بازگشت

ابوالفضل العباس


چهارمين پسر حضرت علي عليه السلام بود. حضرت ابوالفضل عليه السلام در سال بيست و شش هجري متولد شد و مادرش حضرت ام البنين (فاطمه) دختر حزام بن خالد بن ربيعه بن عامر بن كلاب بن ربيعه بن عامر بن صعصعه بود.

هدف بلند امام علي عليه السلام از ازدواج با فاطمه بنت حزام كلابي - مادر عباس - اين بود كه خدا از او فرزندي دهدش كه پسرش حسين عليه السلام را در كربلا ياري كند.

روات تاريخي مي گويد امام اميرمؤمنان علي عليه السلام به برادرش عقيل - كه نسب شناس بود - گفت:«برايم زني بياب كه از نسل بزرگان عرب باشد تا به عقد خويش در آورمش و برايم پسري سوار كار آرد».

به او گفت: «با ام البنين كلابي ازدواج كن، كه در شجاع تر از پدرانش نبوده است.».

و در روايتي ديگر پس از پسري سوار كار آرد آمده است: «تا حسين را در سرزمين كربلا ياري كند.».

امام - حتي پيش از گزيدن همسر - براي هدفش از ازدواج صورتي واضح رسم كرد؛ و چنين شد كه خداوند سبحان


اين دلاور باوفا، ياريگر برادرش و خالص در دوستي امام زمانش را به او عطا كرد.

و فاطمه كلابي در مثل هاي اخلاقي مثلي بود زيبا و شگفت. چون امام علي عليه السلام آوردش، چونان كه به رسم زنان آن زمان بود از او تنها خواسته اش را پرسيد. مطابق روايت تاريخي (فاطمه) تنها يك چيز خواست؛ خواست كه او را به نامش - فاطمه - صدا نزنند!

(امام فرمود:) چرا چنين (كنم) در حالي كه مادرت فاطمه ات ناميده؟!

گفت:«آري...(ولي) مي ترسم هر گاه مرا به اين اسم صدا كنيد فرزندان فاطمه ي زهرا عليهاالسلام به ياد مادرشان افتند و غمشان تازه شود.» امام او را ام البنين لقب داد.

پدر و اجداد حضرت ام البنين عليهاالسلام از شجاعترين اعراب بودند. از اين رو حضرت امام علي عليه السلام به پيشنهاد برادرش حضرت عقيل عليه السلام، با حضرت ام البنين ازدواج كرد تا صاحب پسراني شجاع و رشيد گردد. كه حضرت ابوالفضل حاصل اين ازدواج بود و شجاعت و رشادت از پدر و مادرش به ارث برده بود. و لبيد شاعر معروف، عموي پدر ام البنين بوده. حضرت عباس چهارده سال با پدر بزرگوارش زندگي كرد و در اين مدت در بعضي از جنگها شركت نموده، ولي اجازه جنگيدن نداشت. و با برادرش حضرت امام حسن عليه السلام بيست و چهار سال و با حضرت امام حسين عليه السلام 34 سال زندگي كرد. و در 34 سالگي در كربلا به شهادت رسيد.

حضرت ابوالفضل شانزده لقب داشت كه مشهورترين آن «قمر بني هاشم» بود. همسر حضرت ابوالفضل عليه السلام لبابه دختر عبيدالله بن عباس بن عبدالمطلب بود كه بعد از شهادت حضرت عباس با زيد فرزند امام حسن عليه السلام ازدواج كرد. بنا به نقل مقرم آن حضرت پنج فرزند داشت: عبيدالله، فضل، حسن، قاسم و يك دختر.

حضرت ابوالفضل عليه السلام از لبابه دو پسر به نامهاي عبيدالله و فضل داشت كه فضل فرزندي نداشت ولي عبيدالله دو پسر به نامهاي عبد الله و حسن داشت كه از اين دو عبدالله بن عبيدالله فرزندي نداشت، اما حسن صاحب فرزنداني بود


كه بيشتر آنها اهل علم و ادب و حديث و اخبار بودند از جمله:

عباس بن حسن بن عبيدالله بن عباس عليه السلام.

جعفر بن فضل بن حسن بن عبيدالله بن عباس عليه السلام لقبش «غريب» بود قبرش در شيراز و مشهور به «سيد حاجي غريب» است.

