بازگشت

عباس بن علي


ابوالفرج گفته است:

عباس بن علي بن ابي طالب كه كنيه اش ابوالفضل است و مادر او نيز ام البنين است و بزرگترين فرزند ام البنين است و آخرين كسي است كه از برادرانش كه از اين پدر و مادر به شهادت رسيد چون فرزند داشت ولي آن برادران فرزند نداشتند، از اين رو آنان را جلوتر فرستاد و همه به شهادت رسيدند. [1] .

شاعر درباره ي عباس بن علي عليه السلام گفته است:

شايسته ترين مردم به اينكه براي او بگريند، جوانمردي است كه در كربلا حسين عليه السلام را گرياند،

برادرش و پسر پدرش علي، ابوالفضل آغشته به خون،

و كسي كه خود را فداي برادر كرد و هيچ چيز او را بازنگرداند و باآنكه تشنه بود، به ياد برادر آب ننوشيد.

كميت بن زياد نيز درباره ي او گفته است:

و ابوالفضل كه ياد شيرين آنان داروي جانها از بيماريهاست.

مرگ بر آن ناپاك زادگان كه او را به شهادت رساندند! او بهترين نوشندگان باران ابرها بود.

عباس، مردي خوش سيما و زيبا بود. بر اسب بلند سوار مي شد و پاهايش به زمين مي رسيد و به او ماه بني هاشم مي گفتند. روزي كه شهيد شد پرچم حسين عليه السلام با او بود.

احمد بن سعيد مرا روايت كرده كه يحيي بن حسن گفته است بكر بن عبدالوهاب، از ابن ابي اويس از پدرش از جعفر بن محمد نقل كرده است كه گفته است: حسين بن علي عليه السلام ياران خويش را سازماندهي كرد و پرچم خود را به برادرش عباس بن علي داد.

احمد بن عيسي، از حسين بن نصر، از پدرش، از عمرو بن شمر، از جابر، از ابي جعفر روايت كرده كه زيد بن رقاد جنبي [2] و حكيم بن طفيل طائي، عباس بن علي عليه السلام را به شهادت رساندند. [3] .

شيخ مفيد گفته است:

آن گروه بر حسين بن علي عليه السلام حمله آوردند و بر سپاه او چيره گشتند. تشنگي بر آن حضرت غلبه كرد. سوار بر اسب شد و آهنگ فرات كرد، در حالي كه برادرش عباس هم پيش روي او بود.


سپاه ابن سعد ملعون راه را بر او بستند. مردي از بني دارم ميان آنان بود، به سپاه گفت: واي بر شما! بين او و فرات فاصله بيندازيد و نگذاريد به آب دست يابد. حسين عليه السلام فرمود: خدايا او را تشنه بگردان! آن مرد دارمي خشمگين شد و تيري به سوي حضرت افكند. تير بر چانه ي حضرت فرود آمد. حسين عليه السلام تير را بيرون كشيد و دست زير چانه ي خود گرفت؛ مشتهاي حضرت پر از خون شد؛ آن را افشاند، سپس فرمود: خدايا! از آنچه با پسر دختر پيامبرت مي كنند، به تو شكايت مي آورم. سپس به جايگاه خود برگشت، در حالي كه به شدت تشنه بود. آن گروه، عباس را احاطه كردند و بين او و امام فاصله انداختند. عباس به تنهايي با آنان مي جنگيد تا آنكه شهيد شد. رحمت خدا بر او باد! زيد بن ورقاء حنفي [4] و حكيم بن طفيل سنبسي، پس از آنكه آن حضرت مجروح شده و قادر به حركت نبود، وي را به شهادت رساندند. [5] .

ابن شهر آشوب گفته است:

عباس سقا، قمر بني هاشم و علمدار حسين عليه السلام و بزرگترين برادرانش بود. در پي آب بيرون آمد. بر او حمله كردند. او هم بر آنان تاخت، در حالي كه مي گفت:

هرگز از مرگ نمي ترسم، آنگاه كه مرگ فراز آيد،

جانم به فداي جان مصطفاي پاك باد! من عباسم كه ساقي ام و هنگام نبرد، هراسي از شر ندارم،

و آنان را پراكنده ساخت. زيد بن ورقاء جهني [6] پشت نخل كمين كرد. حكيم بن طفيل سنبسي نيز كمكش كرد. ضربتي بر دست راست او زد. شمشير را به دست چپ گرفت و رجزخوانان بر آنان حمله آورد:

به خدا سوگند اگر دست راستم را قطع كرديد، پيوسته از دينم حمايت مي كنم،

و از پيشواياني كه يقين او راست است حمايت مي كنم كه او فرزند پيامبر پاك و امين است.

جنگيد تا آنكه ناتوان شد. حكيم بن طفيل طايي در پشت نخلي كمين كرد و ضربتي بر دست چپ او زد. آنگاه عباس گفت:

اي نفس! از كافران مترس! مژده باد تو را به رحمت خداي جبار!

