بازگشت

مقدمه


بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله المتجلي لعباده من افق الألباب، المجلي عن مراده بمنطق السنة و الكتاب، الذي نزه اوليائه عن دار الغرور، و سما بهم الي أنواع السرور، و لم يفعل ذلك بهم محاباة لهم علي الخلائق، و لا الجاء لهم الي جميل الطرائق بل عرف منهم قبولا للالطاف و استحقاقا لمحاسن الاوصاف فلم يرض لهم التعلق بحبال الاهمال، بل وفقهم للتخلق بكمال الأعمال حتي فرغت نفوسهم عمن سواه و عرفت أرواحهم شرف رضاه فصرفوا اعناق قلوبهم الي ظله و عطفوا آمالهم نحو كرمه و فضله.

فتري لديهم فرحة المصدق بدار بقائه و تنظر اليهم مسحة المشفق من اخطار لقائه و لا تزال أشواقهم متضاعفة ما قرب من مراده و أريحيتهم مترادفة نحوا صداره و ايراده و اسماعهم مصغية الي استماع أسراره و قلوبهم مستبشرة بحلاوة تذكاره فحياهم منه بقدر ذلك التصديق و حباهم من لدنه حباء البر الشفيق فما أصغر عندهم كل ما اشغل عن جلاله و ما أتركهم لكل ما باعد من وصاله حتي انهم يتمتعون بانس ذلك الكرم و الكمال و يكسوهم ابدا حلل المهابة و الجلال.


بسم الله الرحمن الرحيم

سپاس خداونديرا كه انوار جلال او از افق عقول بندگانش تابان است، و خواسته اش از زبان گوياي كتاب و سنت نمايان، خدائي كه دوستان خود را از دلبستگي بدنياي فريبا رهانيد و بشاديهاي گوناگون شان رسانيد، نه از آن روي، كه آنان را بي جهت زيادتي بخشد و يا در پيمودن راه هاي نيكوكاري ناگزيرشان فرمايد، بلكه از آن روي بود كه خدايتعالي ديد، لياقت پذيرش الطاف الهي را دارند و شايسته ي آرايش بصفات زيبا هستند، پس راضي نشد كه دوستانش

رشته ي بيكاري بدست گيرند، و عمر خود ببطالت سپري كنند، بلكه آنان را توفيق عنايت فرمود، كه بكردارهاي كامل خو گيرند تا از هر چه بجز او است آسوده خاطر گشته و مذاق جانشان با لذت شرافت خوشنودي حق آشنا گردد، لذا دلهاي خود بانتظار سايه ي لطفش منصرف و آرزوهاي خود را بسوي بخشش و فضلش منعطف ساختند.

در نزد آنان سروري بيني كه مخصوص دلهاي گرويده بعالم جاويد است و اثر ترسي مشاهده كني كه از خطرهاي ملاقات حق حاصل آيد، شوق شان بآنچه بخواسته ي خداوند نزديكشان نمايد همواره در فزوني، و ميلشان بانجام دستوراتي كه از ناحيه حق صادر ميشود پي گير، و گوشهايشان آماده ي شنيدن اسرار الهي، و دلهايشان از ياد او شيرين كام است، بمقدار ايماني كه دارند از لذت ذكر بهره مندشان فرمود، و از خزينه ي عطايش آنچه را شايسته بخشش نيكوكار مهرباني است بآنان بي منت ارزاني داشت، چه كوچك است در نزد آنان هر آنچه دل را از جلال حق مشغول كند و هر آن چه را كه باعث دوري از حريم وصالش گردد يكباره ترك گويند،


فاذا عرفوا ان حياتهم مانعة عن متابعة مرامه و بقائهم حائل بينهم و بين اكرامه خلعوا أثواب البقاء و قرعوا أبواب اللقاء و تلذذوا في طلب ذلك النجاح ببذل النفوس و الارواح و عرضوها لخطر السيوف و الرماح.