عبيدالله بن علي بن ابراهيم بن حسن بن عبيدالله بن عباس عليه السلام از علماي عصر خود بود. او به تمام شهرها مسافرت كرد و كتابي پيرامون فقه اهل البيت به نام «جعفريه» جمع آوري كرد. و در سال 312 در مصر از دنيا رفت.

ابراهيم بن محمد بن عبدالله بن حسن بن عبيدالله بن عباس عليه السلام در قزوين كشته شد و گويا قبرش در قزوين است.

ابوعلي حمزة بن قاسم بن علي بن حمزه بن حسن بن عبيدالله بن عباس كه قبرش نزديك «حله سيفيه» است. وي كه مردي بسيار گرانقدر و بزرگوار و عالمي بزرگ بود، شاگردان زيادي تربيت كرد. و كتابهاي زيادي همچون: «كتاب توحيد»، «مناسك»، «زيارات» و... داشته است.

حسن بن عبيدالله بن عباس عليه السلام پنج پسر داشت: 1- عبيدالله بن حسن كه قاضي و امير مكه و مدينه بود. 2- عباس بن حسن كه سخنوري فصيح بود. 3- حمزة بن حسن 4- ابراهيم بن حسن 5- فضل بن حسن.

حضرت امام سجاد عليه السلام درباره ي شخصيت استثنائي حضرت عباس عليه السلام مي فرمايد:

«و ان للعباس عليه السلام عند الله عزوجل منزله يغبطه بها جميع الشهداء يوم القيامة»؛

«حضرت عباس عليه السلام آن چنان مقامي نزد خداوند دارد كه همه شهيدان در روز قيامت به آن غبطه مي خورند».

از حضرت امام صادق عليه السلام نيز چنين حديثي با اندكي تفاوت نقل شده است. و در جاي ديگر امام سجاد عليه السلام راجع به حضرت ابوالفضل عليه السلام چنين مي فرمايد: «خداوند عمويم عباس بن علي را بيامرزد كه ايثار كرد و خوب كار كرد و جانش را فداي برادرش كرد. دستانش را بريدند و خداي متعال به جاي آنها دو بال مي دهدش تا با آنها در بهشت با فرشتگان


پرواز كند. چونان كه براي جعفر بن ابي طالب كرد و به روز قيامت عباس را نزد خداي تبارك و تعالي جايگاهي است كه شهيدان جملگي به او رشك مي برند.

و نيز حضرت امام حسين عليه السلام هنگام شهادت آن بزرگوار فرمودند:

«الان انكسر ظهري و قلت حيلتي؛ اكنون كمرم شكسته و رشته تدبير و چاره من گسسته گشت».

همچنين در زيارت ناحيه مقدسه سلام و ستايش حضرت امام زمان عليه السلام درباره ي حضرت ابوالفضل عليه السلام آمده است.

آن حضرت آن چنان شجاع و دلير بود كه هر گاه دشمنان، ياران امام حسين عليه السلام را احاطه مي كردند، وي بر دشمنان هجوم مي آورد و ياران اما را مي رهانيد. او در همه جا خود را سپر امام عليه السلام مي كرد.

بنا به نقل منتهي الامال حضرت عباس عليه السلام چنان جمال دلارا و طلعتي زيبا داشت كه او را «ماه بني هاشم» مي ناميدند. و آن چنان درشت اندام و بلند قامت بود كه هر گاه بر پشت اسبي قوي مي نشست، پايش بر زمين كشيده مي شد.

از آن جايي كه آن حضرت با پنج معصوم زيسته بود، از محضر آنان بخصوص دو برادر بزرگوارش امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام استفاده ي معنوي بسياري نمود و از اين رو مقام علمي و اخلاقي بالايي داشت.

مرحوم مامقاني در اين باره مي گويد:

«و قد كان من فقهاء اولاد الائمه عليه السلام و كان عدلا ثقة تقيا نقيا»؛ «حضرت عباس عليه السلام از فقها و مجتهدين فرزندان ائمه عليهم السلام و عادل و موثق و متقي و پاكيزه بود.».

