بازگشت

پيشگويي فرشتگان از شهادتش


به گفته ي مجلسي:

صاحب «الدر الثمين» در تفسير آيه ي «فتلقي آدم من ربه كلمات» [1] (درباره ي كلماتي كه خداوند به آدم آموخت) روايت كرده است كه آدم عليه السلام بدنه ي عرش الهي و نامهاي پيامبران و امامان عليهم السلام را ديد. جبرئيل به او تلقين كرد كه بگو اي خداي حميد به حق محمد، اي خداي والا به حق علي، اي خداي شكافنده به حق فاطمه، اي خداي محسن به حق حسن وحسين، كه احسان از سوي توست.

چون نام حسين را آورد، اشكهايش جاري شد و دلش خاشع شد و گفت: برادرم جبرئيل! چرا به ياد پنجمين نفر دلم مي شكند و اشكم جاري مي شود؟ جبرئيل گفت: اين فرزندت مصيبتي خواهد ديد كه همه ي مصيبتها پيش آن كوچك است. گفت: چيست آن، برادرم؟ گفت: تشنه و غريب، يكه و تتنها و بي يار و ياور كشته مي شود. اي آدم! كاش او رامي ديدي كه مي گويد واي از تشنگي و كمي ياوران، تا آنكه تشنگي همچون دودي ميان او و آسمان فاصله مي افكند.جز با شمشيرها و مرگها جوابش نمي دهند. او مثل گوسفند، از پشت گردن ذبح مي شود، دشمنانش وسايل او را به غارت مي برند، سر او و يارانش را در شهرها مي گردانند، در حالي كه زنان همراه آن سرهايند. در علم خداي منان چنين مقدر شده است. آدم و جبرئيل، همچون مادر داغديده گريستند. [2] .

طريحي گفته است:

روايت است كه چون نوح بر كشتي سوار شد، با آن، همه جاي دنيا را گشت. چون به كربلا گذر كرد زمين او را نگه داشت. نوح از غرق شدن ترسيد و پروردگارش را خواند و گفت: خدايا همه ي دنيا را گشتم و هرگز حالتي مثل آنچه در اين سرزمين به من رسيد، مرا نرسيد. جبرئيل فرود آمد و گفت: اي نوح! در اين مكان، حسين عليه السلام نواده ي محمد خاتم پيامبران و پسر خاتم اوصياء كشته مي شود. اي جبرئيل! قاتل او كيست؟ گفت: لعنت شده ي اهل هفت آسمان و هفت زمين. نوح هم او را چهار بار لعنت كرد. كشتي حركت كرد تا به جودي رسيد و بر آن قرار گرفت. [3] .

نيز از هم اوست:

روايت شده كه حضرت ابراهيم در حالي كه بر اسب سوار بود از سرزمين كربلا گذر كرد. اسبش


زمين خورد و ابراهيم افتاد، سرش شكست و خون آمد. استغفار كرد و گفت: خدايا از من چه سر زده است؟ جبرئيل فرود آمد و گفت: از تو خطايي سر نزده است ليكن اينجا جايي است كه نواده ي خاتم پيامبران و فرزند خاتم اوصيا در آن كشته مي شود. خون تو براي همراهي با خون او جاري شد گفت: اي جبرئيل! قاتل او كه خواهد بود؟ گفت: لعنت شده ي آسمانيان و زمينيان. پيش از اذن خدا قلم تقدير بر لعنت او جاري شد. خداوند به قلم وحي كرد كه با اين لعن، شايسته ي ستايش خدايي. ابراهيم عليه السلام دستهايش را بالا برد و يزيد را بسيار لعن كرد. اسبش هم با زباني روشن آمين گفت. ابراهيم به اسبش گفت: تو چه فهميدي كه نفرين مرا آمين گفتي؟ گفت: اي ابراهيم! من افتخار مي كنم كه تو بر من سوار مي شوي. چون لغزيدم و تو از پشت من به زمين افتادي بسيار شرمنده شدم، و سبب آن يزيد ملعون بود. [4] .

ابن قولويه گفته است:

محمد بن جعفر رزاز، از محمد بن حسين بن ابي الخطاب، از محمد بن سنان، از سعيد بن يسار ياديگري روايت كرد كه شنيدم امام صادق عليه السلام مي فرمود: چون جبرئيل خبر كشته شدن حسين عليه السلام را براي رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم آورد، آن حضرت دست علي عليه السلام را گرفت. مدتي از روز را با هم خلوت كردند و اشك چشم هر دو جاري شد. پيش از آن كه از هم جدا شوند جبرئيل بر آن دو نازل شد (يا بر پيامبر خدا) و به آن دو گفت: پروردگارتان سلام مي رساند و مي گويد: از شما دو تن مي خواهم كه شكيبايي كنيد. فرمود: صبر مي كنم. [5] .

كليني گفته است:

.. از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: چون فاطمه عليهاالسلام حسين عليه السلام را باردار بود، جبرئيل نزد پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم فرود آمد و گفت: فاطمه فرزندي به دنيا خواهد آورد كه پس از تو امتت او را مي كشند. چون فاطمه حسين را حامله شد، از اين بارداري ناخرسند بود و چون او را به دنيا آورد ناراحت شد. سپس امام صادق عليه السلام فرمود: در دنيا ديده نشده كه مادري پسري بزايد و ناراحت شود، ولي فاطمه ناراحت شد، چرا كه مي دانست كشته مي شود. فرمود: درباره ي اين موضوع، اين آيه نازل شده است: «ما انسان را سفارش كرديم كه به پدر و مادرش نيكي كند، مادرش با ناراحتي او را باردار شد و با ناراحتي بار بر زمين نهاد، و بارداري و از شير بريدنش سي ماه بود.» [6] [7] .

