بازگشت

حبيب بن مظاهر


حبيب بن مظاهر بن رئاب بن الاشتر بن جخوان بن فقعس بن طريف بن عمرو بن قيس بن الحرث بن ثعلبه بن دودان بن اسد ابوالقاسم الاسدي الفقعسي.

او ساكن كوفه و از بزرگان آن جا محسوب مي شده و منسوب به قبيله بني اسد مي باشد، همان قبيله اي كه افتخار كفن و دفن شهداي كربلا نصيب آنها شد. كنيه حبيب، ابوالقاسم، و هنگام شهادت هفتاد و پنج سال داشت و پسرش قاسم در آن هنگام خردسال بود، بعدها بزرگ شده و قاتل پدرش را كه از لشگريان مصعب بن زبير بود، قصاص كرده و كشت.

در مورد فضايل ايشان شايد بتوان گفت كه افضل شهداي غير بني هاشم، و از اصحاب حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم، و حضرت امام علي عليه السلام و حافظ قرآن، و از حاميلين علوم علوي؛ و از مجاهدين تمامي جنگهاي اميرالمؤمنين عليه السلام و از اصحاب خاص آن حضرت بوده است.


حبيب بن مظاهر، ميثم تمار، و رشيد حجري از جمله افرادي بودند كه از محضر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام اسرار و علوم فراواني فرا گرفته و هر سه نفر از زمان، مكان و كيفيت و شهادت خودشان خبر داده بودند.

حبيب قبل از روز عاشورا به قبيله بني اسد رفته، ضمن تبليغ و تلاشي كه نمود، موفق به جمع آوري و همراهي حدود نود نفر از بني اسد شد آنها در حالي كه به سوي كربلا در حركت بودند مردي از قبيله بني اسد به عمر بن سعد خبر داده و او چهارصد نفر سرباز را براي جلوگيري از حركت آنها مأمور مي كند و دو دسته به جان هم افتاده و پس از جنگ سختي كه پيش آمد مردان بني اسد شبانه از خوف شبيخون ابن سعد كوچ كرده و به قبيله خود بازگشتند. حبيب جريان امر را به امام حسين عليه السلام عرض كرد و امام عليه السلام فرمود: «لا حول و لا قوة الا بالله».

حبيب در روز عاشورا فرمانده جناح چپ بود و آن گاه كه مسلم بن عوسجه روي خاك افتاد، او نزد مسلم آمده و گفت اي مسلم شهادت تو بر من بسي گران است بشارت باد تو را به بهشت. مسلم با ضعف و ناتواني گفت:

خدا تو را به نيكي بشارت دهد، پس گفت: چون تو خويش و برادر ديني من هستي شايسته آن بود و دوست داشتم كه وصيت هاي تو را بشنوم و آنها را به شايستگي انجام دهم ولي من هم به همين زودي به شهادت مي رسم.

مسلم گفت: وصيت من همه آن است كه در راه اين مرد (و با دست اشاره به حضرت امام حسين عليه السلام كرد) جان دهي. حبيب گفت: به پروردگار كعبه قسم كه به گفته ات عمل خواهم كرد، و آن گاه مسلم به شهادت رسيد.

حبيب قبل از اين كه عازم ميدان جهاد شود، به همراهي زهير بن قين، كوفيان را چنين موعظه كرد: «اما والله لبئس القوم عند الله غدا قوم يقدمون عليه قد قتلوا ذرية نبيه عليه السلام و عترته و اهل بيته صلي الله عليه و آله و سلم و عباد اهل هذا المصر المجتهدين بالاسحار و الذاكرين الله كثيرا»؛ «هان اي مردم به خدا قسم در روز حساب نزد خدا، بد قومي خواهند بود آنان كه فرزندان پيامبر خود و


خويشان و اهل بيت او و مردان خدا پرست اين شهر را كه در سحرها به عبادت برخواسته و بسيار به ياد خدا بوده اند، به شهادت برسانند».

نزديك ظهر روز عاشورا بود كه ابوثمامه عمرو بن عبدالله صائدي به امام حسين عليه السلام عرض كرد: «جانم به فدايت يا اباعبدالله عليه السلام وقت نماز ظهر است و من دوست دارم اين نماز را به امامت شما بخوانم و بعد خدايم را ملاقات كنم».

امام عليه السلام فرمودند:

نماز را يادآور شدي و خدا تو را از نمازگزاران قرار دهد، بلي الآن اول وقت نماز است، از كوفيان بخواهيد دست از جنگ بردارند تا نماز گذاريم.

چون حصين بن تميم اين سخن را بشنيد گفت: نماز شما قبول نيست.

حبيب جواب داد: «اي حمار خيال مي كني نماز از آل رسول صلي الله عليه و آله و سلم قبول نيست و از تو قبول هست».