در شجاعت و ايثار، سقاي كربلا در بالاترين رتبه بوده و بايد در مجالس بيان شود، ولي ديگر ويژگيهاي شخصيت آن بزرگوار از جمله مقام علمي، ادبي و عبادي وي نيز نبايد به فراموشي سپرده شود؛ چرا كه آن بزرگواران با تمام اوصافشان سرمشق و الگوي شيعيان مي باشند. از آن گذشته گريه كردن و گريانيدن در سوگ آنها، گرچه داراي پاداش در دنيا و آخرت است، اما مي بايست مقدمه و توجه و پيروي از


صفات ارزشمند اسلامي آنان باشد.

ام البنين روزي ديد اميرالمؤمنان عليه السلام نشسته و ابوالفضل عليه السلام را به دامن خود نهاده و دستانش را بالا زده و مي بوسد و مي گريد، تعجب كرد و از همسرش - امام - دليل گريه اش را پرسيد. گفتش اين دستها در راه حسين عليه السلام قطع خواهند شد. (ام البنين) گريست بعد امام به جايگاه فرزندش به نزد خدا مژده اش داد كه خداي سبحان به جاي دستانش او را دو بال خواهد داد تا با آنها در بهشت پرواز كند؛ چونان كه با عمويش جعفر چنين كرد. پس جان ام البنين آرام يافت.

و پاره اي، تصاويري پراكنده بازگفته اند كه دلبستگي عباس به حسين عليه السلام را به كمال باز مي گويد؛ او از زمان كودكي آن چه برادرش مي خواست زود فراهم مي كرد. چون حسين عليه السلام را تشنگي در مي گرفت عباس سوي جام آب مي دويد و مي آورد و بدو مي دادش. و در طول زندگانيش برادرش را «برادر» نخواند.

بنابر نقل بحار، آن گاه كه ياران و بستگان امام حسين عليه السلام همگي به شهادت رسيدند، و امام عليه السلام تنها ماند، حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام از برادرش اجازه ي جهاد خواست. امام عليه السلام از اين خواسته به شدت گريست.

عباس عليه السلام گفت: برادر! سينه ام تنگ شده و از زندگي سير شده ام و مي خواهم از اين منافقان انتقام بگيرم.

امام عليه السلام فرمود: حال كه چنين است مقداري آب براي كودكان تشنه بياور، سپس به ميدان برو. سقاي كربلا براي آوردن آب به سوي دشمن رفت و آنان را موعظه كرد و از عاقبت كارشان ترساند تا شايد اجازه دهند كه مشكي آب براي كودكان تشنه ببرد؛ ولي سخنان روان تر از آب و برنده تر از شمشير بر آن سنگدلان اثري نكرد. بدان گونه كه شمر و شبث فرياد زدند: اگر تمام زمين پر آب باشد قطره اي از آن را به شما نخواهيم داد مگر آن كه با يزيد بيعت كنيد.

عباس كه چنين ديد به سوي امام عليه السلام برگشت و آن چه را كه آنان گفته بودند براي امام عليه السلام بيان كرد. كودكان چون سخن عباس را شنيدند، ناله زدند و فرياد «العطش»، «العطش» آنان بلند شد.


سقاي كربلا با شنيدن صداي «العطش»، با گوشه چشم به آسمان نگاهي كرد و گفت: «اي خداي من! كوشش خواهم كرد تا براي اين كودكان، مشكي را از آب پر كنم و بياورم» سپس نيزه خود را برداشت و مشك را به دست گرفت و اين چنين رجز خواند:



اقاتل اليوم بقلب مهتدي

اذب عن سبط النبي احمد



اضربكم بالصارم المهند

حتي تحيدوا عن قتال سيدي



اني انا العباس ذو التودد

نسل علي المرتضي المويد

«امروز با قلبي هدايت شده مي جنگم - از فرزند پيامبر «احمد» دفاع مي كنم.

با شمشير هندي به شما ضربه مي زنم - تا از جنگ با سرورم بگريزيد.

همانا من عباس هستم دوستدار آل پيامبر - از نسل علي مرتضي تأييد شده و قوت داده شده».

عمر سعد چهار هزار سرباز را به نگهباني فرات گماشته بود تا نگذارند كسي از ياران امام حسين عليه السلام به آب نزديك شود. آنان وقتي كه ديدند، عباس عليه السلام به سوي فرات مي رود، از هر سو او را محاصره كردند. حضرت ابوالفضل عليه السلام فرياد زد:

«اي مردم! آيا شما كافريد يا مسلمان؟! آيا در مذهب و دين شما جايز است حسين عليه السلام و فرزندانش را از آشاميدن آب باز داريد؟ در حالي كه همه موجودات از آن مي آشامند ولي حسين عليه السلام و كودكان و خاندانش از تشنگي به مرز هلاكت رسيده اند. آيا تشنگي قيامت را به ياد نمي آوريد؟» نگهبانان كه سخن عباس عليه السلام را شنيدند، جلو آمدند و پانصد نفر از آنان ايستادند و او را تير باران كردند.