ابن قولويه گفته است:


... از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: فاطمه عليهاالسلام به محضر پيامبر خدا وارد شد، در حالي كه رسول خدا گريان بود. پرسيد: چرا گريه مي كني؟ فرمود: جبرئيل به من خبر داده كه امت من حسين را مي كشند. فاطمه عليهاالسلام بي تاب شد و اين خبر بر او بسيار گران آمد. پيامبر به فاطمه خبر داد كه پس از فرزندش چه كسي از فرزندان حسين عليه السلام به حكومت مي رسد. فاطمه خوشحال شد و آرام گرفت. [8] .

كليني از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:

جبرئيل بر حضرت محمد صلي الله عليه و اله و سلم نازل شد و گفت: اي محمد! خداوند به فرزندي كه از فاطمه به دنيا خواهد آمد بشارتت مي دهد. پس از تو امت تو او را مي كشند. پيامبر فرمود: اي جبرئيل! سلام بر پروردگارم، مرا به فرزندي از نسل فاطمه كه پس از من امتم او را مي كشند، نيازي نيست. جبرئيل به آسمان فرارفت و ديگر بار فرود آمد و گفت: اي محمد! پروردگارت سلام مي رساند و بشارتت مي دهد كه امامت و ولايت و وصايت را در ذريه و نسل او قرار مي دهد. فرمود: اكنون راضي ام. آنگاه در پي فاطمه عليهاالسلام فرستاد كه خداوند مرا به فرزندي مژده مي دهد كه براي تو به دنيا مي آيد و پس از من امتم او را مي كشند. فاطمه پيام فرستاد كه مرا به چنين مولودي كه پس از تو امتت او را مي كشند، نيازي نيست. پيامبر پيامش فرستاد كه خداوند، امامت و ولايت و وصايت را در فرزندان او قرار داده است. فاطمه پيام فرستاد كه اكنون راضي ام. «پس او را با ناراحتي بار كشيد و با ناراحتي به دنيا آورد و دوران بارداري و شير دادن او سي ماه بود تا آنكه به سن كمال و چهل سالگي رسيد، گفت: خدايا مرا توفيق ده كه شكر نعمت تو كنم كه بر من پدر و مادرم عطا كردي و كار شايسته كنم كه تو مي پسندي و ذريه ي مرا صالح گردان». [9] اگر نه آن بود كه گفت ذريه ي مرا صالح گردان، همه ي فرزندانش امام مي شدند. امام حسين عليه السلام نه از فاطمه شير خورد و نه از هيچ زني. او را نزد پيامبر مي آوردند، انگشت خود را در دهانش مي گذاشت، او هم مي مكيد و به اندازه ي دو سه روزش كافي بود. پس گوشت حسين عليه السلام از گوشت و خون پيامبر خدا صلي الله عليه و اله و سلم روييد و جز عيسي بن مريم و حسين بن علي عليه السلام هيچ كس شش ماهه به دنيا نيامده است. [10] .

صدوق از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:

چون فاطمه عليهاالسلام، حسين عليه السلام را به دنيا آورد، پدرش رسول خدا به وي خبر داد كه پس از او امتش وي را خواهند كشت. فاطمه عليهاالسلام گفت: پس مرا به آن نيازي نيست. فرمود: خداوند مرا خبر


داده است كه امامان را از فرزندان او قرار مي دهد. فاطمه عليهاالسلام گفت: پس اكنون راضي ام اي رسول خدا! [11] .

ابن قولويه گفته است:

پدرم از... امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: چون فاطمه عليهاالسلام، حسين عليه السلام را به دنيا آورد، جبرئيل نزد پيامبر خدا آمد و گفت: پس از تو امت تو حسين عليه السلام را مي كشند. آنگاه گفت: آيا از تربت او نشانت ندهم؟ بالي زد و كمي از تربت كربلا بيرون آورد و به آن حضرت نشان داد و گفت: اين همان تربتي است كه بر آن كشته مي شود. [12] .

از ابن قولويه با سند خود از ابن عباس چنين نقل شده است:

فرشته اي كه خدمت پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم رسيد تا او را از كشته شدن حسين عليه السلام بياگاهاند، جبرئيل روح الامين بود، با بالهايي گسترده، گريان و ناله زنان در حالي كه مقداري از تربت مشكبوي حسين عليه السلام را آورده بود. رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم فرمود: آيا امتم كه فرزند من - يا فرزند دخترم - را مي كشند، رستگار مي شوند؟ جبرئيل گفت: خداوند به تازيانه ي اختلاف آنان را تنبيه مي كند و دلهايشان ناهماهنگ مي شود. [13] .

هم او با سند خويش از امام صادق عليه السلام چنين روايت كرده است:

در حالي كه حسين بن علي عليه السلام نزد پيامبر خدا صلي الله عليه و اله و سلم بود، جبرئيل خدمت آن حضرت آمد و گفت: يا محمد! آيا او را دوست داري؟ فرمود: آري. گفت: آگاه باش كه امتت او را خواهند كشت. گويد: رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم بشدت اندوهگين شد. جبرئيل به او گفت: يا رسول الله! آيا مي خواهي تربتي را كه در آن به شهادت مي رسد نشانت دهم؟ فرمود: آري. ناگهان منطقه ي ميان محل نشستن رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم تا كربلا هموار شد و دو قطعه ي زمين اين گونه به هم وصل شدند. (دو انگشت سبابه ي خود را به هم چسباند) آنگاه با بال خويش مقداري از تربت كربلا را برداشت و به پيامبر داد. سپس در يك چشم به هم زدن برگشت.

رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم فرمود: خوشا به حالت اي خاك. و خوشا آنكه در تو به شهادت مي رسد [14] .

شيخ طوسي با سند خويش از انس بن مالك چنين روايت كرده است:

يكي از فرشتگان بزرگ الهي از پروردگار متعال اجازه خواست كه پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم را ديدار كند. خداوند هم اذن داد. هنگامي كه آن فرشته نزد پيامبر بود حسين عليه السلام وارد شد. پيامبر او را بوسيد


و در دامان خود نشاند. آن فرشته گفت: آيا دوستش داري؟ فرمود: آري، بسيار دوستش دارم. او فرزند من است. به آن حضرت گفت: امتت او را خواهند كشت. فرمود: آيا امت من اين فرزندم را مي كشند؟ گفت: آري و اگر بخواهي، از خاكي كه در آن كشته مي شود نشانت دهم. فرمود: آري. پس تربت سرخ و خوشبويي را نشان داد و گفت: هرگاه اين تربت به خون تازه تبديل شود، نشانه ي كشته شدن اين فرزند توست.

