بازگشت

حسين در كنار قبر پيامبر


ابن اعثم گويد:

شبي حسين از خانه اش بيرون شد و كنار قبر جدش آمد و گفت: سلام بر تو اي رسول خدا! من حسين بن فاطمه ام؛ فرزند تو و پسر فرزند تو و نواده ي تو و آن وزنه اي كه در امت خويش بر جاي گذاشتي. اي پيامبر خدا! بر آنان گواه باش كه مرا ياري نكردند و تباهم ساختند و حرمت مرا نگه نداشتند، اين شكايت من به محضر توست تا روزي كه ديدارت كنم. درود خدا بر تو باد!

آنگاه به نماز ايستاد و پيوسته در ركوع و سجود بود. [1] .

طبري گويد:

ابومخنف با سند خويش از ابوسعيد مقبري نقل كرده است: به حسين نگريستم كه وارد مسجد مدينه مي شد و پياده بود و به دو نفر تكيه داده بود، گاهي به اين و گاهي به آن و اين شعر يزيد بن مفرغ را مي خواند:

سپيده دمان، ستوران را نرمانم و مرا يزيد نخوانند، آن روز كه از روي ترس، دست در دست ستم بگذارم، درحالي كه مرگها در كمين منند تا تنها بمانم.

گويد: پيش خود گفتم: به خدا قسم تمثل جستن او به اين دو بيت، بي هدف نيست. دو روز نگذشت كه خبر رسيد به مكه رفته است. [2] .


پاورقي

[1] همان، ص 19.

[2] تاريخ طبري، ج 3، ص 271.