اما آن شير بيشه شجاعت به سوي آنان هجوم برد و اين گونه رجز خواند:



لا ارهب الموت اذا الموت رقا

حتي اواري في المصاليب لقي



نفسي لنفسي المصطفي الطهر وقا

اني انا العباس اغدو بالسقا



و لا اخاف الشر يوم الملتقي

«از مرگ نمي ترسم وقتي كه مرگ مايه سربلندي است - تا كه در آن زمان




در ميان شمشيرهاي برهنه پنهان شوم.

جانم فداي آن برگزيده ي پاك - منم عباس مشهور به سقا.

از آسيب و گزند در روز جنگ نمي ترسم.»

سپس هجوم برد و هشتاد نفر را به خاك انداخته تا اين كه به فرات رسيد و وارد آن شد. در آن حال خواست كه مشتي از آب بنوشد، كه تشنگي امام عليه السلام و خاندانش را به ياد آورد. آب را ريخت و با خود گفت: «به خدا سوگند آب نمي نوشم، وقتي كه برادرم حسين عليه السلام و كودكان و خاندانش تشنه هستند. نه هرگز اين كار را نخواهم كرد.».

پس مشك را از آب پر كرد و بر شانه خود گرفت و اشعار زير را زمزمه كرد:



يا نفس من بعد الحسين هوني

فبعده لا كنت ان تكوني



هذا حسين شارب المنون

و تشربين بارد المعين



هيهات ما هذا فعال ديني

و لا فعال صادق امين



«اي نفس بعد از حسين عليه السلام خوار باش - و بعد از او سزاوار نيست كه زنده باشي. اين حسين عليه السلام است كه مرگ را مي نوشد - و تو مي خواهي آب سرد بنوشي؟ دور باد! اين نه شيوه دينداري من است - و نه كار كسي كه راستگو و امين باشد.».

بنابر روايت ابي مخنف: «ثم صعد من المشرعة فاخذه النبل من كان مكان حتي صارته درعه كالقنفذ فحمل عليه ابرص بن شيبان فضربه علي يمينه...»

سپس از فرات برگشت و تيرها همچنان از هر سو به او پرتاب مي شد، آن چنان كه زره از انبوه تيرها همچون خارپشت به نظر مي رسيد. جنگ سختي درگرفت و حضرت عباس عليه السلام به سپاهيان هجوم مي برد و آنان را فراري مي داد و خود به سوي خيمه ها حركت مي كرد، انبوه سپاهيان او را رها نمي كردند و نبرد همچنان ادامه داشت تا اين كه «ابرص بن شيبان» دست راست آن بزرگوار را قطع كرد. براساس روايتي ديگر «نوفل بن ازرق» يا «زيد بن ورقا» به كمك «حكيم بن طفيل» دست راست او را قطع كردند. حضرت ابوالفضل مشك را به دوش چپ انداخت و شمشير را به


دست چپ گرفت و حمله كرد و اين رجز معروف را خواند:



والله ان قطعتم يميني

اني احامي ابدا عن ديني



و عن امام صادق اليقين

نجل النبي صلي الله عليه و آله و سلم الطاهر الامين



نبي صدق جائنا بالدين

مصدقا بالواد الامين



«به خدا قسم اگر دست راستم را قطع كنيد - من هميشه از دين خود حمايت مي كنم.

و از امامي كه «صادق اليقين» است - فرزند پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پاك و امين حمايت مي كنم.

پيامبر راستگويي كه براي ما دين آورد - در حالي كه تصديق كننده خداي يكتاي امين بود.