و الي ذلك التشريف الموصوف سمت نفوس اهل الطفوف حتي تنافسوا في التقدم الي الحتوف و اضحوا نهب الرماح و السيوف فما أخصهم بوصف السيد المرتضي علم الهدي رضوان الله عليه و قد مدح من أشرنا اليه فقال:



لهم نفوس علي الرمضاء مهملة

و أنفس في جوار الله يقريها



كأن قاصدها بالضر نافعها

و ان قاتلها بالسيف محييها



و لو لا امتثال أمر السنة و الكتاب في لبس شعار الجزع و المصاب لأجل ما طمس من أعلام الهداية و اسس من أركان الغواية و تأسفا علي ما فاتنا من السعادة و تلهفا علي امتثال تلك الشهادة و الا كنا قد لبسنا لتلك النعمة الكبري أثواب المسرة و البشري و حيث في الجزع رضا لسلطان المعاد و غرض لابرار العباد فها نحن قد لبسنا سربال الجزوع و آنسنا بارسال الدموع و قلنا للعيون:

جودي بتواتر البكاء، و للقلوب جدي جد ثواكل النساء فان ودائع


تا آنجا كه از انس با كرم و كمال حق لذتها برند و همواره از زيورهاي هيبت و جلال جامه هاي فاخر بتن كنند.

و چون به بينند كه زندگي دنيا آنان را از پيروي خواسته ي خداوند مانع است و ماندن در اين عالم، ميان آنان و بخشش هاي خداوندي حايل، بي تأمل جامه ي ماندن از تن بركنند و حلقه بر درهاي ديدار بكوبند و از اينكه در راه رسيدن باين رستگاري تا سر حد جانبازي فداكاري ميكنند و خود را در معرض خطر شمشيرها و نيزه ها قرار ميدهند لذت ميبرند.

مرغ جان مردان صحنه ي كربلا در اوج چنين شرافتي به پرواز آمد كه براي جانبازي از يكديگر پيشي ميگرفتند و جانهايشان را در برابر نيزه ها و شمشيرها بيغما ميدادند چه بجا است توصيفي كه سيد مرتضي علم الهدي از آنان فرموده و افرادي را كه اشاره نموديم ستوده و بدين مضمون سروده.



روي خاك گرم جسم پاك شان

جانشان در بزم جانان ميهمان



سود گرديد آن زيانها جملگي

يافتند از تيغ بران زندگي



از عدو شد هر زيان بر سودشان

وز دم شمشير قاتل بودشان



و اگر در پوشيدن شعار بي تابي و مصيبت زده گي در زمينه ي از بين رفتن نشانه هاي هدايت و تأسيس پايه هاي گمراهي و از تأسف بر سعادتي كه از دست ما رفته، و از تأثر بر اين شهادتي كه اقدام بر آن شده غرض ما امتثال امر سنت پيغمبر و كتاب خدا نبود، ما در مقابل اين نعمت بزرگ جامه هاي سرور و بشارت بتن ميكرديم، ولي چون در ناليدن باين مصيبت، پادشاه روز معاد را رضايت حاصل، و نيكوكاران از بندگان را غرضي مترتب است لذا ما هم جامه ي گريستن پوشيديم و با اشك ريختن انس گرفتيم و بديده گان گفتيم:

از پي در پي گريستن خودداري مكنيد و بدلها گفتيم: هم چون


الرسول صلي الله عليه و آله و سلم الرؤف ابيحت يوم الطفوف و رسوم وصيته بحرمه و أبنائه طمست بأيدي اممه و أعدائه فيا لله من تلك الفوادح المقرحة للقلوب و الجوائح المصرخة بالكروب و المصائب المصغرة لكل بلوي و النوائب المفرقة شمل التقوي و السهام التي اراقت دم الرسالة و الأيدي التي ساقت سبي الجلالة و الرزية التي نكست رؤس الابدال و البلية التي سلبت نفوس خير الآل و الشماتة التي ركست اسود الرجال و الفجيعة التي بلغ رزؤها الي جبرئيل و القطيعة التي عظمت علي الرب الجليل و كيف لا يكون ذلك.

و قد اصبح لحم رسوله مجردا علي الرمال و دمعه الشريف مسفوكا بسيوف أهل الضلال و وجوه بناته مبذولة لعين السائق و الشامت و سلبهن بمنظر من الناطق و الصامت و تلك الابدان المعظمة عارية من الثياب و الاجساد المكرمة جاثية علي التراب.