همراه با پيامبر، آن سرور برگزيده! با ستم خويش دست چپم را جدا كردند.

خدايا! حرارت دوزخ را بر آنان بچشان.


آن ملعون با عمودي آهنين او را كشت. چون حسين عليه السلام او را كنار شط فرات كشته يافت، گريست و چنين خواند:

اي بدترين گروه! با كار خود تعدي و ستم كرديد و با گفته ي محمد پيامبر مخالفت ورزيديد.

مگر بهترين رسولان سفارش ما را به شما نكرده بودند؟ مگر نه اينكه ما از نسل پيامبر تأييد شده ايم؟

مگر نه آنكه فاطمه ي زهرا مادر من است نه شما؟ مگر او زاده ي احمد، بهترين آفريده ها نبود؟

لعنت شديد و با جنايتي كه كرديد خوار گشتيد. حرارت آتش افروخته و شعله ور را خواهيد چشيد. [7] .

خوارزمي گفته است:

سپس عباس بن علي - كه مادرش ام البنين است و سقاي سپاه بود - بيرون آمد و حمله كرد، در حالي كه مي گفت:

به خداي عزيز و بزرگتر سوگند خورده ام و به حجون و زمزم و حطيم و مسجدالحرام، صادقانه قسم خورده ام كه امروز به خون خويش رنگين شوم، در راه حسين عليه السلام كه صاحب افتخارات ديرين و پيشواي اهل فضيلت و كرامت است.

پيوسته مي جنگيد تا آنكه گروهي از آنان را كشت... [8] .

علامه ي مجلسي گفته است:

مي گويم: در برخي تأليفات اصحاب ماست كه عباس، چون تنهايي امام را ديد، نزد برادرش آمد و عرضه داشت: برادرم! آيا اذن ميدان هست؟ حسين عليه السلام بشدت گريست، سپس فرمود: برادرم! تو علمدار مني و اگر بروي سپاهم پراكنده مي شود. عباس گفت: سينه ام تنگ شده و از زندگي سير شده ام. مي خواهم انتقام خود را از اين منافقان بگيرم.

امام حسين عليه السلام فرمود: پس اندكي آب براي اين كودكان فراهم آور و بطلب.عباس رفت و آنان را موعظه كرد و هشدار داد، اما سودي نبخشيد. نزد برادرش برگشت و نتيجه را خبر داد. شنيد كه كودكان صدا مي زنند: العطش! العطش! سوار بر اسب خود شد، نيزه و مشك برداشت و به سوي فرات شتافت. چهار هزار نفر از گماشتگان فرات او را محاصره كردند و به او تير افكندند. وي آنان را كنار زد و بنا به روايتي هشتاد نفر از آنان را كشت تا آنكه وارد آب شد. چون خواست مشتي آب بخورد، ياد تشنگي حسين عليه السلام و اهل بيت او افتاد، آب را ريخت. مشك را پر كرد و بر دوش راست


افكند و به سوي خيمه روي نمود. راه را بر او بستند و از هر طرف محاصره اش كردند. با آنان جنگيد تا آنكه نوفل ازرق دست راست او را جدا كرد. مشك را به دوش چپ گرفت، نوفل دست چپ او را از مچ قطع كرد. مشك را به دندان خويش گرفت، تيري آمد و به مشك خورد و آب آن ريخت. تيري ديگري آمد و بر سينه ي حضرت نشست، از اسب به زمين افتاد و برادرش حسين عليه السلام را صدا كرد: مرا درياب! چون حسين عليه السلام آمد و او را كشته بر زمين يافت، گريست و او را به خيمه گاه برد.

گفته اند: چون عباس كشته شد، حسين عليه السلام فرمود: هم اكنون پشتم شكست و چاره ام قطع شد. [9] .

غروي اصفهاني (در شعر خود) گفته است:

شكستگي در چهره اش آشكار گشت و كوهها از ناله ي وي از هم گسست.

و چرا نه؟ در حالي كه او جمال ناخشنودي او بود و خرسندي قلبش در حيات او نهفته بود.

سرپرست خانواده اش و ساقي كودكانش و پرچمدار وي بود، با همت بلندش.

يكي بود اما همه ي نيروها بود و در كربلا شير بيشه ي شجاعت بود.

بر برادرش، همچون نوحه ي عزاداران نوحه كرد، بلكه پيامبر در ملكوت خدا بر او گريست.

آسمان شكافت و خون باريد. چه مصيبت و غم سنگين و بزرگي!

بر او گريست، همچون كسي كه در سوگ پدر اشك مي ريزد و چرا نه، كه بازوي وي به شمار مي رفت.

برادرش امام حسن مجتبي عليه السلام بر او گريست، و چرا نه، كه نور ديده اش خاموش شد.

از لحظه اي كه دختران خاندان وحي و قرآن بي سرپرست شدند، بر او گريستند.