سپس آن قدر جنگيد تا اين كه بدنش به ضعف و سستي گراييد، در اين هنگام «حكيم بن طفيل» يا «عبدالله بن يزيد شيباني» پشت نخلي كمين كرد و دست چپ آن حضرت را جدا نمود. حضرت عباس عليه السلام مشك را به دهان گرفت و به سپاه كفر حمله كرد، و اين رجز را خواند:



يا نفس لا تخش من الكفار

و ابشري برحمة الجبار



مع النبي سيد الابرار

من جملة السادات و الابرار



قد قطعوا ببغيهم يساري

فاصلهم يا رب حر النار



«اي نفس! از كفار هراس نداشته باش - مژده باد تو را رحمت خداي جبار.

همراه با پيامبري كه سرور خوبان است - با گروهي از بزرگان و نيكوكاران، ظالمانه دست چپ مرا قطع كردند - پس اي پروردگار من، آنان را در آتش سوزان بيفكن!»

سپس مشك را به دندان گرفت و در حالي كه از دستهاي مباركش خون سرازير شده بود و سستي بدنش را فراگرفته بود به دشمنان هجوم برد. دشمنان از هر سو به او حمله كردند. يكي از دشمنان تيري به مشك زد كه مشك سوراخ شد و آب بر زمين ريخت و ديگري تيري به سينه آن حضرت زد. ناگهان «حكيم بن طفيل» گرزي آهنين بر فرقش كوبيد كه سرش را شكافت و آن


حضرت بر زمين افتاد و فرياد زد: «يا اباعبدالله عليك مني السلام؛ اي برادر مرا درياب!»

امام كه صداي عباس را شنيد رعد آسا خود را به او رساند و عباس عليه السلام را با تن پاره پاره و دستهاي قطع شده بر زمين افتاده ديد، گريست و فرمود:

«الان انكسر ظهري و قلت حيلتي؛ اكنون كمرم شكست و رشته تدبيرم گسسته شد».

و بنا به روايتي، امام حسين عليه السلام در رثاي عباس عليه السلام آن گاه كه او را روي خاك افتاده ديد اين شعر را خواند:



تعديتم يا شر قوم ببغيكم

و خالفتموا فينا النبي محمدا



اما كان خير الخلق اوصيكم بنا

اما كان جدي خيرة الله احمدا



اما كانت الزهراء امي و والدي

عليا اخا خير الانام مسددا



لعنتم و اخزيتم بما قد جنتيم

ستصلون نارا حرها قد توقدا



«اي بدترين مردم! با سركشي خود تجاوز كرديد - و در مورد ما با محمد صلي الله عليه و آله و سلم پيامبر اسلام مخالفت كرديد.

آيا بهترين مردم در مورد ما به شما وصيت نكرد؟ - آيا جد من همان احمد انتخاب شده ي خدا نبود؟

آيا مادرم زهرا عليهاالسلام نبود - پدرم علي عليه السلام كه برادر نيكوترين مردم و راست كردار بود (خير الانام و مسدد دو صفت حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مي باشند).

ملعون و خوار شديد با چنين جنايتي كه كرديد - بزودي با گرماي آتشي كه برافروخته شده رو به رو مي شويد.»

حضرت عباس آخرين سخنانش را اين گونه به برادرش گفت: «برادر! مرا به خيمه گاه كودكان مبر! از آنها خجالت مي كشم كه نتوانستم برايشان آب بياورم.»

آن گاه چشمانش را براي هميشه بست.

آري او در دلاوري و رشادت و ايثار در راه اسلام و اخلاق الهي و علم و حلم نمونه اعصار بوده و هست. آري او شير ولي الله و امام عصرش بود، همان طوري


كه عمويش حمزه معروف به (اسدالله و اسد رسوله؛ شير خدا و رسولش است) بود.

روايت تاريخي مي گويد پس از ده ها سال و پس از واقعه ي كربلا چون امام زين العابدين عليه السلام و ديگر اسيران به مدينه ي منوره داخل مي شدند امام بشر را كه شاعري بود فرمان داد تا پيش سواران برود و خبر مصيبت حسين عليه السلام را به مردم مدينه برساند. ام البنين پيش دويد و راهش را گرفت و از امام حسين عليه السلام پرسيد.

بشر گفتش: «اي ام البنين! خداوند در مصيبت فرزندت عبدالله صبرت دهاد.»

ام البنين گفت: «از حسين خبرم بده»

بشر گفت: خداوند در مصيبت فرزندت جعفر صبرت دهاد.

ام البنين گفت: اي بشر! از حسين خبرم بده.

بشر دوباره گفتش: خدا در مصيبت فرزندت عثمان صبرت دهاد.