سالم بن أبي جعد (راوي حديث از انس بن مالك) گويد: خبر يافته ام كه آن فرشته، ميكائيل بوده است. [15] .

طبراني با سند خود از ابي امامه نقل كرده است:

رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم به همسران خويش فرمود: نگذاريد اين كودك (يعني حسين) گريه كند. روزي كه پيامبر نزد ام سلمه بود، جبرئيل نازل شد. پيامبر خدا صلي الله عليه و اله و سلم به اندرون رفت و به ام سلمه گفت: نگذار هيچ كس نزد من آيد. حسين آمد و چون نگاه كرد كه پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم در اتاق است، خواست وارد شود. ام سلمه او راگرفت و در آغوش كشيد و با او شيرين زباني مي كرد تا آرامش كند. چون گريه اش شدت يافت رهايش كرد تا آنكه وارد شد و در دامان پيامبر خداصلي الله عليه و اله و سلم نشست. جبرئيل به پيامبر گفت: امت تو اين فرزندت را خواهند كشت. پيامبر فرمود: آيا با آنكه به من ايمان دارند او را مي كشند؟ گفت: آري او را مي كشند. آنگاه جبرئيل تربتي برگرفت و گفت: در فلان جا.

رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم در حالي كه حسين را در آغوش داشت، دل شكسته و غمگين بيرون آمد. ام سلمه كه مي پنداشت آن حضرت از ورود كودك از او ناراحت است گفت: اي پيامبر خدا فدايت شوم! به ما فرموده بودي كه اين كودك را نگريانيم و مرا دستور دادي كه نگذارم هيچ كس نزد تو وارد شود. او آمد و آزادش گذاشتم. پيامبر خدا صلي الله عليه و اله و سلم به او جوابي نداد. به نزد اصحابش كه نشسته بودند رفت و به آنان فرمود: امت من او را خواهند كشت! در ميان آن قوم، ابوبكر وعمر هم بودند و نسبت به پيامبر از ديگران گستاختر بودند. گفتند: اي پيامبر خدا! آيا با آنكه مؤمنند او را مي كشند؟ فرمود: آري، اين هم تربت اوست، و آن خاك را به آنان نشان داد. [16] .

پيامبر خداصلي الله عليه و اله و سلم در خانه ي ام سلمه بود. به وي فرمود: كسي بر من وارد نشود. حسين عليه السلام كه كودك بود آمد. نتوانست جلو او را بگيرد تا آنكه وارد حضور پيامبر شد. ام سلمه نيز در پي او وارد


شد ديد كه حسين بر سينه ي رسول خداست و آن حضرت هم مي گريد و در دست او چيزي است كه آن را مي گرداند (مي بوسد). پيامبر فرمود: اي ام سلمه! اينك اين جبرئيل است كه به من خبر مي دهد كه: اين فرزند كشته مي شود. اين هم تربتي است كه بر آن كشته مي شود. آن را پيش خود نگه دار. هرگاه به خون تبديل شد حبيب من كشته شده است. ام سلمه گفت: اي رسول خدا! از خداوند بخواه كه اين داغ را از تو بردارد. فرمود: چنين كردم. از سوي خدا به من وحي آمد كه: او را مرتبه اي است كه هيچ يك از آفريده ها به آن نمي رسند و او را پيرواني است كه شفاعت مي كنند و شفاعتشان پذيرفته مي شود و همانا «مهدي» از فرزندان اوست، پس خوشا به حال آنكه از دوستداران حسين باشد. به خدا سوگند شيعيان او رستگاران روز قيامتند. [17] .

... فاطمه عليهاالسلام حسين عليه السلام را در هنگام سپيده دم به دنيا آورد. قابله اش يكي از حوريان بهشتي به نام لعيا بود. ناف او را بريد، با حوله اي بهشتي او را خشك كرد، دو چشم او را بوسيد و در دهانش آب دهان افكند و به او گفت: خجسته باد فرزندي چون تو و خجسته باد پدر و مادرت. فرشتگان به جبرئيل تهنيت گفتند. جبرئيل هم هفت شبانه روز به محمد صلي الله عليه و اله و سلم تبريك گفت. روز هفتم جبرئيل گفت: يا محمد! اين فرزندت را بياور تا او را ببينم. پيامبر نزد فاطمه رفت و حسين را كه در پارچه اي از پشم زرد پيچيده بود نزد جبرئيل آورد. جبرئيل آن پوشش را گشود و ميان دو چشمش را بوسيد و آب دهان در دهانش افكند و گفت: خجسته باد فرزندي چون تو و خجسته باد پدر و مادرت، اي كشته ي كربلا! به حسين نگاه كرد و گريست. پيامبرصلي الله عليه و اله و سلم نيز گريست و فرشتگان گريستند. جبرئيل گفت: به دخترت فاطمه سلام برسان و بگو: نامش را «حسين» مي گذاري، چرا كه خداوند اين نام را بر او نهاده است. از اين جهت حسين ناميده شده كه در زمان او زيباتر از او كسي نبوده است.

پيامبرخدا فرمود: اي جبرئيل! هم تبريك مي گويي هم مي گريي؟ گفت: آري يا محمد! خداوند در داغ اين فرزندت به تو اجر دهد. فرمود: حبيب من! جبرئيل! چه كسي او را مي كشد؟ گفت: گروهي ناچيز از امت تو كه به شفاعت تو نيز اميدوارند. خداوند هرگز به اين شفاعت نرساندشان! پيامبرصلي الله عليه و اله و سلم فرمود: تباه باد امتي كه پسر دختر پيامبرشان را بكشند. جبرئيل گفت: تباه باد، باز هم تباه و محروم باد از رحمت الهي و فرورفته باد در عذاب خدا!

