بازگشت

شهادت شيرخواره


سيد بن طاووس گفته است:

چون حسين عليه السلام، شهادت جوانان و دوستانش را ديد، تصميم گرفت كه با خون خويش به نبرد دشمن بپردازد. صدا زد: آيا كسي هست كه از حرم رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم دفاع كند؟ آيا يكتاپرستي هست كه درباره ي ما از خدا بترسد؟ آيا ياريگري هست كه با ياري كردن ما به خداوند اميد داشته باشد؟ آيا ياوري هست كه در ياري ما ديده به اجر الهي بدوزد؟ صداي زنان به ناله بلند شد. به طرف در خيمه رفت و به زينب گفت: كودك كوچكم را بده تا با او خداحافظي كنم. او را گرفت. خواست كه او را ببوسد كه حرمله ي ملعون تيري افكند و بر گلوي كودك نشست و او را شهيد كرد. به زينب فرمود: او را بگير. آنگاه با مشت خود خون گلوي طفل را به طرف آسمان پاشيد و فرمود: اين مصيبت را بر من آسان مي كند اينكه در مقابل چشم خداست.

امام باقر عليه السلام فرموده است: حتي يك قطره از آن خون بر زمين نريخت. [1] .

و شاعر چه نيكو سروده است:

خم شد تا كودك را ببوسد اما تير زودتر از او گلوي اصغر را بوسيد. [2] .

خوارزمي گويد:

... چون امام حسين عليه السلام مرگ افراد خانواده و فرزندان خود را ديد و جز خود او و زنان و كودكان و فرزند بيمارش كسي نمانده بود، ندا كرد آيا كسي هست كه از حرم رسول خدا دفاع كند؟ آيا يكتاپرستي هست كه درباره ي خدا از ما بترسد؟ آيا ياريگري هست كه با ياري كردن ما به خداوند اميد داشته باشد؟ آيا ياوري هست كه در ياوري ما ديده به اجر الهي بدوزد؟ صداهاي زنان به ناله بلند شد. حضرت كنار در خيمه رفت و فرمود: كودكم علي را بدهيد تا با او وداع كنم. كودك را به او دادند. مشغول بوسيدن او بود و مي فرمود: واي بر اين گروه اگر جد تو دشمنشان باشد! در حالي كه طفل در آغوش او بود، حرمله تيري افكند و او را در آغوش وي به شهادت رساند. حسين عليه السلام خون او را با مشت خود گرفت و به آسمان افشاند و گفت: خدايا! ياري را از ما دور داشتي؛ اين را در مقابل چيزي قرار بده كه براي ما بهتر است. آنگاه حسين عليه السلام از اسب خويش فرود آمد و با غلاف


شمشيرش قبري براي آن كودك كند و با همان خونهايش او رابه خاك سپرد و بر او نماز خواند. [3] .

شيخ مفيد گويد:

سپس امام حسين عليه السلام مقابل خيمه نشست. فرزندش عبدالله را - كه كودكي بود - آوردند. او را در دامان خود نشاند. مردي از بني اسد تيري به سوي او افكند و كودك را ذبح كرد. حسين عليه السلام خون او را با مشت برگرفت. چون مشتش پر از خون شد آن را به زمين ريخت. سپس فرمود: پروردگارا! اگر ياري آسمان را از ما نگه داشتي، آن را براي چيزي قرار بده كه براي ما بهتر است و انتقام ما را از اين قوم ستمگر بگير. سپس او را برد و كنار كشتگان اهل بيت خود گذاشت. [4] .

ابوالفرج گفته است:

عبدالله، فرزند امام حسين عليه السلام آن روز كه كشته شد، خردسال بود. تيري به سوي او آمد، در حالي كه در دامان پدرش بود و او را ذبح كرد.

احمد بن شبيب مرا حديث كرد كه احمد بن حارث، از مدائني، از ابي مخنف، از سليمان بن راشد، از حميد بن مسلم نقل كرده كه گفته است: حسين، كودك خود را خواست و او را در دامان خود نشاند. عقبة بن بشر تيري افكند و او را شهيد كرد.