ام البنين باز از بشر همان خواست: «اي بشر! از حسين خبرم بده».

بشر گفتش: «خداوند در مصيبت فرزندت عباس صبرت دهاد» به رغم مهر سترگي كه ام البنين در دلش به فرزند ارشدش ابوالفضل عباس مي پرورد، آن گاه كه بشر از كشته شدن عباس خبرش داد باز از حسين پرسيد و گفت: «اي بشر! از سرورم و مولايم حسين خبر بده.» و بشر گفت: «اي فاطمه! خداوند در مصيبت حسين صبرت دهاد». اين زمان بود كه چهره اش خراشيد و بر صورت كوفت و بانگ زد: «واويلا و واحسينا».

اولين كسي كه در سوگ حضرت عباس عليه السلام مرثيه سرود، مادرش حضرت ام البنين عليهاالسلام بود كه به نقل مقاتل الطالبين به قبرستان بقيع مي رفت و در حرمان پسرانش سرودهاي جانگدازي مي سرود و اشك مي ريخت. مردم هم براي شنيدن اشعار حزن آورش جمع مي شدند. مويه هايش آن چنان جانسوز بود كه مرد سنگدلي همچون مروان بن حكم (دشمن معروف اهل بيت عليهم السلام) را نيز متأثر مي ساخت:



لا تدعوني ويك ام البنين

تذكريني بليوت العرين






اربعة مثل نسور الربي

قد واصلوا الموت بقطع الوتين



تنازع الخرصان اشلائهم

فكلهم امسي صريعا طين



يا ليت شعري اكما خبروا

بان عباسا قطيع اليمين



«مرا ديگر ام البنين (مادر پسران) نخوانيد - كه شيران بيشه ها را به يادم مي آوريد.

پسراني داشتم كه به خاطر آنها من را ام البنين مي خواندند - و امروز ديگر پسري ندارم.

چهار تن همچون عقاب كوهسار - كه با بريده شدن رگهايشان كشته شدند.

بر پيكر آنها نيزه ها به هم افتاد - و تمامشان از ضربت نيزه ها به زمين افتادند.

كاش مي دانستم آيا آن چنان كه خبر دادند بود؟ - كه دست راست عباسم قطع شده بود».

به نقل مرحوم سماوي از ابوالحسن اخفش، حضرت ام البنين عليهاالسلام هر روز به سوي بقيع مي رفت و عبيدالله فرزند حضرت ابوالفضل عليه السلام را با خود مي برد و براي فرزندان شهيدش مرثيه هاي جانگداز مي سرود:



يا من رأي العباس كر

علي جماهير النقد



و وراه من ابناء من ابناء حيدر

كل ليث ذي لبد



انبئت ان ابني اصيب

برأسه مقطوع يد



ويلي علي شبلي أمال

برأسه ضرب العمد



لو كان سيفك في يدك

لماذنا منه احد



«اي كسي كه عباس را ديدي آن گاه كه حمله مي كرد - بر گروهي از فرومايگان و ولگردان.

و به دنبال او فرزندان حيدر عليه السلام - همه چون شيران يالدار حمله مي كردند.

باخبر شديم كه ضربت به سر پسرم خورد - در حالي كه دستش قطع شده بود.

واي بر من! براي فرزندي چون شير - كه از ضربت گرز، سرش پيچيده شد.

پسرم! اگر شمشيرت در دستت بود - هرگز كسي به آن نزديك نمي شد».


حضرت عباس عليه السلام ذخيره ي پدرش حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بود تا در روز عاشورا برادرش حسين عليه السلام را ياري كند؛ ولي چيزي كه مانع نشان دادن شجاعتش شد تلاش آن حضرت در رساندن مشك آبي به خيمه ها و كودكان بود. و در اين راه دو دستش را بريدند و فرصت شمشير زدن را از او گرفتند. وگرنه همان طوري كه مادرش گفت اگر شمشيرش در دستش بود هيچ كس نمي توانست به او نزديك شود. ولي آن چه كه موجب تأسف است تحليل نادرست و تحريف فداكاري حضرت عباس توسط برخي نويسندگان است.

«و يكني اباالفضل... و هو آخر من قتل من اخوته لامه و ابيه لانه كان له عقب و لم يكن لهم، فقد مهم بين يديه فقتلوا جميعا فخاز مواريثهم ثم تقدم فقتل فورثهم و اياه عبيدالله...».