پيامبر نزد فاطمه رفت و سلام خدا را به وي رساند وفرمود: دخترم! نامش را حسين بگذار كه


خدا او را حسين ناميده است. فاطمه عليهاالسلام گفت: سلام از مولاي من است و سلام به او برمي گردد. بر جبرئيل هم سلام! پيامبر به او تبريك گفت و گريست. گفت: پدر! تهنيت مي گويي و گريه مي كني؟ فرمود: آري دخترم. خداوند در داغ اين فرزندت به تو پاداش دهد. فاطمه ناله اي زد و گريه آغاز كرد. لعيا و همراهانش او را ياري كردند. گفت: يا پدر! چه كسي فرزندم، نور چشمم و ميوه ي دلم را مي كشد؟ فرمود: گروهي از امتم كه اميد شفاعتم را نيز دارند. هرگز مباد كه خداوند آنان را از شفاعت برخوردار سازد. فاطمه گفت: تباه باد امتي كه پسر دختر پيامبرشان را بكشند. لعيا گفت: تباه باد، باز هم تباه باد و محروم از رحمت الهي و پيوسته در عذاب الهي باد! پدر! سلام مرا به جبرئيل برسان و بگو كجا كشته مي شود؟ فرمود: در جايي به نام كربلا. پس حسين ندا دهد و كسي از آنان پاسخش ندهد. لعنت خدا و فرشتگان و همه ي مردم بر كسي كه از ياري او كوتاهي كند. او كشته نخواهد شد مگر اينكه از نسل او نه نفر از امامان پديد مي آيند. آنگاه نام يكايك آنان را گفت تا آخرينشان، و او كسي است كه در آخرالزمان همراه حضرت عيسي ظهور مي كند. اينان چراغهاي فروزان الهي و دستگيره هاي استوار اسلامند؛ دوستدارشان به بهشت مي رود و دشمنشان وارد دوزخ مي شود. [18] .

ابن اعثم كوفي با سند خويش از طريقهاي متعدد از امام صادق عليه السلام و آن حضرت از پدران خويش همين حديث را با اندكي كم و زياد، نقل كرده است. گفته است:

اولين خبر در اين مورد از ام الفضل، همسر عباس بن عبدالمطلب نقل شده كه گفته است: خوابي ديدم كه بسيار هراسان شدم و ترسيدم. نزد رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم آمدم و گفتم: يا رسول الله! در خواب ديدم كه گويا پاره اي از پيكر تو جدا شد و آن را در دامن من گذاشتند. پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم فرمود: خير ديدي اي ام الفضل! اگر خوابت راست باشد، فاطمه حامله است و بزودي پسري خواهد زاد كه به تو خواهم سپرد تا او را شير دهي.

ام الفضل گويد: پس از آن، فاطمه پسري زاد كه حسين ناميده شد و پيامبر او را به من سپرد و من شيرش مي دادم. روزي رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم پيش من آمد. حسين در دامنم بود. او راگرفت، با او بازي مي كرد و خوشحال بود. حسين ادرار كرد و از ادرار او به لباس پيامبر چكيد. او را برگرفتم، پس گريست. پيامبر فرمود: ام الفضل! آرامتر. آنچه به لباسم ريخت شسته مي شود، پسرم را رنجاندي. وي را در دامان آن حضرت گذاشتم و در پي آب رفتم تا جامه ي وي را بشويم. چون آمدم و به حضرت نگريستم، چشمانش پر از اشك بود. گفتم: پدر و مادرم به فدايت يا رسول الله! وقتي او


را به تو دادم خوشحال بودي، حال كه برگشتم چشمانت پر از اشك است، چرا يا رسول الله؟ فرمود: اي ام الفضل! جبرئيل نزد من آمد و به من خبر داد كه امت من اين فرزندم را در كنار رود فرات مي كشند، خاك سرخي هم برايم آورد.

ابن عباس گويد: ديدم آنگاه كه جبرئيل همراه جمعي از فرشتگان فرود آمد، همه، بالهاي خود را گشوده بودند و از اندوه بر حسين مي گريستند. همراه جبرئيل مشتي از تربت حسين عليه السلام بود كه چون مشك، عطر مي پراكند. آن را به فاطمه دختر پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم داد و گفت: اي حبيبه ي خدا! اين، تربت فرزندت حسين است. لعنت شدگان او را در سرزمين كربلا خواهند كشت. پيامبر خدا صلي الله عليه و اله و سلم به او فرمود: حبيب من! جبرئيل! آيا امتي كه فرزند من و فرزند دخترم را بكشند رستگار مي شوند؟ جبرئيل گفت: نه، بلكه خداوند آنان را دچار اختلاف مي كند و تا آخر روزگار، دلها و زبانهايشان اختلاف پيدا مي كند.

شرحبيل بن ابي عون گفته است: فرشته اي كه نزد پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم آمد، فرشته ي درياها بود. فرشته اي از فرشتگان فردوس به درياي بزرگ فرود آمد و بالهايش را بر آن گشود و فريادي كشيد و گفت: اي اهل دريا! جامه ي اندوه بپوشيد، چرا كه فرزند محمد، سربريده و كشته خواهد شد. آنگاه نزد پيامبر آمد و گفت: اي حبيب خدا! روي اين زمين دو گروه از امت تو كشته مي شوند، گروهي ستمگر و تجاوزكار و بي دين كه فرزندت حسين، پسر دخترت را در زمين كربلا مي كشند. اين هم تربت اوست اي محمد! سپس مشتي خاك كربلا به حضرت داد و گفت: اين تربت نزد تو مي ماند تا علامت آن را ببيني. سپس آن فرشته، مقداري از تربت حسين را بر بالهاي خويش گرفت. هيچ فرشته اي در آسمان دنيا نماند مگر آنكه آن تربت را بوييد و اثر و خبري از آن بر او ماند.