مصائب بددت شمل النبي ففي

قلب الهدي أسهم يطفن بالتلف



و ناعيات اذا ما مل من و له

سرت عليه بنار الحزن و الأسف



فيا ليت لفاطمة و أبيها عينا تنظر الي بناتها و بنيها ما بين مسلوب و جريح و مسحوب و ذبيح و بنات النبوة مشققات الجيوب و مفجوعات


زنان فرزند مرده در ناله بكوشيد كه امانت هاي پيغمبر مهربان در روز جنگ مباح شمرده شد، و رسمهاي وصيت آنحضرت درباره ي حرمسراي و بچه هايش با دستهاي افراد اين امت و دشمنان پيغمبر از ميان رفت،

خدايا به تو پناهنده ايم از اين كارهاي بزرگ كه دلها را جريحه دار ميكند، و از اين مصيبت هاي سترگ كه غصه ها را به صورت فرياد از دل بيرون ميآورد و اين گرفتاري كه هر نوع گرفتاري را كوچك ميكند، و از اين پيش آمدها كه كانون تقوي را پراكنده ميسازد، و از تيرهائي كه خون رسالت را ريخت و دست هائي كه خاندان جلالت را باسيري برد، و مصيبتي كه بزرگان را سرافكنده نمود، و ابتلائي كه جانهاي بهترين خانواده را از پيكرشان بيرون كشيد، و سرزنشي كه دست شير مردان را بست، و حادثه ي دلخراشي كه جبرئيل را نيز گريبان گير شد، و واقعه ي جانسوزي كه در پيشگاه خداي جليل عظمت داشت.

و چرا اين چنين نباشد؟

و حال آن كه پاره اي از گوشت بدن پيغمبر برهنه بروي شنها افتاده و خون شريفش بتيغ گمراهان ريخته شده و صورتهاي دخترانش در ديدگاه شتر رانان و ملامت گويان، و تاراج لباسهايشان در منظر هر گويا و خاموش، و اين بدنهاي باعظمت برهنه از لباس، و پيكرهاي بزرگوار بروي خاك افتاده است.



چگويم از غمت جانا كه جمع ما پريشان كرد

نشاند اندر دل شمع هدايت تير جانكاهي



ز فرط حزن چون بيهوش گردد، ناله ي زنها

ز جايش بر كند چون آتشي بر خرمن كاهي



اي كاش فاطمه و پدرش ميديدند كه دختران و فرزندانشان را يا برهنه كرده اند و يا زخمي و يا بزنجير اسيري بسته اند و يا سر بريده اند، و دختران خاندان نبوت گريبان چاك و مصيبت زده و مو پريشان از پشت


بفقد المحبوب و ناشرات للشعور و بارزات من الخدور و عادمات للجدود و مبديات للنياحة و العويل و فاقدات للمحامي و الكفيل.

فيا أهل البصائر من الأنام و يا ذوي النواظر و الافهام حدثوا أنفسكم بمصارع هاتيك العترة و نوحوا بالله لتلك الوحدة و الكثرة و ساعدوهم بموالاة الوجد و العبرة و تأسفوا علي فوات تلك النصرة فان نفوس اولئك الأقوام ودائع سلطان الأنام و ثمرة فؤاد الرسول و قرة عين البتول و من كان يرشف بفمه الشريف ثناياهم و يفضل علي امه امهم و اباهم.



ان كنت في شك فسل عن حالهم

سنن السول و محكم التنزيل



فهناك اعدل شاهد لذوي الحجي

و بيان فضلهم علي التفصيل



و وصية سبقت لاحمد فيهم

جائت اليه علي يدي جبرئيل



فكيف طاب للنفوس مع تداني الازمان مقابلة احسان أبيهم بالكفران و تكدير عيشه بتعذيب ثمرة فؤاده و تصغير قدره باراقة دماء أولاده و أين موضع القبول لوصاياه بعترته و آله و ما الجواب عند لقائه و سؤاله و قد هدم القوم ما بناه و نادي الاسلام و اكرباه فيا لله من قلب لا ينصدع لتذكار تلك الامور و يا عجباه من غفلة أهل الدهور و ما عذر اهل الاسلام أو الايمان في اضاعة أقسلم الاحزان ألم يعلموا ان محمدا صلي الله عليه و آله و سلم موتور وجيع


پرده ها بيرون آمده و بصورت خود سيلي همي زنند و افتخارات شان از ميان رفته، صدا بنوحه و زاري بلند نموده، و هواداران و سرپرستان را از دست داده اند.