«كنيه عباس عليه السلام «اباالفضل بود.»... او آخرين نفر از برادرانش (فرزندان ام البنين) بود كه كشته شد.و از آن جا كه عباس عليه السلام فرزند داشت ولي برادرانش فرزندي نداشتند، برادرانش را زودتر از خود به ميدان فرستاد كه همگي كشته شدند تا خود، ارث آنها را به دست آورد و سپس خودش به ميدان رفته و كشته شد و فرزندش عبيدالله اموال پدر و عموهايش را به ارث برد!!».

تحليلي اين گونه از فداكاريهاي بي همتاي حضرت ابوالفضل عليه السلام اگر آگاهانه باشد همچون شمشيرهايي است كه پيكر عباس عليه السلام را نشانه رفتند و اگر ناآگاهانه باشد نشان دهنده ي آن است كه نويسنده هيچ شناختي به مقام بلند حضرت ابوالفضل عليه السلام و ديگر شهداي كربلا ندارد.

با اين همه ما هيچ انتظاري از نويسنده اي مسيحي همچون «كورت فريشلر» نداريم كه مطلبي غير از اين بنويسد:

«... اما مي دانيم كه ساحل رودخانه از طرف سربازهاي عمر سعد اشغال شده بود نه براي اين كه مانع از اين شوند كه كاروان حسين عليه السلام از آب رودخانه استفاده نمايند بلكه نگذارند كه كاروان حسين عليه السلام در ساحل غربي راه از ميدان جنگ عقب نشيني نمايند!!».


و همچنين است كتابهاي ديگري كه پر از تحريف است؛ اما متأسفانه مترجمان آن كتابها هيچگونه نقد و اعتراضي بر آن مطالب ننوشته اند.

ترجمه ي زيارت حضرت عباس بن علي عليه السلام:

سلام خدا و سلام فرشتگان مقربش و پيامبران فرستاده اش و بندگان شايسته اش و همه ي شهيدان و راست كرداران و گزيدگان پاكيزه جان به هر صبح و شب و بر تو اي پسر اميرمؤمنان. درباره ي تو به تسليم و باور وفاداريت و دوستي با جانشين پيامبر فرستاده و فرزند برگزيده و رهنماي دانشمند و وصايت دار ابلاغگر و مظلوم ستم ديده شهادت مي دهم.

خداوند از سوي پيامبرش و اميرمؤمنان و حسن و حسين - صلوات الله عليهم - بهترين پاداش را از بهر آن چه (بر او) صبر كردي و اميد پاداش بردي و ياري كردي بدهد كه خوش خانه ي آخرتي (براي تو باشد). نفرين خدا بر آن كه خود را ميان تو و آب فرات انداخت. شهادت مي دهم كه تو مظلوم كشته شدي و خدا آن چه وعده تان داده وفا خواهد كرد.تا به تو آمدم اي پسر اميرمؤمنان كه سويتان فرستاده ام و قلبم تسليم و پيروي شما است و من نيز پيروي شمايم و ياريم براي شما مهيا است. تا خدا حكم فرمايد و او بهترين حكمفرماست. و با شمايم. با شما؛ نه با دشمنانتان. من به شما و باز آمدنتان ايمان دارم و با آن كس كه با شما ستيزه جست و جنگيد رو در رويم. خداوند مردماني را بكشد كه با شما به دست و زبان جنگيدند.

سلام بر تو اي بنده ي شايسته سرسپرده ي خدا و رسولش و اميرمؤمنان و حسن و حسين عليهم السلام. سلام و مهر خدا و بركتش و بخشايش و بهشتش بر تو و بر روحت و بر تنت. من شهادت مي دهم و خداي را به شهادت مي خوانم كه تو بر راهي گذشتي كه بدريان و مجاهدان راه خداي، اهل خلوص در جنگ با دشمنانش، كوشندگان به ياري اوليايش، و پاسداران دوستانش بر آن گذشتند. خداي پاداشت دهاد. برترين پاداش و بيشترين پاداش، و فراوانترين پاداش. و ماندني ترين پاداش كه به كسي از پايداران


