بازگشت

نامه ي امام به بزرگان كوفه


امام رفت تا به منزلگاه حاجز رسيد. آنجا نامه اي به اشراف و بزرگان كوفه نوشت.

ابن اعثم گويد: نامه ي امام چنين بود:


بسم الله الرحمن الرحيم. از حسين بن علي به سليمان بن صرد، مسيب بن نجبه، زماعة بن شداد، عبدالله بن وال و گروهي از مؤمنان. اما بعد، مي دانيد كه پيامبر خدا درحال حيات خويش فرمود: هر كس حاكم ستمگري را ببيند كه حرامي را حلال مي شمرد، عهد خدا را وامي گذارد و با سنت پيامبر خدا مخالفت مي كند و در ميان مردم با گناه و تعدي رفتار مي كند، آنگاه نه با گفتار بر او اعتراض كند و نه با عمل، بر خداست كه او را به جايگاهش وارد سازد. مي دانيد كه اين گروه به اطاعت شيطان گردن نهاده و از اطاعت خدا روي گردان شده اند. آشكار فساد مي كنند، حدود الهي را تعطيل كرده و بيت المال را مال خود پنداشته اند، حرام خدا را حلال و حلال او را حرام كرده اند. من به حق خويشاوندي ام با پيامبر خدا صلي الله عليه و اله و سلم به حكومت سزاوارترم. نامه هايتان به من رسيد، فرستادگانتان هم خبر دادند كه بيعت كرده ايد تا مرا تنها نگذاريد. اگر به بيعت خويش وفادار مانديد، حق و بهره و رشد خويش را خواستار شده ايد. جانم در كنار جان شما و خانواده و فرزندانم با خانواده و فرزندان شماست و من الگوي شمايم. ولي اگر چنان نكرديد و عهد و پيمان شكستيد و از بيعت دست شستيد، به جانم سوگند كه اين عادت شما بوده است. با پدر و برادر و عموزاده ام هم چنين كرديد. آيا مغرور، جز كسي است كه شما فريبش دهيد. به يقين حق خود را خطا ساخته و بهره ي خويش را تباه كرده ايد. هر كس پيمان خويش بشكند به زيان خويش پيمان شكني كرده است و خداوند مرا از شما بي نياز خواهد ساخت. والسلام.

نامه را پيچيد و مهر زد و به قيس بن مسهر داد و او را به كوفه فرستاد. قيس در حالي به كوفه رسيد كه ابن زياد بر راهها مأمور و پاسگاه گذاشته بود و هيچ كس جز با تفتيش نمي توانست عبور كند. چون قيس به كوفه نزديك شد، حصين بن نمير، اين دشمن خدا او را ديد. چون نگاه قيس به او افتاد، گويا نسبت به خود هراسان شد. فوري نامه را درآورد و پاره كرد. حصين بن نمير به يارانش گفت و او را گرفتند و نامه ي پاره شده را همراه او نزد ابن زياد بردند. ابن زياد گفت: كيستي؟ گفت: مردي از پيروان اميرالمؤمنين حسين بن علي عليه السلام. پرسيد: چرا نامه را پاره كردي؟ گفت: ترسيدم. خواستم تو نداني كه در آن چيست؟ گفت: نامه از كه و براي كه بود؟ گفت: از حسين به گروهي از كوفيان كه نامشان را نمي دانم. ابن زياد خشمگين شد و گفت: رهايت نمي كنم تا نام مخاطبان نامه را بگويي يا بر منبر رفته حسين و پدر و برادرش را ناسزا گويي تا از دستم نجات يابي يا گردنت را مي زنم.

قيس گفت: آن گروه را نمي شناسم ولي بدگويي از حسين و پدر و برادرش را انجام مي دهم. دستور داد او را به مسجد بردند. به منبر رفت. انبوه مردم هم حاضر شده بودند تا ناسزاگويي او را


بشنوند. چون قيس دانست كه مردم جمع شده اند به پاخاست و پس از حمد و ثناي الهي و درود بر پيامبر خدا و دودمان او و دعا درباره ي علي و فرزندانش، ابن زياد و پدرش را و طغيانگران بني اميه را تا آخر لعنت كرد. آنگاه مردم را به ياري حسين فراخواند. به ابن زياد خبر دادند، آنگاه او را بالاي قصر برده و با سر به پايين افكندند و جان باخت. چون اين خبر به حسين عليه السلام رسيد، اشك ريخت و گفت: خداوندا! براي ما و پيروان خود جايگاه والايي نزد خود قرار بده. آنان را در قرارگاه رحمت خويش با ما محشور كن. تو بر هر چيز توانايي. [1] .


پاورقي

[1] الفتوح، ج 5، ص 91.