اي مردم بابصيرت و اي افراد تيزبين و باهوش، قتلگاه اين خاندان را بياد آوريد، و با اين تنهائي و بسياري دشمن، شما را بخدا نوحه سرائي كنيد، و با اندوه پي گير و اشك چشمان با آنان همدست باشيد، كه جانهاي آنان امانت هاي پادشاه خلق جهان بود، و ميوه ي دل پيغمبر، و نور چشم فاطمه بتول و آن كسي كه بادهان مبارك دندانهاي آنان را مي مكيد و مادر و پدر آنان را از مادر و پدر خويش برتر ميدانست.



گرت ترديد و شكي در دل است احوال آنان را

بپرس از سنت پيغمبر و آيات قرآني



گواهي راستگويند اين دو در نزد خردمندان

كه شرح فضل آنان را تواني زين دو بر خواني



خدا درباره ي آنان سفارش كرد بر احمد

بجبريل افتخار اين وصيت داشت ارزاني



چگونه بر مردم گوارا بود؟ كه به همين نزديكي در مقابل نيكي هاي پدرش ناسپاسي كنند، و عيش حضرتش را با شكنجه اي كه بميوه ي دلش دادند مكدر سازند، و با ريختن خون فرزندانش قدر او را كوچك شمرند پس آنهمه سفارش كه درباره ي خاندان و فرزندانش كرد چه شد؟ و هنگام ملاقات آن حضرت و پرسش اش چه پاسخ خواهند داد؟ با اينكه اينمردم بنائي را كه او كرده بود ويران نمودند، و فرياد وا مصيبتاه از اسلام بلند شد، پناه بخدا مي بريم از دلي كه بياد اين كارها نشكند و شگفتا از غفلت مردم اين زمانه، مگر مسلمانان و يا مؤمنين را چه عذري است؟ كه هر نوع ماتم بپا نميكنند آيا نميدانند كه هنوز انتقام كشته اي كه از محمد صلي الله عليه و آله و سلم شده گرفته نشده؟ و دل مباركش دردمند است و دلبندش گرفتار دشمن و كشته بر زمين افتاده است و فرشتگان بر اين مصيبت بزرگ تسليت اش عرض ميكنند و پيمبران شريك اين اندوهها و دردهايش ميباشند.


و حبيبه مقهور صريع و الملائكة يعزونه علي جليل مصابه و الأنبياء يشاركونه في أحزانه و أوصابه.

فيا أهل الوفاء لخاتم الأنبياء علام لا تواسونه في البكاء بالله عليك أيها المحب لوالد الزهراء نح معها علي المنبوذين بالعراء و جد ويحك بالدموع السجام و ابك علي ملوك الاسلام لعلك تحوز ثواب المواسي في المصاب و تفوز بالسعادة يوم الحساب؛ فقد روي عن مولانا الباقر عليه السلام انه قال: كان زين العابدين يقول:

ايما مؤمن زرفت عيناه لقتل الحسين عليه السلام حتي تسيل علي خده بوأه الله غرفا في الجنة يسكنها أحقابا و ايما مؤمن دمعت عيناه حتي تسيل علي خده فيما مسنا من الأذي من عدونا في الدنيا بوأه الله منزل صدق

و ايما مؤمن مسه أذي فينا صرف الله عن وجهه الاذي و آمنه يوم القيامة من سخط النار.

و روي عن مولانا الصادق عليه السلام انه قال من ذكرنا عنده ففاضت عيناه و لو مثل جناح الذباب غفر الله له ذنوبه و لو كانت مثل زبد البحر

و روي أيضا عن آل الرسول صلوات عليه و عليهم انهم قالوا: من بكي أو أبكي فينا مائة ضمنا له علي الله الجنة و من بكي أو أبكي خمسين فله الجنة و من بكي أو أبكي ثلاثين فله الجنة و من بكي أو


اي مردميكه نسبت بخاتم انبياء وفادار هستيد چرا با او در گريه همكاري نميكنيد؟ اي دوستدار پدر زهرا ترا بخدا در عزاي آنان كه بر روي خاك بيابان افتاده اند با زهرا هم ناله باش، و ايواي بر تو، سيل سرشك روانه كن و بر پادشاهان اسلام گريه كن شايد پاداش آنانكه در اين مصيبت همدردي كردند بدست آورده و به خوشبختي روز حساب نائل آئي كه از سرور ما امام باقر روايت شده است كه فرمود:

امام زين العابدين ميفرمود:

هر مؤمني كه بخاطر كشته شدن حسين عليه السلام ديدگانش پر از اشك گردد آن چنان كه بصورتش روان شود، خداوند غرفه هائي را از بهشت براي او اختصاص دهد كه صدها سال در آنها جايگزين شود، و هر مؤمني كه بخاطر آزاري كه بما از دشمنان ما در دنيا رسيد چشمهايش اشك آلود

گردد بآن مقدار كه بگونه اش سرازير شود خدايتعالي بعوض در منزل صدقش جايگزين فرمايد، و هر مؤمني كه در راه ما آزادي بيند خداوند بپاداش، از روي او آزار بگرداند، و آبرويش نريزد، و بروز رستاخيز از خشم آتش دوزخ ايمنش فرمايد.

و از سرور ما حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمود:

هر كس كه چون يادي از ما بنزد او شود ديدگانش پر از اشك گردد اگر چه باندازه ي بال مگسي باشد خداوند، گناهانش را بيامرزد هر چند مانند كف دريا باشد، و باز، از فرزندان رسول خدا روايت شده است:

كسيكه در مصيبت ما، خود گريه كند و يا صد نفر را گريان سازد ما ضمانت ميكنيم كه خداوند او را اهل بهشت گرداند، و كسيكه گريه كند و يا پنجاه نفر را بگرياند اهل بهشت است، و كسيكه بگريد و يا سي نفر را بگرياند اهل بهشت است، و كسيكه بگريد و يا ده نفر را بگرياند اهل بهشت است، و كسيكه گريه كند و يا يكنفر را بگرياند


أبكي عشرة فله الجنة و من بكي أو أبكي واحدا فله الجنة و من تباركي فله الجنة.

قال علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن طاووس الحسيني جامع هذا الكتاب ان أجل البواعث لنا علي سلوك هذا الكتاب انني لما جمعت كتاب مصباح الزائر و جناح المسافر و رايته قد احتوي علي اقطار محاسن الزيارات و مختار اعمال تلك الأوقات فحامله مستغن عن نقل مصباح لذلك الوقت الشريف أو حمل مزار كبير أو لطيف أحببت أيضا أن يكون حامله مستغنيا عن نقل مقتل في زيارة عاشورا الي مشهد الحسين عليه السلام فوضعت هذا الكتاب ليضم اليه و قد جمعت هيهناما يصلح لضيق وقت الزوار و عدلت عن الاطالة و الاكثار و فيه غنية لفتح أبواب الأشجان و بغية لنجح

أرباب الايمان فاننا وضعنا في اجساد مغناه روح ما يليق بمعناه و قد ترجمته بكتاب اللهوف علي قتلي الطفوف و وضعته علي ثلاثة مسالك مستعينا بالرؤف المالك.


اهل بهشت است، و كسيكه خود را بگريه وادار كند اهل بهشت است.

علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن طاووس: گرد آورنده ي اين كتاب گويد: آنچه بيش از هر چيز مرا بنوشتن اين كتاب واداشت اين بود كه من چون كتاب مصباح الزائر و جناح المسافر را گرد آوردم ديدم كه كتابي شد شامل بهترين جاهاي زيارت و برگزيده ترين اعمالي كه بهنگام زيارت بايد بجا آورد و هر كه آن كتاب را همراه داشته باشد از برداشتن چراغ ديگري براي هنگام زيارت و يا كتاب زيارت بزرگ و يا كوچكي بي نياز است لذا علاقمند شدم كه هر كه آن كتاب را با خود دارد از همراه بردن كتاب مقتلي نيز بحرم سيدالشهداء در زيارت عاشورا بي نياز گردد، از اينرو اين كتاب را تهيه نمودم كه به پيوست آن كتاب باشد و آنچه در اين كتاب فراهم آورده ام با توجه باينكه زوار فرصت كمتري دارند رشته ي سخن را كوتاه نموده و

بطور اختصار بيان كرده ام و همين اندازه كافي است كه درهاي اندوه را بروي خواننده باز و افراد باايمان را رستگار سازد، كه در قالب اين الفاظ حقايق ارزنده اي نهاده ايم و نامش را كتاب اللهوف علي قتلي الطفوف: (آه هاي سوزان بر كشتگان ميدان جنگ) گذاشتم و بر سه مسلك قرارش دادم و از خداي مهربان و مالك ياري ميطلبم.