حوران بهشتي در قصرها بر او گريستند، چرا كه اهل بيت در پس پرده هايشان بر او نوحه گري كردند.

دسته هاي فرشتگان بر او نوحه كردند، از آن دم كه دختران پاك و بانوان حرم نوحه گر شدند. [10] .

شيخ صدوق فرموده است:

ابوعلي بن زياد همداني با سند خويش از ثابت بن ابي صفيه چنين روايت كرده است:

امام زين العابدين عليه السلام به عبيدالله، پسر عباس بن علي عليه السلام نگاه كرد و چشمانش اشك آلود شد. سپس فرمود: هيچ روز چون روز جنگ احد بر پيامبر خدا صلي الله عليه و اله و سلم سخت نبود؛ روزي كه


عمويش حمزه، شير خدا و شير پيامبر به شهادت رسيد. پس از آن روز جنگ موته بود كه پسرعمويش جعفر بن ابي طالب شهيد شد. آنگاه فرمود: و هيچ روزي هم مثل روز حسين نبود. سي هزار نفر كه خود را از اين امت مي پنداشتند، گرد او جمع شدند و هر كدام با ريختن خونش قصد تقرب به خدا داشتند، در حالي كه او آنان را به ياد خدا مي انداخت ولي پند نمي گرفتند تا آنكه از روي ستم و تجاوز او را كشتند. سپس فرمود: رحمت خدا بر عباس! او ايثار كرد و آزمايش داد و جانش را فداي برادرش كرد تا آنكه دستانش قلم شد. خداوند نيز به جاي آن دو دست، دو بال به وي عطا كرد كه با آنها همراه فرشتگان در بهشت پرواز مي كند، آن گونه كه براي جعفر بن ابي طالب قرار داد. به يقين، عباس، نزد خداي متعال مقامي دارد كه روز قيامت همه ي شهيدان به حال او رشك مي برند. [11] .

از مفضل بن عمر روايت شده كه امام صادق عليه السلام فرمود:

عمويمان عباس، بصيرتي نافذ و ايماني استوار داشت، در ركاب اباعبدالله الحسين عليه السلام جهاد كرد و آزمايش خوبي داد و به شهادت رسيد. فرمود: شهيد شد، در حالي كه سي و چهار سال داشت. [12] .

بهبهاني گفته است:

در برخي كتب معتبر آمده است كه به سبب فراواني زخمهايي كه بر عباس عليه السلام وارد شده بود، امام حسين عليه السلام نتوانست او را به محل شهيدان ببرد، جسد او را در همان محل شهادتش گذاشت و گريان و اندوهگين به خيمه ها بازگشت. [13] .

شيخ مفيد گفته است:

عباس بن علي عليه السلام را در همان جا كه كشته شد، سر راه غاضريه، همان جا كه هم اكنون قبر اوست دفن كردند.

مقرم گفته است:

امام او را همان جا نهاد، براي رازي كه گذشت روزها آن را آشكار ساخت و آن اين بود كه در جايي جدا از شهيدان دفن شود تا حرمي داشته باشد كه ديگران براي حاجتها و زيارتها سراغ آن روند و بارگاه داشته باشد كه انبوه مردم گرد آن فراهم آيند و زير قبه ي او كه در درخشش و رفعت همچون آسمان است؛ به خداوند متعال تقرب جويند، كرامتهاي درخشان آنجا ديده شود و امت،


جايگاه والاي او و منزلتش را نزد خداوند متعال بشناسند و حق واجب آنان را، يعني محبت فراوان و زيارتهاي پيوسته، انجام دهند و آن حضرت، حلقه ي پيوند ميان آنان و خداوند باشد. حجت آن روزگار، حضرت اباعبدالله عليه السلام مثل خواسته ي پروردگار، خواست تا منزلت ظاهري «اباالفضل»، همچون منزلت و مقام معنوي و اخروي باشد. پس همان گونه شد كه خدا و اباعبدالله عليه السلام خواستند. [14] .


پاورقي

[1] الفتوح، ج 5، ص 129.

[2] در مناقب ابن‏شهر آشوب، نام او زيد بن ورقاء جهني آمده است.

[3] مقاتل الطالبين، ص 84.

[4] در «مقاتل» نام او «جنبي» و در «مناقب»، «جهني» آمده است.

[5] ارشاد، ص 240.

[6] پيشتر گذشت که نام او را در «مقاتل»، ص 84، زيد بن رقاد جنبي آورده‏اند.

[7] مناقب، ج 4، ص 108.

[8] مقتل الحسين، ج 2، ص 29.

[9] بحارالانوار، ج 45، ص 41.

[10] الانوار القدسيه، ص 80.

[11] امالي، ص 373، حديث 10.

[12] سر السلسلة العلويه، ص 88.

[13] الدمعة الساکبة، ج 4، ص 324.

[14] مقتل الحسين، ص 270.