بازگشت

زهير بن قين بجلي


زهير بن قين بن قيس انصاري بجلي انماري. انماري منسوب به انمار بن اراش بن كهلان قحطاني يمني مي باشند، و زهير اهل كوفه، و ظاهرا هنگام شهادت سنش زيادتر از امام عليه السلام بوده است.

زهير مردي شريف، شجاع، باشخصيت، بزرگوار و در ميان قبيله اش و مردم كوفه، و در جنگها مشهور و داراي موقعيت بوده است. زهير تا قبل از ملاقات با حضرت امام حسين عليه السلام بين راه مكه به كوفه، از طرفداران عثمان محسوب مي شده، ولي بعد از ملاقات، توفيق معرفت و تبعيت از اهل بيت عليه السلام را پيدا كرد.

همسرش دلهم دختر عمرو، مشوق او در اين رستگاري بوده است. چرا كه زهير در تمام مسير تا كوفه سعي


مي كرد با امام قدري فاصله داشته باشد تا اين كه به ناچار با امام عليه السلام در يك منزل فرود مي آيد. يكي از همراهان زهير مي گويد: ما در كناري خيمه زديم و امام عليه السلام در كناري، و غذا مي خورديم كه ناگهان فرستاده آن حضرت رسيد و سلام كرد و گفت: اي زهير بن قين، اباعبدالله حسين بن علي عليه السلام تو را مي خواند. شنيدن اين پيام چنان بر ما ناگوار آمد كه لقمه از دست فرونهاديم و همگي در حيرت فرورفتيم. اما همسر زهير يعني دختر دلهم دختر عمرو بن زهير گفت: فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم كس بدنبال تو مي فرستد و تو را مي طلبد و تو از رفتن نزد وي دريغ مي داري؟ سبحان الله چه مانعي دارد كه نزد وي شرفياب شوي و سخن او را بشنوي و بازآيي.

زهير تحت تأثير سخنان همسرش قرار گرفته و خدمت امام عليه السلام شرفياب شد از آن جايي كه استعداد و قابليت حق پذيري را داشته، اندكي بعد با چهره اي كه آثار شادماني و روشني دل از آن هويدا بود بازگشت و دستور داد خيمه او را به خيمه گاه امام عليه السلام ملحق كنند و به همراهانش گفت هر كس مايل است مي تواند با من بيايد و سپس به همسرش هم گفت تو آزادي و به خويشان خود ملحق شو و نمي خواهم از من به تو جز خير برسد.

آن گاه زهير همراه امام عليه السلام رفته و در روز عاشورا به شهادت رسيد و همسر او نزد كسان و خويشان خود بازگشت.

آري به تشويق دلهم، نام زهير در رديف بزرگترين شهداي اسلام قرار گرفت. و غير از او بانوان ديگري از غير بني هاشم در كربلا بودند كه حركتهاي افتخار آفرين داشتند از جمله: ام وهب زن عبدالله بن عمير كلبي كه مشوق همسرش در اين حركت مقدس بود.

همچنين زني از قبيله بكر بن وائل كه همراه شوهرش در سپاه ابن سعدبود. هنگامي كه ديد سپاهيان ابن سعد به خيمه گاه امام عليه السلام هجوم آورده و حتي جامه بانوان را به غارت مي برند شمشيري برداشت و روي به خيمه گاه امام عليه السلام نهاده و فرياد زد اي آل بكر بن وائل شما زنده ايد و اينان خيمه هاي دختران رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را غارت


مي كنند.

وقتي كه حر در منطقه «عذيب الهاجانات» مانع حركت امام عليه السلام شد، آن حضرت خطبه اي ايراد كرده و فرمود:

«مرگ را در چنين حالي يك نوع خوشبختي مي دانم و زندگي با ستمگران را جز خواري و خفت نمي دانم».

آنگاه زهير بن قين برخاست و خطاب به اصحاب چنين گفت:

شما مي گوييد يا من بگويم؟

همه دسته جمعي گفتند: تو بگو، تو بگو اي زهير.

زهير گفت: «نخست خدا را ستايش مي كنم و درود بر پيامبر او مي فرستم. پس از آن به تو اي حسين عليه السلام، اي فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم با كمال صراحت مي گويم كه ما سخنان تو را شنيديم، كلمات تو چنان تأثيري در روح ما گذاشت كه اگر دنيا براي هميشه باقي بماند و ما در آن براي هميشه زيست مي كرديم، يقين بدان پس از اين گفتار مؤثر تو پشت پا بدان مي زديم و كشته شدن با تو را بر ماندن در اين دنيا ترجيح مي داديم. ما با دشمنان تو تا آخرين قطره خون خود مي جنگيم و به دوستان تو ياري مي رسانيم.

