بازگشت

نظريه ي دانشمندان شيعه درباره ي سيد


سيد بزرگوار نزد همه ي دانشمندان شيعه معروف بجلالت قدر و تقوي و زهد است علامه ي حلي در اجازه اش ميفرمايد: از جمله ي كتابها تصنيفاتي است كه دو سيد بزرگوار و سعادتمند: رضي الدين علي و جمال الدين احمد فرزندان حسيني نژاد موسي بن طاووس نموده اند و اين دو سيد هر دو عابد بودند و باورع و مخصوصا رضي الدين علي رحمة الله كه صاحب كرامات بود و من از پدر خود و هم از ديگران پاره اي از كرامات ايشان را شنيدم و در منهاج الصلاح در بحث استخاره ميفرمايد: روايت شده است از سيد سند سعيد رضي الدين علي بن موسي بن طاووس و او عابدترين فرد دوران


خودش بود كه ما ديديم و سيد تفرشي در نقدالرجال ص 144 ميگويد: كه او (يعني سيد) از بزرگان و موثقين اين طايفه (طايفه ي شيعه) است جليل القدر و عظيم المنزلة است روايات فراواني بحفظ دارد و سخناني پاكيزه و حالش در عبادت و زهد مشهورتر از اين است كه بيان شود، ماحوزي در بلغة ميگويد: سيد سند بزرگوار و مورد اعتماد و دانشمند عابد زاهد پاك و پاكيزه كه زمام مناقب و مفاخر را بدست گرفته و صاحب دعوات و مقامات و مكاشفات و كرامات ميباشد مظهر فيض و لطفهاي پنهان و آشكار خداوندي...

و بعضي از شاگردانش در اول كتاب يقين درباره ي او چنين ميگويد: مولاي ما صاحب مصنف كبير و كسيكه عالم و عادل و فاضل و فقيه و كامل و علامه و نقيب و طاهر بود صاحب مناقب و مفاخر و فضايل و فقيه و كامل و علامه و نقيب و طاهر بود صاحب مناقب و مفاخر و فضايل و مآثر و زاهد و عابد و باورع و مجاهد رضي الدين ركن الاسلام و المسلمين نمونه ي اجداد طاهرينش جمال العارفين.... و بالجملة بفرموده ي محدث نوري اعلي الله مقامه ابن طاووس تنها فردي است كه علماء شيعه با اختلاف مشرب و مسلكي كه دارند همگي بيك زبان او را صاحب كرامت ميدانند و اين فضيلت تنها مر سيد راست و درباره ي هيچ يك از علماء متقدم بر او و متأخر از او چنين هم آهنگي وجود ندارد و نيز فرمايد: آنچه از مطالعه ي تأليفات سيد مخصوصا كتاب كشف المحجة بدست مي آيد اين است كه آن بزرگوار را با ولي عصر امام زمان صلوات الله عليه باب مراوده و استفاضه از فيض حضور مقدسش مفتوح بوده و گاه و بيگاه بحضرتش تشرف حاصل ميكرده است انتهي.

و از خصايص سيد بزرگوار مراعات او است آداب عبوديت را در


پيشگاه احديت قولا و عملا تا آنجا كه در تمام تأليفاتش نام خدايتعالي را بدون كلمه ي جل جلاله و مانند او نياورده است و نه سهم از غلات خود را بفقراء ميداده و يك سهم بخود اختصاص ميداده است و اين چنين ادب در گفتار و تسليم و انقياد در كردار، كاشف از حد معرفتي است كه نظير آن را در امثال و اقران او كمتر توان يافت و گوئي از آثار همين معرفت بوده است كه رابطه ي عبوديت اش با حضرت متعال همواره محفوظ بوده و پيوسته از ربوبيت خاصه ي الهي برخوردار و از هدايت هاي غيبي و الهامات معنوي بهره مند بوده است و ما دو مورد براي نمونه و جلب توجه خوانندگان ذكر ميكنيم:

1- در كتاب اقبال در باب اعمال روز 13 ربيع الاول ميفرمايد: من روز 12 را بشكرانه ي ورود رسول خدا ص در مثل چنان روزي بمدينه روزه داشتم و تصميم بر اين بود كه روز 13 را افطار كنم روايتي در كتاب ملاحم بطايني از امام صادق بنظرم رسيد كه مژده ي آمدن مردي از اهل بيت را پس از زوال حكومت بني عباس در برداشت و احتمال ميرفت كه اشاره بما باشد و نيز انعامي بر ما، و الفاظ روايتي كه از نخسه اي قديمي نقل نموده و آن نسخه در خزانه ي امام كاظم عليه السلام بود چنين است:

ابي بصير روايت كرده است از امام صادق عليه السلام كه فرمود: خداوند، والاتر و بزرگوارتر و بزرگتر از اين است كه زمين را بدون امام عادل واگذارد، گويد: عرض كردم:

من بقربانت چيزي بفرمائيد كه دلم را آسايش بخشد فرمود: اي ابامحمد مادام كه حكومت بدست بني فلان (بني عباس) است امت محمد هرگز


گشايشي در كار خود نخواهد ديد تا آنگاه كه حكومت آنان منقرض گردد و چون منقرض گشت خداوند مردي را از ما خاندان براي اين امت آماده خواهد فرمود كه راه تقوي و پرهيزگاري بمردم نشان داده و خود نيز همان راه پيمايد و در قضاوتي كه ميكند رشوه نميگيرد بخدا قسم كه من او را بنام و نام پدر ميشناسم... و بس از نقل بقيه ي روايت فرمايد از وقتي كه حكومت بني عباس منقرض شده است من مرديرا از خاندان پيغمبر نديده و نشنيده ام كه راه تقوي ارائه كند و خود نيز عامل بآن باشد و رشوه نگيرد از آنجائيكه فضل خدايتعالي ظاهرا و باطنا شامل حال ما شده است مرا گمان بيشتر و بلكه يقين بر اين شد كه اين روايت اشاره بما است و انعامي بر ما لذا دعائي باين معني عرضه داشتم كه بار الها اگر اين مردي كه روايت اشارة ميكند منم طبق عادت و رحمتي كه نسبت بمن داري و هر كاري را كه نخواهي انجامش دهم منع ام فرمائي و هر كاري را كه بخواهي انجام دهم آزادم ميگذاري مرا از روزه ي اين روز كه 13 ماه ربيع الاول است بازمدار، آفتاب آن روز نزديك به ظهر بود كه من اجازه و دستور روزه را دريافت نمودم و آن روز را روزه داشتم و باز عرض كردم بار الها اگر در روايت اشارة بمن شده مرا از اداي نماز شكر و دعاهايش بازمدار پس بپا خواستم و نه تنها از نماز منع نشدم بلكه دستوري نيز بمن رسيد و لذا نماز شكر و دعاهايش را خواندم تا آخر آنچه بيان فرموده است:

2- محدث نوري ره در خاتمه ي مستدرك از رساله ي مواسعه و مضايقه ي سيد نقل ميكند كه سيد ضمن نقل داستان مفصلي ميفرمايد: از آنجا براي درك زيارت اول رجب رو بحلة آمديم و شب جمعه 27 جمادي الثانية