محمد بن حسين اشناني از عباد بن يعقوب، از مورع بن سويد از كساني كه شاهد حسين عليه السلام بوده اند نقل كرده كه: همراه امام حسين عليه السلام، پسر خردسالش بود. تيري آمد و بر گلويش نشست. گويد: حسين عليه السلام خون از گلوگاه او مي گرفت و به آسمان مي پاشيد و هيچ مقدار از آن بازنمي گشت. و مي فرمود: خدايا! اين نزد تو كم ارزشتر از فصيل (نوزاد ناقه ي حضرت صالح) نيست. [5] .

طبري گفته است:

ابومخنف، از عقبة بن بشير از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است: اي بني اسد! ما را نسبت به شما حق خونخواهي است. گويد: گفتم: اي اباجعفر! رحمت حق بر تو باد! گناه من در اين باره چيست و آن خون كدام است؟ فرمود: كودك حسين عليه السلام را نزد او آوردند. در حالي كه آن طفل در دامان حضرت بود، يكي از شما اي بني اسد تيري افكند و او را كشت. حسين عليه السلام خون او را گرفت و چون مشتهايش پر از خون شد آن را بر زمين ريخت و فرمود: پروردگارا! اگر ياري آسمان را از ما دريغ كرده اي پس آن را براي چيزي قرار بده كه بهتر است و انتقام ما را از اين ستمگران بگير. گويد: عبدالله بن عقبه ي غنوي تيري به سوي ابوبكر پسر امام حسين عليه السلام افكند و او را به شهادت


رساند. از اين رو ابن ابي عقب شاعر گفته است:

قطره اي از خون ما نزد «غني» است و قطره اي ديگر نزد بني اسد كه شمرده و ياد مي شود. [6] .

ابن جوزي به نقل از هشام بن محمد نقل كرده است:

... امام حسين عليه السلام بازگشت، در حالي كه طفلي را كه از تشنگي مي گريست روي دست گرفته بود. فرمود: اي گروه! اگر به من رحم نمي كنيد، به اين طفل ترحم كنيد. مردي از آنان تيري افكند و او را شهيد كرد. حسين عليه السلام گريه مي كرد و مي گفت: خدايا! ميان ما و اين قوم كه دعوتمان كردند تا ياري مان كنند ولي ما را كشتند، داوري كن. ندا آمد كه: اي حسين! او را واگذار كه در بهشت براي او دايه اي شيردهنده است. حصين بن نمير تيري افكند كه بر لبهاي آن حضرت نشست و خون از لبهاي مباركش جاري بود و مي گريست و مي گفت: خدايا! از آنچه با من و برادرانم و فرزندان و خانواده ام مي كنند، به درگاهت شكايت مي كنم. [7] .

قندوزي گفته است:

ام كلثوم گفت: برادرم! سه روز است كه فرزندت عبدالله آب ننوشيده است. از اين گروه آبي بخواه تا سيرابش كني. امام، كودك را گرفت و پيش آن قوم برد و فرمود: اي گروه! ياران و عموزادگان و برادران و فرزندانم را كشتيد و همين كودك شش ماهه باقي مانده است كه از تشنگي در رنج است. جرعه اي آب به او بنوشانيد. در همان حال كه با آنان به گفت و گو بود، تيري آمد و در گلوي كودك نشست و او را شهيد كرد. گفته اند: تير را عقبة بن بشير ازدي ملعون افكند. [8] .


پاورقي

[1] لهوف، ص 168.

[2] نفس المهموم، ص 349.

[3] مقتل الحسين، ج 2، ص 32.

[4] ارشاد، ص 240.

[5] مقاتل الطالبيين، ص 90.

[6] تاريخ طبري، ج 3، ص 332.

[7] تذکرة الخواص، ص 227.

[8] ينابيع المودة، ص 415.