اي حسين بن علي عليه السلام به اميد خدا به ميدان نبرد برو كه ما از صميم قلب به دنبال تو مي آييم تا روزي كه به ديدار خدا و ديدار جدت نايل شويم. اي حسين تو اجازه بده كه هم اكنون دست به سلاح بريم و با همين عده بي جان و بي روح و افراد مزدوري كه حر با خود آورده به پيكار دست بزنيم. و جنگ اين ساعت ما با آنها بهتر از جنگي است كه فردا با دنباله آنها بكنيم.

حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام روز عاشورا سوار بر اسب اطراف خيام مي گشت و نگهباني مي كرد و مراقب بود تا دشمن جلو نيايد. در اين هنگام زهير بن قين نزد ابوالفضل العباس عليه السلام آمد و عرض كرد: در اين وقت آمده ام تا تو را به ياد سخن پدرت، علي عليه السلام بيندازم. حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام كه مي ديد خيام اهل بيت عليهم السلام در خطر تهديد دشمن است، از اسب پياده نشد و فرمود: مجال سخن نيست، ولي چون نام پدرم را بردي، نمي توانم از گفتارش


بگذرم، بگو كه من سواره مي شنوم.

زهير گفت: پدرت هنگامي كه مي خواست با مادرت ام البنين عليهاالسلام ازدواج كند، به برادرش عقيل فرمود: زن شجاعي از خاندان شجاع برايم پيدا كن، زيرا مي خواهم فرزند شجاعي از او به دنيا بيايد و حامي و ايثارگر و فداكار برادرش حسين عليه السلام باشد. بنابراين، اي عباس، پدرت تو را براي چنين روزي (عاشورا) خواسته است، مبادا كوتاهي كني!!

غيرت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام با شنيدن اين سخن به جوش آمد و چنان پا در ركاب زد كه تسمه ي ركاب قطع گرديد و فرمود: اي زهير! آيا با اين گفتار مي خواهي به من جرأت بدهي؟! سوگند به خدا، هرگز دست از ياري برادرم برنداشته و در حمايت از حريم او كوتاهي نخواهم نمود:

«والله لا رتيك شئيا ما رأيته قط».

از آن جا كه زهير مردي خطيب و سخنوري نافذ بود، خطبه اي را به كوفيان ايفاد نمود كه به شرح ذيل مي باشد:

«اي اهل كوفه! من شما را از عذاب خدا بيم مي دهم، بر مسلمان واجب است تا برادر مسلمان خود را از روي خيرخواهي پند دهد، ما و شما اكنون برادريم و يك دين داريم تا وقتي كه شمشير بين ما و شما كشيده نشده است.

آن گاه كه شمشير در ميان آمد پيوند برادري اسلامي برداشته مي شود. و ما امتي جدا از شما و شما امتي جدا از ما مي شويد.

خداي تعالي ما و شما را به وسيله ذريه پيامبرش حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم امتحان مي كند تا ببيند چه مي كنيم. اينك شما را به ياري فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و رها كردن اين سركش فرزند سركش يعني عبيدالله بن زياد دعوت مي كنيم. چرا كه شما جز بدي از ابن زياد و پدرش نديده ايد. آنها چشمهاي شما را درآوردند، دست و پاي شما را بريدند، شما را مثله كردند، و بر شاخه هاي خرما آويختند، بزرگان و قراي شما را مانند حجر بن عدي و اصحاب او و هاني بن عروة و امثال او را كشتند».

چون سخن زهير به اين جا رسيد،


اصحاب ابن سعد زهير را دشنام دادند و ابن زياد را دعا كردند! و خطاب به زهير گفتند: به خدا قسم! ما دست برنداريم مگر اين كه امام تو و اصحابش را بكشيم و يا زنده تسليم ابن زياد دهيم.

زهير گفت: «اي بندگان خدا! فرزندان حضرت فاطمه (سيدة النساء العالمين) به دوستي و ياري شايسته تر از پسر سميه مي باشند و اگر ياري نمي كنيد پناه بر خدا او را نكشيد و بگذاريد خودشان با يزيد صحبت كنند».

در اين حال شمر تيري به جانب زهير انداخت و گفت: خاموش باش! خدا تو را بكشد ما را با سخنان خود خسته كردي!

زهير به شمر گفت: «اي فرزند كسي كه مثل شتر به عقب بول مي كرد! من با تو سخن نمي گويم چون تو يك حيواني. والله گمان ندارم دو آيه از قرآن را بداني، تو را به رسوايي و عذاب دردناك قيامت بشارت باد!»

شمر گفت: خدا اكنون تو و امام تو را مي كشد.

