بازگشت

خطبه ي امام براي اهل كوفه


خوارزمي با سند خويش از عبدالله بن حسن نقل مي كند:

چون عمر سعد سپاه خود را براي جنگ با حسين عليه السلام سامان داد و هر كس را در جايگاه خود قرار داد و پرچمها را در جايگاههاي خود برافراشت و حسين عليه السلام هم ياران خود را آراست و آنان را در جناح چپ و راست قرار داد، از هر سو حسين عليه السلام را احاطه كردند و دور او حلقه زدند. امام از جمع ياران خود نزد آنان آمد و خواست كه سكوت كنند، اما گوش نكردند. فرمود: واي بر شما! چرا ساكت نمي شويد و به سخنم گوش نمي دهيد؟ من شما را به راه راست فرامي خوانم. هر كه اطاعتم كند راه يافته است و هر كه نافرماني كند از هالكان است. همه ي شما از دستور من سرپيچي مي كنيد و به حرفم گوش نمي دهيد. عطاياي شما از حرام است، شكمهايتان نيز از حرام انباشته است و خدا بر دلهايتان مهر زده است. واي بر شما! چرا ساكت نمي شويد و گوش نمي دهيد؟

اصحاب عمر سعد يكديگر را سرزنش كردند و گفتند گوش دهيد. حسين عليه السلام فرمود: هلاكت بر شما باد اي گروه! آيا آن هنگام كه سرگشته و حيران ما را به فريادرسي خوانديد و ما شتابان و آماده به ياري تان آمديم، شمشير بر گردن ما كشيديد و آتش فتنه را كه عليه دشمنان شماو ما افروخته بوديم، عليه ما برافروختيد و به سود دشمن با دوستان خود دشمني كرديد، بي آنكه دشمنان براي شما عدالتي آشكار كرده باشند يا آرزويي از شما برآورده باشند، مگر دنياي حرام كه به شما داده اند و زندگي پستي كه طمع داشتيد، بي آنكه از ما گناهي سرزده باشد يا انديشه اي


از ما به سستي گراييده باشد.

واي بر شما! اگر ما را نمي خواستيد، به حال خود مي گذاشتيد. پس چرا در حالي كه شمشيرها در نيام است و سينه ها آرام و افكار پانگرفته، بر ما فتنه فراهم كرديد و همچون ملخهاي شتابان بر ما تاختيد و مثل همخواني پروانه ها، يكديگر را عليه ما فراخوانديد؟ بدا بر شما! شما از طاغوتهاي امت و نابابهاي گروهها و دورافكنان قرآن و بارورشدگان شيطان و هواداران گناهيد و تحريفگران قرآن و خاموش سازان سنتها و كشندگان فرزندان انبيا و نابودكنندگان اولاد اوصيا و نسب سازان براي حرامزادگان و آزاردهندگان اهل ايمان و فريادرس پيشوايان استهزاكننده ايد، آنان كه قرآن را پاره پاره كردند. شما بر ابوسفيان و هوادارانش تكيه داريد و ما را تنها مي گذاريد. آري به خدا قسم، ياري نكردن شما معروف است و ريشه هايتان به آن آميخته و شاخ و برگ شما از ريشه هايتان ارث برده و دلهايتان از آن آكنده است. شما برپا دارنده ي پليدترين نهال و غصب خواران روزگاريد. لعنت خدا بر پيمان شكناني كه پس از عهدهاي استوار، پيمانها مي شكنند. شما خدا را ضامن پيمان خود گرفتيد. به خدا شما همانهاييد. آگاه باشيد كه ناپاك ناپاك زاده، مرا بين دو چيز ميخكوب كرده است، بين كشته شدن و ذلت. هيهات كه ما به پستي تن دهيم! خدا و پيامبر و نياكان پاك و دامنهاي مطهر و غيوران دلاور و جانهاي سرفراز، آن را بر ما نمي پذيرند. اطاعت از فرومايگان را بر شهادت پرافتخار ترجيح نمي دهيم. آگاه باشيد كه من عذر آمدن آوردم و بيم دادم. من با همين خاندان و با همين كمي ساز و برگ و ياري نكردن اصحاب، با شما مي جنگم. سپس اين اشعار را خواند:

«اگر پيروز شويم و دشمن را بشكنيم، از ديرباز دشمن شكن بوده ايم و اگر مغلوب شويم، شكست نخورده ايم. ما را از مرگ باكي نيست، ولي اين مرگها و اجلهاي ماست و دولت ديگران.»

آگاه باشيد! پس از كشتن ما جز به اندازه اي كه پياده اي بر اسب سوار شود مهلت نخواهيد داشت، تا آنكه چرخش آسياب مرگ بر سر شما باشد. وعده اي است كه پدرم به نقل از جدم به من داده است: «پس كار و نيرنگ شريكان خود را گرد آورد و همه بر من نيرنگ بزنيد و مهلتم ندهيد. من بر خداوند، پروردگار من و شما تكيه كرده ام. هيچ جنبنده اي نيست مگر آنكه اختيارش دست اوست. پروردگارم بر راه راست است.» [1] .

پروردگارا! رحمت آسمان را از ايشان بازدار و سالهاي قحطي را همچون قحطي دوران يوسف


بر آنان بگمار و غلام ثقيف [2] را بر آنان مسلط كن كه جام تلخ مرگ بر آنان بنوشاند و كسي از آنان را باقي نگذارد، و هر كشته اي را به كشته اي و هر ضربتي را به ضربتي انتقام گيرد و انتقام من و دوستان و خاندان و پيروانم را از آنان بگيرد. اينان ما را فريب دادند و دروغ گفتند و ياري مان نكردند. تو پروردگار و تكيه گاه مايي؛ به سوي تو بازمي گرديم و سرانجام كار به سوي توست.

آنگاه فرمود: عمر سعد كجاست؟ صدايش كنيد. او را صدا كردند. خوش نداشت كه با امام روبه رو شود. امام فرمود: اي عمر! تو مرا با اين خيال مي كشي كه ابن زياد ناپاك، تو را به ولايت ري و گرگان خواهد گماشت. به خدا كه هرگز به اين مراد خود نمي رسي؛ عهدي است حتمي. پس هر چه مي خواهي بكن، پس از من نه در دنيا و نه در آخرت شادماني نخواهي داشت. گويا سر تو را در كوفه بر سر ني مي بينم كه كودكان آن را هدف سنگ اندازي خود قرار داده اند. عمر سعد از سخن حضرت برآشفت و از او روي برگرداند و با ياران خود خطاب كرد: منتظر چه هستيد؟ همگي حمله كنيد، اين يك لقمه بيشتر نيست!

امام حسين عليه السلام سوار بر اسب رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم شد، ياران خود را آماده ساخت. عمر سعد حمله كرد و به غلامش دريد گفت: پرچم خود را جلو ببر. آنگاه تير در كمان نهاد و به سوي امام پرتاب كرد و گفت: نزد امير گواهي دهيد كه من اولين تيرانداز بودم. در پي او سربازانش يكباره باران تير به سوي ياران امام رها كردند. هيچ يك از ياران امام نبود مگر اينكه تيري از آنان به او اصابت كرد. [3] .


پاورقي

[1] مضمون آيه‏ي 71 سوره‏ي يونس، و آيه‏ي 55 و 56 سوره‏ي هود.

[2] شايد منظور آن حضرت، مختار بن ابي‏عبيده‏ي ثقفي باشد.

[3] مقتل الحسين، ج 2، ص 5.