سپس حصين حمله كرده و حبيب بعد از اذن از امام عليه السلام به مقابله با او برخاسته و رجزهاي ذيل را خواند:



انا حبيب و ابي مظاهر

فارس هيجاء و حرب تسعر



و انتم عند العديد اكثر

و نحن اعلي حجة و اظهر



و انتم عند الوفاء اغدر

و نحن اوفي منكم و اصبر



حقا و انمي منكم و اعذر

«منم حبيب بن مظاهر، سواري جنگي در وقتي كه جنگ شعله مي كشد. شما در عدد زيادتر هستيد ولي حق عالي مظاهر با ماست - شما در وفاي به پيمان حيله گر و غدار هستيد ولي ما باوفا و بردباريم.



حق با ما بوده و تواناتر از شما هستيم و دليل ما موجه است».

سپس حبيب همچنان به جهاد خود ادامه داده و اين اشعار را مي خواند:



اقسم لو كنا لكم اعدادا

او شطركم و ليتم اكتادا



يا شر قوم حسبا و آدا

«سوگند مي خورم اگر ما به اندازه اسباب و عدد شما يا نصف آن بوديم. شما پشت به جنگ كرده و متواري مي شديد، اي بدترين قوم از جهت




حسب و اصل». آنگاه حبيب بر حصين حمله نموده شمشير او بيني اسب حصين را قطع كرد، اسب جهيده و حصين را بر زمين انداخت.

پس حبيب خواست سرش را جدا كند ولي كوفيان او را از دستش ربودند. بنا به نقل محمد بن ابيطالب، حبيب شصت و دو نفر از دشمن را به هلاكت رسانيد. آن گاه مردي از بني تميم بر او با شمشير حمله كرده كه بر سر حبيب اصابت نموده و مردي ديگر از بني تميم نيزه اي زد كه حبيب افتاد، وقتي كه خواست برخيزد، حصين بن تميم شمشيري بر سرش فرود آورد و بر زمين انداخت و آن تميمي ديگر سر از بدن حبيب جدا كرده و به شهادت رسيد.

قاتلان حبيب عبارتند از: حصين بن تميم يا (نمير) و بديل بن صريم.

بنا به نقل طبري بين قاتلان حبيب نزاع بود، به طوري كه حصين مي گفت من كشتم و بديل مي گفت من. تا اين كه مصالحه كردند به اين كه حصين چند دقيقه اي سر حبيب را به گردن اسبش انداخته و در ميان لشگر جولاني بدهد تا اين افتخار به نام او ثبت شود! بعد بديل سر حبيب را به گردن اسبش انداخته و به كوفه آورد تا جايزه را از ابن زياد دريافت نمايد.

وقتي كه سر حبيب به گردن اسب بديل آويز بود و در كوچه هاي كوفه حركت مي داد، پسر حبيب كه قاسم نام داشت و نوجواني بيش نبود، دنبال سر، حركت مي كرد تا اينكه بديل پرسيد اي پسر چرا اين قدر مرا تعقيب مي كني؟!

قاسم گفت: آن سر پدرم هست مي خواهم دفنش كنم. بديل گفت: نمي شود، چون ابن زياد اجازه نمي دهد و من بايد جايزه ام را بگيرم. قاسم گفت: خدا به تو بدترين ثواب را بدهد كه بهتر از خودت را كشتي.

قاسم گريه كرده و دست از تعقيب برداشت و رفت تا اين كه چندين سال بعد روزي كه قاتل پدرش در سپاه مصعب بن زبير بود به هنگام ظهر وارد خيمه وي شده و او را به هلاكت رسانيد.

خوارزمي نقل مي كند كه قاسم قاتل پدرش، بديل را كه سر حبيب را به گردن اسبش آويخته بود، به قتل رسانيد و سر


پدرش را از دست او گرفت.

ولي قول طبري اصح است، چون بلاذري هم موافق طبري بوده و هر دو از مورخين قرن سوم و قدما مي باشند ولي خوارزمي متأخر و از قرن ششم مي باشد.

بنا به نقل طبري بعد از شهادت حبيب، انكساري در چهره امام عليه السلام پيدا شده و بعد از استرجاع فرمودند: «احتسب نفسي و حماة اصحابي». «او نفس من و حامي اصحابم بود» ولي خوارزمي نقل مي كند:

«عند الله احتسب نفسي و حماة اصحابي و قال لله درك يا حبيب لقد كنت فاضلا تختم القرآن في ليلة واحدة» «بذل جانم و كشته شدن و حمايت اصحابم در پيشگاه خدا و به حساب و فرمان اوست، يا بذل جان خودم و يارانم را نزد خداي تعالي احتساب خواهم كرد. خدا تو را بركت دهد اي حبيب چه صاحب فضلي بودي كه قرآن را در يك شب ختم مي كردي!»

حبيب در سايه يقيني كه داشت قبل از شهادتش در شب عاشورا مزاح و سرور مي كرد، چرا كه براي ورود به بهشت لحظه شماري مي كرد و نامش در زيارت ناحيه و رجبيه وارد شده است: «السلام علي حبيب بن مظاهر الاسدي.»