سپس پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم آن مشت خاك را كه فرشته آورده بود گرفت، پيوسته آن رامي بوييد و مي گريست و با گريه مي گفت: خدايا قاتل فرزندم را خجسته مدار. او رابه آتش دوزخ افكن.سپس آن مشت خاك را به ام سلمه داد و كشته شدن حسين را در كنار فرات به او خبر داد و گفت: اي ام سلمه! اين خاك را نزد خود نگهدار. هرگاه تغيير يافت و به خون تازه تبديل شد، فرزندم حسين كشته مي شود.

يك سال از ولادت حسين گذشت كه دوازده فرشته نازل شدند. يكي به چهره ي شير بود، دومي به صورت گاو، سومي چهره ي اژدها داشت، چهارمي به صورت آدميزاد بود و هشت تاي ديگر به صورتهاي ديگر و سرخرو بودند. بالهاي خود را گسترده بودند و مي گفتند: يا محمد! آنچه از قابيل بر پدرت نازل شد، بر پسرت حسين پسر فاطمه هم وارد خواهد شد و به هابيل برادر قابيل پاداش


خواهند داد و بر قاتل او همانند گناه قابيل بار خواهد شد.

گويد: در آسمانها فرشته اي نماند، مگر آنكه بر پيامبر فرود آمد و هر يك او را در سوگ حسين تسليت مي گفت و او را به ثواب آنچه عطا خواهد شد خبر مي داد و تربت آن حضرت را بر وي عرضه مي كرد. پيامبر هم مي فرمود: خدايا خواركنندگانش را خوار كن، قاتلانش را بكش و از آنچه طلب كردند، برخوردارشان مساز.

مسور بن مخرمه گويد: يكي از فرشتگان جهان بالا كه از آغاز خلقت جهان بر زمين فرود نيامده بود، نزد پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم آمد. آن فرشته از پروردگار اجازه گرفت و به شوق ديدار پيامبر فرود آمد. چون به زمين فرود آمد، خداوند به او وحي كرد كه اي فرشته! به محمد خبر بده كه مردي از امتش به نام يزيد، فرزند پاك او، پسر بانوي پاكي همانند مريم دختر عمران را مي كشد. فرشته گفت: بارالها! از آسمان كه فرود آمدم، از نزولم بر پيامبرت محمد شادمان بودم. چگونه اين خبر را به او بدهم؟ كاش بر او فرود نيامده بودم. از بالاي سر آن فرشته ندا دادند كه در پي اجراي فرمان برو.

فرود آمد و بال خود را گشود تا آنكه پيش روي پيامبر ايستاد و گفت: سلام بر تو اي حبيب خدا! من از پروردگارم اجازه خواستم كه نزد تو فرود آيم، اجازه ام داد. كاش پروردگارم بال مرا مي شكست و اين خبر را به تو نمي دادم، كه من مأمورم. اي پيامبر خدا! بدان كه مردي از امت تو كه به او يزيد گويند - عذابش افزون باد - فرزند پاك و پسر دختر پاك تو را مي كشد و پس از فرزندت، از حكومت بهره نخواهد برد. خدا او را به بدترين كارش مؤاخذه كرد و از دوزخيان خواهد بود.

گويد: چون دو سال تمام از تولد حسين گذشت، پيامبر به يك سفر رفت. در ميانه ي راه ايستاد و «انا لله و انا اليه راجعون» گفت و چشمانش اشكبار شد. علتش را پرسيدند، فرمود: اينك اين جبرئيل است كه به من خبر مي دهد از زميني بر كرانه ي فرات به نام كربلا كه فرزندم حسين پسر فاطمه در آنجا كشته خواهد شد. گفتند: يا رسول الله چه كسي او را مي كشد؟ فرمود: مردي به نام يزيد. خدا هرگز خجسته اش نسازد. گويا محل شهادت و دفن او را در آن زمين مي بينم، درحالي كه سر او را هديه مي برند. به خدا سوگند! هيچ كس نيست كه به سر فرزندم حسين بنگرد و خوشحال شود، مگر آنكه خداوند، دل و زبان او را با هم مخالف مي كند.

گويد: پيامبر از آن سفر اندوهگين برگشت، به منبر رفت و خطبه خواند و موعظه كرد، در حالي كه حسين و حسين عليهم السلام مقابل او بودند. پس از پايان خطبه، دست راست خود را بر سر امام حسن و دست چپ را روي سر امام حسين نهاد، سر به سوي آسمان نهاد و عرضه داشت:


خدايا! من محمد، بنده ي تو و پيامبر توام، اينها هم پاكان دودمانم و بهترين ذريه و تبار منند و كساني اند كه در ميان امتم بر جاي مي گذارم. خدايا! جبرئيل به من خبر داده كه اين فرزندم را مي كشند و دست از ياري اش مي كشند. خدايا! شهادت را بر او مبارك گردان و او را از سروران شهدا قرار بده. همانا بر هر چيز توانايي. خداوندا! قاتل و واگذارنده ي او را خجسته مگردان.

گويد: مردم در مسجد صدا به گريه بلند كردند. پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم فرمود: آيا گريه مي كنيد و ياري اش نمي كنيد؟ خدايا! خودت پشتيبان و ياورش باش.

