بازگشت

خطبه ي امام هنگام رويارويي با آنان


نيز گويد:

امام اسب خود را خواست. سوار شد و با صداي بلند فرياد زد (در حالي كه بيشترشان مي شنيدند): اي اهل عراق، اي مردم! سخنم را بشنويد و شتاب نكنيد تا موعظه اي شايسته كنم و عذر آمدنم را بگويم. اگر انصاف به خرج داديد، بدين وسيله كاميابتريد، وگرنه «تصميم خود را بگيريد و كارتان بر شما پوشيده نماند. سپس مرا از بين ببريد و مهلتم ندهيد. سرپرست من خدايي است كه قرآن فرو فرستاد و او عهده دار كار صالحان است. [1] ». سپس حمد و ثناي الهي كرد و بر پيامبر خدا و فرشتگان و انبياي الهي درود فرستاد، به سخني كه نه پيش از آن و نه پس از آن از سخنوري شنيده نشده بود. سپس فرمود:

اما بعد، نسب مرا بنگريد و ببينيد من كيستم؟ آنگاه به وجدان خويش برگرديد و آن را ملامت كنيد. بنگريد آيا كشتن من و هتك حرمتم براي شما شايسته است؟ آيا من پسر دختر پيامبر شما و پسر وصي او و پسرعموي او و پسر اولين مسلمان تصديق كننده به نبوت پيامبر نيستم؟ آيا حمزه ي سيدالشهدا عموي من نيست؟ آيا جعفر طيار عموي من نيست؟ آيا سخن پيامبر كه درباره ي من و برادرم فرمود كه اين دو سرور جوانان بهشتند به شما نرسيده است؟ اگر حرفم را قبول داريد و آن حق است و به خدا قسم از آن دم كه دانستم خداوند دروغگويان را دشمن مي دارد، دروغي نگفته ام و اگر مي پنداريد دروغ مي گويم، در ميان شما كساني هستند كه اگر از ايشان بپرسيد شمارا خبر مي دهند. از جابر بن عبدالله انصاري، از ابوسعيد خدري، سهل ساعدي، زيد بن ارقم و انس بن مالك بپرسيد تا خبر دهند كه اين سخن را از رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم درباره ي من و برادرم شنيده اند. آيا اين شما را از ريختن خونم باز نمي دارد؟ شمر گفت: او خدا را بر يك حرف مي پرستد، اگر بداند چه مي گويد. حبيب بن مظاهر گفت: به خدا! مي بينمت كه تو خدا را بر هفتاد حرف مي پرستي. گواهي مي دهم كه راست مي گويي كه (نمي داني چه مي گويي)، خداوند بر دلت مهر زده است.

امام حسين عليه السلام به آنان فرمود: اگر در اين شك داريد، در اين هم شك داريد كه من پسر دختر پيامبر شمايم؟ به خدا بين مشرق و مغرب، پسر دختر پيامبري جز من در ميان شما و غير شما نيست. واي بر شما! آيا از شما كسي كشته ام كه به خونخواهي آمده ايد؟ مالي به يغما برده ام يا زخمي زده ام كه مي خواهيد قصاص كنيد؟ (آنان هيچ نگفتند). امام صدا زد: اي شبث بن ربعي،


اي حجار بن ابجر، قيس بن اشعث، يزيد بن حارث! مگر شما براي من ننوشتيد كه ميوه ها رسيده و درختها و باغها سرسبز است و اگر بيايي، بر سپاهي سازمان يافته وارد خواهي شد؟ قيس بن اشعث گفت: نمي دانيم چه مي گويي، ولي به اطاعت فرمان پسر عمويمان درآي. از آنان جز آنچه دوست داري نخواهي ديد. امام حسين عليه السلام فرمود: نه، به خدا قسم هرگز دست ذلت به شما نمي دهم و مثل بردگان نمي گريزم.

سپس ندا داد: اي بندگان خدا! من به پروردگار خود و پروردگار شما پناه مي برم كه مرا سنگسار كنيد. به پروردگار خودم و شما پناه مي برم از هر متكبري كه به روز حساب ايمان ندارد.

آنگاه شتر خود را خواباند و به عقبة بن سمعان دستور داد آن را ببندد. سپاه دشمن به طرف او حمله آوردند. [2] .


پاورقي

[1] مضمون آيه ي 71 سوره‏ي يونس و 196 سوره‏ي اعراف.

[2] ارشاد، ص 234.