سال 641 بحكم استخاره بحله وارد شديم حسن بن بقلي بروز همان جمعه كسي را معرفي كرد بنام عبدالمحسن كه ظاهر الصلاح است و باديه نشين و بحله آمده است و ميگويد: كه در عالم بيداري بخدمت امام زمان شرفياب شده و از جانب حضرت براي من حامل پيامي است من قاصدي را بنام محفوظ بن قرا فرستادم و شب شنبه 28 جمادي الآخر من و اين شيخ بخلوت نزد هم نشسته بوديم او را مردي آراسته شناختم كه در راستگوئي اش هيچ گونه ترديدي به دل راه نمي يافت و سنش هم از من بيشتر بود جريان را پرسيدم گفت: كه اصلش از حصن بشر است و اخيرا بدولابي [1] كه مقابل محولة و معروف به مجاهدية است منتقل شده است و معروف است بدولاب ابن ابي الحسن و فعلا در همانجا ساكن است ولي نه بعنوان كارگر و كشاورز بلكه كسب ضعيفي در رشته ي تجارت غلة دارد و غله اي از انبار دولتي سرائر خريداري نموده بوده است و آمده كه جنس را تحويل بگيرد شب را نزد عربهاي بياباني در جاهائي كه معروف است بمحبر مانده همينكه نزديك صبح ميشود خوش ندارد كه از آبهاي عربها استفاده كند لذا از منزل بيرون ميرود و بقصد اينكه از نهر آبي در سمت شرقي منزل استفاده كند براه مي افتد يكوقت بخود مي آيد و خود را بالاي تل سلام كه در راه كربلا و سمت مغرب است مي بيند و اين جريان در شب 19 جمادي الثانية سال 641 يعني شب همان روزي كه در خدمت مولاي ما اميرالمؤمنين تفضلات الهي شامل حال من شد و پاره اي از آن را قبلا شرح داديم ميگويد:


نشستم تا از آب استفاده كنم ناگاه اسب سواري را در كنار خود ديدم كه نه آمدنش را احساس كردم و نه صداي پاي اسبش را شنيدم شب مهتابي بود ولي در هوا پشه ي فراواني ديده ميشد پرسيدم اش كه سوار و اسبش چه خصوصياتي داشتند گفت: اسبش برنگ سرخ تندي بود و خود، جامه ي سفيد بر تن و عمامه اش تحت الحنك داشت و شمشيري بميان بسته بود، سوار، به شيخ عبدالمحسن ميگويد: وقت مردم چگونه ميگذرد عبدالمحسن گفت: من بگمانم كه از ساعت و وضع هوا مي پرسد لذا عرض كردم: هوا پشه فراوان دارد و گرد آلود است فرمود:

منكه اين را نپرسيدم من از وضع حال مردم پرسيدم عبدالمحسن گفت. گفتم مردم حالشان خوب است و در وسعت و امنيت نسبت به جان و مالشان بسر ميبرند فرمود: بنزد ابن طاووس برو و چنين و چنانش بگو و پيغام حضرت را براي من گفت سپس از زبان حضرت نقل كرد كه وقت نزديك شده وقت نزديك شده عبدالمحسن گفت بدل من گذشت و يقين كردم كه آن حضرت مولاي ما صاحب الزمان صلوات الله عليه است.

پس برو درافتادم و همانطور بحال غش بودم تا صبح طلوع كرد گفتمش از كجا فهميدي كه مراد حضرت از ابن طاووس منم؟ گفت من از اولاد طاووس بجز تو كسي را نمي شناختم و در دلم بجز پيام بر تو كس ديگر خطور نكرد گفتم از فرمايش حضرت كه فرمود وقت نزديك شده است چه فهميدي؟

