بازگشت

نامه ي امام به كوفيان


شيخ مفيد گويد:

همراه هاني بن هاني و سعيد بن عبدالله كه آخرين پيكها بودند، نامه اي به اين مضمون نوشت:

بسم الله الرحمن الرحيم. از حسين بن علي به گروه مؤمنان و مسلمانان. اما بعد، هاني و سعيد! نامه هاي شمارا برايم آوردند و آخرين نامه هايي بود كه از شما دريافت كردم. آنچه را نوشته بوديد كه «پيشوايي نداريم، بيا شايد خداوند به وسيله ي تو ما را بر محور حق و هدايت گرد آورد» فهميدم. اينك من، برادر و پسرعمو و فرد مورد اطمينان از خاندانم، مسلم بن عقيل را نزد شما مي فرستم. اگر براي من نوشت كه فكر و نظر همه ي شما و خردمندان و اهل فضل شما همان است كه در نامه هاي شما آمده است به خواست خدا بزودي نزد شما مي آيم. به جانم قسم، پيشوا جز آنكه با قرآن حكومت كند و عدالت برپاي دارد و به دين حق گردن نهد و خود را وقف خدا كرده باشد، نيست. والسلام.

حسين عليه السلام مسلم بن عقيل را فراخوانده و او را همراه قيس بن مسهر، عمارة بن عبيد و عبدالله


و عبدالرحمن ارحبي روانه كرد و او را فرمان داد كه تقوا پيشه كند، كار خود را پنهان دارد و دقيق باشد. اگر مردم را متحد و هماهنگ ديد، فوري خبر دهد. مسلم به مدينه آمد، در مسجد پيامبر نماز خواند و با خانواده ي خود خداحافظي كرد. دو راهنما اجير كرد. آن دو از بيراهه رفتند و راه را گم كردند. از تشنگي بي تاب شده از راه واماندند. چون نشانه هاي راه برايشان آشكار شد، به مسلم نشان دادند. مسلم از همان مسير ره سپرد و آن دو راهنما از تشنگي مردند. مسلم همراه قيس، از همان جا كه به «مضيق» معروف بود، نامه اي به اين مضمون به امام نوشت:

اما بعد، از مدينه با دو راهنما بيرون آمدم.آنان بيراهه آمدند و راه را گم كردند و از تشنگي مردند. ما آمديم و به آب رسيديم در حالي كه رمقي در ما بود. آن آب در جايي به نام مضيق بود. از اين حادثه فال بد زده ام. اگر صلاح مي داني مرا از اين مأموريت معاف بدار و ديگري را بفرست والسلام.

امام حسين عليه السلام به او نامه نوشت: اما بعد،بيم آن دارم كه انگيزه ات از نوشتن اين نامه و استعفا از مأموريتي كه داده ام، ترس باشد. همان مسير و مأموريتي را كه تعيين كرده ام ادامه بده. والسلام

چون مسلم نامه ي امام را خواند، گفت: ديگر بر جان خود بيمناك نيستم. تا به آبي رسيد. فرود آمد و از آنجا هم گذشت. به مردي برخورد كه براي شكار، تير مي افكند. ديد كه وقتي آهوي را در چشم اندازش يافت، تير انداخت و آن را كشت. گفت: به خواست خدا دشمنان را مي كشيم. رفت تا وارد كوفه شد و به منزل مختار وارد شد (كه امروز به آن خانه ي مسلم بن مسيب گويند). شيعيان رفت و آمد خود را نزد او آغاز كردند. وقتي گروهي از آنان گرد آمدند، نامه ي امام را بر آنان خواند، در حالي كه گريان بودند. هجده هزار نفر با او بيعت كردند. مسلم بن عقيل به امام نامه نوشت و او را از بيعت اين شمار آگاه كرد و خواست كه به كوفه بيايد. [1] .


پاورقي

[1] ارشاد، ص 204.