بر بيعتش و پاسخ دهندگان دعوت فرمانبران ولي امرش مي دهد. شهادت مي دهم كه تو در دوستي خالصت بسيار كوشيدي و سعي كردي به تمام. خداوند ميان شهيدان برانگيزادت و روحت را همدم روح سعادتمندان قرار دهد و از بهشتش گشاده ترين جاي و نيكوترين خانه ها را دهد و نامت را در فراز بهشت بلند گرداند و با پيامبران و راست كرداران و شهيدان و شايستگان محشورت كند كه اينان خوش دوستاني هستند. شهادت مي دهم كه تو نه سستي نشان دادي و نه بد عهدي كردي؛ و تو با بينش از كار خود درگذشتي؛ پيرو شايستگان بودي و دنباله روي پيامبران. خداي ما و تو و پيامبرش و اوليايش را در جايگاه اهل اطمينان و خشوع جمع كند كه او مهربانترين مهربانان است.

خدايا بر محمد و خاندان او درود فرست و در اين جايگاه به كرامت ستوده و شهادت گاه سترگ بهر من گناهي كه نابخشوده باشيش و اندوهي كه ناگشوده باشيش و بيماري اي كه شفايش نداده باشي و كاستيي كه نپوشيده باشيش و روزي اي كه نگشاده باشيش و ترسي كه آرامش نكرده باشي و پراكندگي اي كه جمعش نكرده باشي و (يار) غايبي كه نگاهش نداري و (به من) نزديكش نكني و خواسته اي از خواسته هاي دنيا و آخرت - كه بدان راضي باشي و مرا در آن خيري باشد - كه بر نياوريش باقي مگذار، اي مهربانترين مهربانان.

سلام بر تو اي ابوالفضل العباس پسر اميرمؤمنان. سلام بر تو اي پسر اولين مردمان به اسلام و پيش ترينشان به ايمان و پاينده ترينشان بر دين خدا و درست ترينشان در اسلام. شهادت مي دهم در دوستي خداي و پيامبرش و برادرت خلوص ورزيدي و بهترين برادر ياري كننده بودي. نفرين خداوند بر مردماني كه كشتندت و نفرين خداوند بر مردماني كه بر تو ستم كردند و نفرين خداوند بر مردماني كه از تو حلال شمردن حرام ها را خواستند و (با كشتنت) حرمت اسلام را شكستند؛ (اي) بهترين شكيباي جهادگر حمايت كننده ي ياور، و برادر مدافع برادرش، و اجابت كننده ي فرمان پروردگارش، و


شتابنده به آن چه ديگران از آن دوري جويند، از ثواب بزرگ و (يا از) ستايش زيبا. و خداوند به جايگاه پدرانت در بهشت خوشگوار رساندت. بار خدايا؛ به زيارت اوليايت از سر ميل به ثوابت و اميد به بخشايشت و احسان بزرگت شتافتم؛ و از تو مي طلبم كه بر محمد و خاندان پاكش درود فرستي و روزيم را به (عنايت) ايشان بسيار كني و خوشيم را به ايشان برقرار و زيارتم را از (عنايت) ايشان پذيرفته و زندگيم را با (حضور) ايشان پاكيزه كني و مرا تا مرتبت اكرام شدگان برساني، و از آن قرارم دهي كه از زيارت شهادتگاه دوستانت دگرگون شوند و رستگار و حاجت روا و درخور بخشايش گناهان و پوشش كاستي ها و زدودن غم ها. كه تو اهل تقوا و اهل بخشايشي.

به خدا مي سپارمت و از او مي خواهم كه نگاهت دارد و سلامت مي رسانم. به خداي و پيامبرش و كتابش و آن چه از نزد خداوند آمده است ايمان داريم پس بار خدايا ما را در شاهدان بنگار. خدايا اين را آخرين باري نكن كه به ديدار قبر پسر برادر پيامبرت صلي الله عليه و آله و سلم مي آيم. و ديدارش را تا هر گاه كه باشم روزيم كن. و با او و با پدرانش در بهشت محشورم كن و ميان من و او و پيامبرت و اوليايت آشنايي بينداز. بار خدايا بر محمد و خاندان محمد درود فرست و بر ايمان به خودت و بر تصديق پيامبرت و ولايت علي بن ابي طالب و امامان زاده ي او عليهم السلام بميرانم و بر بيزاري از دشمنانش. بار آفريدگار من! هان كه من بدين راضي شدم. و خداوند بر محمد و خاندان محمد درود فرستد.