آيا مقصودش مرگ من بود يا وقت ظهور حضرت؟

گفت: من چنين فهميدم كه مقصود وقت ظهور حضرت است شيخ


گفت: امروز از نزد تو و به كربلا خواهم رفت و تصميم گرفته ام تا زنده ام خانه نشين باشم و مشغول پرستش پروردگار، و پشيمانم كه چرا مطالبي را كه ميل داشتم بپرسم از آنحضرت نپرسيدم گفتمش: كسي را هم از اين جريان آگاه نمودي؟ گفت آري، بعضي از عرب ها را كه از بيرون شدن من اطلاع داشتند و چون بواسطه غش كردن دير كرده بودم بگمانشان كه من راه گم كرده و هلاك شده ام و علاوه ميديدند كه در اثر ترسي كه از حضرت بمن دست داده و غش كرده بودم در تمام آن روز كه پنجشنبه بود حال من عادي نبود و اثر غش در من باقي بود من باو سفارش كردم كه اين جريان را هرگز براي ديگري نقل نكند و چيزي به او دادم كه نگرفت و گفت من خود ثروتم زياد است و نيازي به مردم ندارم پس من و او هر دو برخواستيم و چون از من جدا شد رختخوابي برايش فرستادم و شب را در همانجا كه نشسته بوديم يعني بر در منزل فعلي من در حله خوابيد من برخواستم و از ايواني كه با هم نشسته بوديم فرود آمدم كه بخوابم از خدايتعالي خواستم كه آن شب خوابي به بينم و مطلب روشن تر شود، مولاي ما امام صادق را بخواب ديدم كه منزل من تشريف آورده و هديه ي گراني براي من آورده و من آن هديه را دارم ولي گوئي قدرش را نمي شناسم از خواب بيدار شدم شكر خدا را بجاي آوردم و بر ايوان شدم تا نافله ي شب را بجاي آورم و آن شب شب شنبه 28 جمادي الاخر بود فتح (خدمتگزار) آفتابه را بالا آورده در كنار من نهاد من دستم را برده و از دسته ي آفتابه گرفتم با بر دستم آب بريزم كسي لوله ي آفتابه را گرفت و چرخاند و نگذاشت من براي نماز وضو بسازم پيش خود گفتم، شايد آب نجس است و خداي جل جلاله چنين خواست كه مرا از استعمال آن محافظت فرمايد كه خدايعزوجل


را با من لطفهاي فراواني است و يكي از همان الطاف اين قبيل كارها است كه سابقه اش را داشتم فتح را صدا زدم و گفتم آب آفتابه را از كجا پر كردي؟ گفت از جو، گفتم: شايد اين آب نجس است اين آب را برگردان و خالي كن و آفتابه را آب بكش و از شط پر كن، فتح رفت و آفتابه را برگرداند و من قل قل خالي شدن آفتابه را مي شنيدم و از شط آفتابه را پر آب نموده و آورد دسته ي آفتابه را گرفتم و شروع بر ريختن بر كف دستم نمودم باز كسي لوله ي آفتابه را گرفته و چرخاند و نگذاشت از آب استفاده كنم من برگشتم و مقداري صبر كردم و دعاهائي نمودم و مجددا آفتابه را برداشتم همان جريان قبلي پيش آمد فهميدم كه امشب نخواهند گذاشت من نماز شب بخوانم و در دل گفتم شايد خداوند ميخواهد فردا حكمي بر من جاري فرمايد و بلائي بر من فرستد و نميخواهد كه من امشب براي سلامتي خود از آن بلا دعا كنم نشستم و جز اين چيزي بخواطرم نگذشت به همان حال كه نشسته بودم خوابم ربود بخواب ديدم مردي بمن ميگويد آنكه پيامت آورد (مقصودش شيخ عبدالمحسن بود) گوئي شايستگي داشت كه تو همچون غلامان پيشاپيش او قدم برداري از خواب بيدار شدم و در دلم افتاد كه من در احترام و بزرگداشت او (شيخ عبدالمحسن) كوتاهي نموده ام پس بسوي خداي جل جلاله توبه نمودم و آنچه را كه تو به كار در چنين جائي بجاي مي آورد بجاي آوردم و بوضو شروع كردم ديگر كسي جلوي آفتابه را نگرفته بود و من بحال عادي خود بودم وضو را ساختم و دو ركعت نماز خواندم كه سفيده ي صبح زد پس من قضاي نوافل شب را بجاي آوردم و فهميدم كه من آنطور كه شايد و بايد از اين پيام احترام نگرفته ام پس بنزد شيخ


عبدالمحسن فرود آمدم و بملاقاتش رسيدم و اكرامش نمودم........

از ايندو نمونه كه ذكر شد مقام سيد بزرگوار در مكتب تربيتي حضرت پروردگار و عنايات خاصه ي ربوبي درباره ي او تا حدي معلوم ميشود و لمثل هذا فليعمل العاملون و في ذلك فليتنافس المتنافسون اللهم اجعلنا ممن ادبته فاحسنت تأديبه.


پاورقي

[1] دولاب چاه آبي است که بوسيله‏ي دلوهاي بهم بسته شده آب از آن ميکشند.