ابن عباس گويد: سپس برگشت، با چهره اي دگرگون و سرخ رنگ. خطبه ي رسا و كوتاهي خواند، در حالي كه چشمانش پر از اشك بود. سپس فرمود: اي مردم! من دو وزنه ي سنگين ميان شما بر جاي نهادم: كتاب خدا و عترت خودم و نسل خويش و آرام بخش مرگم و ميوه ي وجودم. از هم جدا نخواهند شد تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند، آگاه باشيد كه در اين مورد از شما نخواهم پرسيد، مگر آنچه را خدا فرمانم داده كه از شما بپرسم، يعني مودت درباره ي خويشاوندانم. بنگريد! مبادا فردا كنار حوض، مرا در حالي ديدار كنيد كه عترت مرا به خشم آورده و به آنان ستم كرده باشيد! روز قيامت سه پرچم از اين امت بر من وارد خواهد شد. پرچمي سياه و تيره كه فرشتگان از آن به ناله درمي آيند. صاحبان اين پرچم برابر من مي ايستند. مي پرسم: شما كيستيد؟ نام مرا فراموش مي كنند و مي گويند: ما اهل توحيد و از عربيم. مي گويم: من احمد، پيامبر عرب و عجم. مي گويند: اي احمد! ما از امت تويم. به آنان مي گويم: پس از من با عترت و خاندانم و كتاب پروردگارم چگونه رفتار كرديد؟ مي گويند: كتاب خدا را ضايع و تباه و پاره كرديم، اما به عترت تو علاقه داشتيم كه از آهن زمين گداخته و رنجور شوند. پس من صورت خود را از آنان برمي گردانم، آنان تشنه و سيه رو خارج مي شوند. آنگاه پرچم ديگري بر من وارد مي شود، تيره تر از اولي. به آنان مي گويم كيستيد؟ مثل سخن آن گروه را مي گويند، اينكه ما از اهل توحيديم و از امت تو. به آنان مي گويم: با دو امانت سنگين من، قرآن و عترت چه كرديد؟ مي گويند: ما با قرآن مخالفت كرديم، ما عترت تو را ياري نكرديم و همه را پاره پاره كرديم. به آنان مي گويم: از من دور شويد. تشنه و سيه رو از پيش من خارج مي شوند. سپس پرچمي وارد مي شود درخشان. به آنان مي گويم: شما كيستيد؟ مي گويند: ما آيين توحيديم، ما امت محمديم، ما بازمانده ي اهل حقيم، آنان كه بار امانت كتاب خدا را بر دوش كشيديم، حلالش را حلال و حرامش را حرام دانستيم. دوستدار ذريه ي پيامبرمان محمد صلي الله عليه و اله و سلم بوديم، به هر چه خود را ياري مي كرديم آنان را ياري كرديم، در ركاب آنان جنگيديم و با مخالفانشان جهاد كرديم. به آنان مي گويم: مژده باد بر شما! من پيامبر شما


محمدم. شما در دنيا همان گونه بوديم كه توصيف كرديد. آنگاه از حوض خويش به آنان مي نوشانم و سيراب بيرون مي روند. آگاه باشيد! جبرئيل مرا خبر داده كه امت من، فرزندم حسين عليه السلام را در سرزمين كربلا مي كشند، لعنت خدا تا ابد بر قاتل او و آنكه ياري اش نكند.

گويد: سپس از منبر پايين آمد. هيچ يك از مهاجران و انصار نبودند مگر آنكه يقين كردند حسين عليه السلام كشته خواهد شد. تا آنكه در زمان عمر بن خطاب كه كعب الاحبار مسلمان شده و به مدينه آمده بود، مردم از او درباره ي حوادث و فتنه هاي آخرالزمان مي پرسيدند و او هم درباره ي آنها سخن مي گفت. افزود: آري، بزرگترين فتنه ها، فتنه اي است كه هرگز فراموش نمي شود، همان فسادي كه خداوند در كتابها بيان فرموده و در كتاب شما هم ياد كرده و فرموده است: فساد در دريا و خشكي آشكار شده است. [19] آغاز اين فساد، كشته شدن هابيل و خاتمه ي آن كشته شدن حسين بن علي است. سپس كعب گفت: مي پندارم كه كشته شدن حسين را كوچك مي شماريد. آيا نمي دانيد كه در هر شب و روز همه ي درهاي آسمان گشوده مي شود و به آسمان اجازه ي گريستن داده مي شود، آسمان هم خون تازه مي گريد؟ هرگاه آسمان را ديديد كه سرخي از شرق و غرب آن بالا مي رود، بدانيد كه بر حسين مي گريد و اين سرخي در آسمان ظاهر مي شود.

به او گفته شد: اي ابواسحاق! پس چرا آسمان در مرگ پيامبران و فرزندان پيامبران پيش از اين و در مرگ آنان كه بهتر از حسين بودند چنين نكرد؟ كعب گفت: واي بر شما! شهادت حسين، امري بزرگ است، چرا كه او پسر دختر برترين پيامبران است و آشكارا به او ستم كشته مي شود و به وصيت پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم درباره ي او عمل نمي شود، درحالي كه حسين عليه السلام مايه ي خشنودي دل و پاره ي تن پيامبر است، او را در كربلا مي كشند. سوگند به جان آنكه جان كعب در دست اوست، فرشتگان آسمان بر او مي گريند و گريه شان تا ابد پايان نمي گيرد و مدفن او، پس از سه محل مكه، مدينه و بيت المقدس، بهترين سرزمينهاست. هيچ پيامبري نيست مگر آنكه آن را زيارت كرده و در كنار آن گريسته است. هر روز گروهي از فرشتگان با سلام دادن زيارتش مي كنند. شب جمعه يا روز جمعه كه مي شود، هفتاد هزار فرشته فرود مي آيند و بر او مي گريند. فضايل او و جايگاهي را نزد فرشتگان دارد ياد مي كنند. در آسمانها او را حسين ذبح شده و در زمين، حسين مقتول گويند.

در بحارالانوار است: فرزند درخشان مظلوم، روزي كه كشته شود، در روز، آفتاب مي گيرد و در شب، ماه. سه روز ظلمت بر مردم تداوم مي يابد، آسمان آن گونه كه به شما خبر داده ام خون مي بارد، كوهها درهم مي شكنند، درياها موج برمي دارند. اگر بازمانده اي از ذريه ي محمد صلي الله عليه و اله و سلم و


دوستداران محمد صلي الله عليه و اله و سلم و دوستداران پدر و مادرش نبود كه به خونخواهي او برخيزد، خداوند از آسمان بر آنان آتش مي باريد.