زهير گفت: «مرا از مرگ مي ترساني والله مرگ از زندگي جاويد با شماها، بهتر است». سپس زهير خطاب به مردم گفت: «بندگان خدا! نگذاريد اين مرد احمق و خشن، شما را از دينتان باز دارد و امر را بر شما مشتبه سازد. به خدا قسم شفاعت حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم به مردمي كه فرزندان و اهل بيت او را شهيد كنند و خون ياران آنها را بريزند نخواهد رسيد». آن گاه حضرت امام عليه السلام به زهير امر فرمود كه به خيمه گاه برگردد.

از آن جايي كه زهير فردي مدير و شجاع بوده، در قيام عاشورا نقش برجسته اي داشت و جناح راست سپاه امام حسين عليه السلام را فرماندهي مي كرد. و مردي سخنور و خطيب بود.

لذا در قيام كربلا خطابه هاي عميق و گرم، و رجزهاي پر شوري از خود به يادگار گذاشته است.

امام حسين عليه السلام شب عاشورا بعد از نماز مغرب به اصحاب فرمودند: «همه شما آزاد هستيد. از همان راهي كه آمديد بازگرديد و در اين شب تاريك از اين جا دور شويد زيرا اين قوم در پي من و درصدد كشتن من هستند».


زهير عرض كرد: «اي حسين عليه السلام سوگند به خداي تعالي كه من آرزومندم در اين ميدان جنگ كشته شده پس از آن زنده شوم و باز جنگ كنم و كشته شوم و باز هم تا هزار مرتبه كشته و زنده شوم و همچنان در راه تو بجنگم تا فرزندان و اهل بيت تو را در مقابل حملات دشمن حفظ كنم».

زهير قبل از ظهر عاشورا از امام عليه السلام اجازه ي جهاد گرفته و عازم ميدان شد و رجز زير را خواند:



انا زهير و انا ابن القين

اذودكم بالسيف عن حسين



ان حسينا احد السبطين

من عترة البر التقي الزين



«من زهير بن قين هستم و با شمشيرم از حسين عليه السلام دفاع مي كنم. او يكي از دو سبط پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از عترت نيكان، پرهيزكاران و خوبان است.»

سپس او جنگ شديدي كرده و حدود بيست نفر از دشمن را كشت. آن گاه خدمت امام عليه السلام رسيده عرض كرد:

«اي آقاي من ترسيدم كه مرا اين نماز با تو فوت شود پس با ما نماز بگذار».

به امر حضرت سيدالشهدا عليه السلام زهير و سعيد حنفي جلوي روي آن حضرت ايستادند تا نماز ظهر به صورت نماز خوف با نصف اصحاب گذارده شد، سعيد آن قدر تير را به جان خريد كه به زمين افتاد.

بعد از نماز، امام عليه السلام اصحابش را براي جهاد با كفار تشويق و تحريص نموده و زهير براي بار دوم عازم جهاد شده و به آن حضرت عرض كرد:



فدتك نفسي هاديا مهديا

اليوم القي جدك النبيا



و حسنا و المرتضي عليا

و ذوالجناحين الفتي الكميا



و اسدالله الشهيد الحيا

«جانم به قربانت اي حسين هدايت كننده و هدايت شده - امروز ملاقات مي كنم جدت حضرت نبي اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و برادرت امام حسن عليه السلام و پدرت حضرت علي المرتضي عليه السلام و عموهايت جعفر طاير و حضرت حمزه را.»



امام حسين عليه السلام در جواب زهير،


فرمودند:

«و انا القاهم علي اثرك، لا يبعدنك الله يا زهير و لعن قاتليك لعن الذين مسخوا قدرة و خنازير»

«من نيز بعد تو با آنان ملاقات خواهم نمود، اي زهير خدا تو را از رحمتش دور نگرداند و بر قاتلانت لعنت كند، همچون لعن آنان كه مسخ گرديده و به صورت ميمون و خوك درآمدند».

زهير بعد از ساعتي جنگيدن، عده زيادي از دشمن را به هلاكت رسانده و سپس به دست كثير بن عبدالله شعبي و مهاجر بن اوس تميمي - لعنة الله عليهما- به شهادت رسيد.

در زيارت ناحيه مقدسه توجه خاصي به زهير شده است:

«السلام علي زهير بن القين البجلي القائل للحسين عليه السلام و قد اذن له في الانصراف؛ لا و الله لا يكون ذلك ابدا، اترك ابن رسول الله اسيرا في يد الاعداء و انجو؟ لا اراني الله ذلك اليوم».

«سلام بر زهير بن قين بجلي كه به امام عليه السلام، وقتي كه اجازه ترك كربلا را به او داد، عرض كرد: نه به خدا قسم، هيچ وقت تو را ترك نخواهم كرد، فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را ترك كنم در حالي كه او در دست دشمن هست؟! اين نجات است؟! خداوند آن روز را براي من نياورد.»

بجلي: منسوب به«بجليه» كه فرزندان «انمار بن اراش بن كهلان» هستند، و از اعراب قحطان مي باشند. (يمن، عرب جنوب)