سپس كعب گفت: شايد از آنچه درباره ي حسين بن علي گفتم تعجب كرده باشيد! خداوند هيچ چيز از عالم هستي را از اول تا آخر نگذاشته، مگر آنكه بر حضرت موسي عليه السلام بيان كرده است و هيچ يك از آفريده ها، چه گذشتگان چه آيندگان، چه زن چه مرد نبوده، مگر آنكه بر حضرت آدم عليه السلام عرضه شده است. اين امت بر آدم عرضه شد. آدم به آنان نگريست و به اختلاف و نزاعي كه بر سر دنيا دارند. گفت: پروردگارا! اين امت دنيا را مي خواهند چه كنند؟ آنان كه بهترين و برترين امتهايند! خداوند به او وحي كرد: اي آدم! فرمان و تقدير من براي آفريده ها و بندگانم همين است. اي آدم! آنان خلاف كردند، پس دلهايشان ناهمسان شد. بزودي در زمين فساد مي كنند، آن گونه كه قابيل، با كشتن هابيل فساد كرد، و فرزند حبيب من محمد صلي الله عليه و اله و سلم را خواهند كشت.

گفت: براي آدم عليه السلام، شهادت حسين بن علي عليه السلام و هجوم امت جدش بر او تجسم يافت. آدم عليه السلام به آنان نگريست كه سيه چهره بودند. گفت: پروردگارا! آن گونه كه اينان فرزند اين پيامبر بزرگوار را كشتند، بيماريها را بر آنان بگستران.

هبيرة بن يريم گويد: پدرم يريم به من گفت: سلمان فارسي را ديدم و اين حديث را بر او نقل كردم. سلمان گفت: كعب راست گفته است و من مي افزايم كه هر چيز از زمين حتي ستاره ي آسمان و گياهان زمين بر مرگ حسين مي گريند، از ملكوتيان هر كه باشند، آن روز سجده مي كنند و مي گويند: پروردگارا! تو داناي حكيمي. سر از سجده برنمي دارند تا آنگاه كه فرشته اي ميان آسمان و زمين ندا مي دهد: اي گروه جانشيان! سرهايتان را بلند كنيد، به پروردگار عزت وفا كرديد.

گويد: سپس سلمان رو به يريم كرد و گفت: اي يريم! كاش مي دانستي كه آن روز، چه تعداد چشم، با گريه بر حسين عليه السلام اندوهگين مي شوند و فروغ خود را از دست مي دهند. آنچه كعب گفته است راست است. سوگند به آنكه جان سلمان در دست اوست، اگر من آن روزگار را درك كنم، در كنار او شمشير مي زنم تا آنكه اعضايم جدا شود و در مقابل او كشته شوم. هر كه با او شهيد شود، پاداش هفتاد شهيد از شهداي بدر و احد و حنين و خيبر خواهد داشت.

سپس سلمان گفت: اي يريم! واي بر تو. مي داني حسين كيست؟ حسين، به گفته ي پيامبر خداصلي الله عليه و اله و سلم سرور جوانان بهشتي است. خون او هدر نمي رود تا آنكه در پيشگاه خدا بايستد. حسين كسي است كه فرشتگان آسمان در شهادت او نالان مي شوند. اي يريم! مي داني روزي كه


حسين عليه السلام كشته مي شود، چه تعداد فرشتگان فرود مي آيند و او را به آغوش مي كشند؟ همه ي فرشتگان مي گويند: خداي ما! سرور ما! اين فرزند پيامبرت محمد صلي الله عليه و اله و سلم و پسر دختر او و پاره ي تن اوست. اي يريم! اگر روزگار شهادت او را درك كني و بتواني با او شهيد شوي، اولين شهيدي باش كه در كنارش كشته مي شود. همانا پس از پيامبران، در روز قيامت، هر خوني پس از خون حسين است، سپس خون شهدايي كه پيش روي او كشته شدند. اي يريم! بنگر كه اگر جان به در بردي و با او كشته نشدي پس قبر او را زيارت كن. قبر او هرگز خالي از فرشتگان نيست. هر كس كنار قبر او دو ركعت نماز بخواند، تا زنده است خداوند او را از بغض و دشمني با آنان نگه مي دارد.

گويد: سلمان در آخر خلافت عمر بن خطاب در مدائن درگذشت. يريم نيز به آن روزگار نرسيد. [20] .

شيخ مفيد گويد:

سماك از ابن مخارق از ام سلمه روايت كرده است: روزي پيامبر خدا صلي الله عليه و اله و سلم نشسته بود و حسين عليه السلام در دامن او نشسته بود. چشمان پيامبر پر اشك شد. به او عرض كردم: يا رسول الله! فدايت شوم، چرا گرياني؟ فرمود: جبرئيل عليه السلام فرود آمد و در مورد پسرم حسين تسليتم گفت و مرا خبر داد كه گروهي از امت من او را مي كشند. خدا شفاعت مرا به آنان نصيب نكند. [21] .

درباره ي اين داستان، روايات بسياري وارد شده كه هر كس مي خواهد آگاه شود، به منابع مراجعه كند. [22] .

خزاز قمي گويد:

ابوالفضل محمد بن عبدالله.. با سند خويش از عايشه نقل مي كند: غرفه اي داشتيم و هرگاه رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم مي خواست جبرئيل را ديدار كند، آنجا ملاقاتش مي كرد. يك بار پيامبر، جبرئيل را آنجا ملاقات كرد و به من دستور داد كسي نزد او نيايد. حسين بن علي عليه السلام بر آن حضرت وارد شد. جبرئيل گفت: او كيست؟ پيامبر خدا صلي الله عليه و اله و سلم فرمود: فرزند من است. پيامبر او را گرفت و روي زانو نشاند. جبرئيل به حضرت گفت: او كشته خواهد شد. پيامبر خدا صلي الله عليه و اله و سلم پرسيد: چه كسي او را مي كشد؟ گفت: امت تو او را مي كشند. پيامبر گفت: مي كشند؟ گفت: آري و اگر بخواهي، سرزميني را هم كه در آن كشته مي شود نشانت مي دهم و به زمين تف در كربلا اشاره كرد، مشتي از خاك سرخ آن برداشت و به پيامبر نشان داد و گفت: اين از قتلگاه اوست. پيامبر


گريست. جبرئيل گفت: اي پيامبر! گريه مكن. خداوند به دست قائم شما خاندان، از آنان انتقام خواهد گرفت. رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم گفت: حبيبم! قائم ما خاندان كيست؟ گفت: نهمين فرزند حسين عليه السلام است. خداوند چنين مرا خبر داده است كه از نسل حسين عليه السلام فرزندي به دنيا خواهد آفريد كه نامش را علي گذاشته است. از نسل او فرزندي به نام محمد و از نسل محمد فرزندش جعفر، از نسل او فرزندش موسي كه تكيه گاهش به خداست و در راه خدا عشق مي ورزد. از نسل او فرزندش علي كه راضي به خدا و دعوتگر به خداي متعال است. از نسل او فرزندش محمد، رغبت انگيز به خدا و مدافع حريم الهي است. از نسل او فرزندش علي كه به خدا بسنده مي كند و دوستدار پروردگار است. سپس از نسل او فرزندش حسن، مؤمن به خدا و هدايتگر به سوي اوست و از نسل او كلمه ي حق و زبان صدق و راستي و آشكار كننده ي حق، حجت خدا بر بندگانش خواهد بود. او غيبتي طولاني خواهد داشت. خداوند به وسيله ي او اسلام و مسلمانان را غالب مي كند و كفر و كافران را نابود مي سازد... تا آنكه گويد: گفتم: اي عايشه! آيا پيامبرتان درباره ي تعداد خلفا پس از او به شما چيزي گفته است؟ گفت: آري. سپس ادامه ي حديث را آورد. كاغذ درآوردم و خبر را نوشتم. او از حفظ و كلمه به كلمه بازگفت. سپس افزود: اي اباسلمه! تا زنده ام، اين راز را از من پوشيده بدار و به كسي مگو، اين حديث با سندهاي ديگر هم روايت شده است.

طبراني با سند خويش از عايشه نقل كرده است:

حسين بن علي عليه السلام به محضر پيامبر خدا صلي الله عليه و اله و سلم وارد شد، در حالي كه به او وحي مي شد. سوار بر دوش پيامبر شد و به بازي پرداخت. جبرئيل به پيامبر خداصلي الله عليه و اله و سلم گفت: اي محمد! آيا دوستش مي داري؟ فرمود: چرا دوستش نداشته باشم اي جبرئيل؟ گفت: ولي پس از تو امتت او را مي كشند. جبرئيل دست خويش را دراز كرد و خاك سفيدي درآورد و گفت: اي محمد! اين فرزندت در اين سرزمين كشته مي شود. نام آن زمين تف است. چون جبرئيل از حضور پيامبر رفت، رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم بيرون آمد، در حالي كه گريان بود و آن خاك در دستش بود. فرمود: اي عايشه! جبرئيل خبرم داد كه فرزندم حسين در سرزمين تف كشته مي شود و پس از من امت من دچار فتنه مي گردند. آنگاه نزد اصحاب رفت كه علي، ابوبكر، عمر، حنفيه، عمار و ابوذر هم در ميانشان بودند. و آن حضرت گريان بود. گفتند: يا رسول الله! چرا گريه مي كني؟ فرمود: جبرئيل مرا خبر داد كه پس از من فرزندم حسين در سرزمين تف كشته مي شود. اين خاك را هم براي من آورد و خبر داد كه مدفن او همانجا خواهد بود. [23] .


اين داستان در منابع مختلف با اختلافاتي در تعبير، از عايشه نقل شده است.

ابن عساكر با سند خويش از زينب دختر حجش نقل كرده است:

در حالي كه پيامبر خدا در اتاق من خوابيده بود و حسين هم نزد من بود و تازه راه افتاده بود، از او غافل شدم. او نزد پيامبر خدا رفت و روي شكم او نشست و آنجا ادرار كرد. رفتم او را بردارم، رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم بيدار شد و فرمود: او را واگذار. به حال خودش گذاشتم تا كارش تمام شد. پيامبر خدا آب خواست و فرمود: بر ادرار پسر بچه آب ريخته مي شود و ادرار دختر بچه را مي شويند. آب ريختند. سپس وضو گرفت و به نماز ايستاد. چون مي ايستاد، او را در آغوش مي گرفت و چون ركوع مي كرد يا مي نشست به زمين مي گذاشت. سپس نشست و گريست، آنگاه دست به دعا برداشت. پس از پايان نمازش پرسيدم: اي رسول خدا! امروز از شما ديدم كاري كه پيشتر نمي كردي. فرمود: جبرئيل پيش من آمد و مرا خبر داد كه امت من او را مي كشند. گفتم: اي جبرئيل! خاك قتلگاهش را نشانم بده. خاك سرخي نشانم داد. [24] .

ابن قولويه گويد:

پدرم با سند خويش از زيد شحام از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: جبرئيل، خبر شهيد شدن حسين عليه السلام را در خانه ي ام سلمه به رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم داد.حسين عليه السلام بر پيامبر وارد شد، در حالي كه جبرئيل پيش او بود. گفت: امت تو اين پسرت را خواهند كشت. رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم فرمود: از تربت قتلگاه او چيزي نشانم بده. جبرئيل از آن خاك مشتي برگرفت كه خاكي سرخ بود. [25] .

هم او گويد (با سند خويش از امام صادق عليه السلام):

رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم در خانه ي ام سلمه بود و جبرئيل هم نزد آن حضرت بود. حسين عليه السلام نزد حضرت رفت. جبرئيل گفت: امت تو اين فرزندت را مي كشند. آيا از خاك قتلگاهش نشانت بدهم؟ پيامبر فرمود: آري. جبرئيل دست برد و مشتي خاك از آن برداشت و به پيامبر خدا نشان داد. [26] .

مجلسي گويد:

از برخي افراد مطمئن روايت است كه حسن و حسين عليهماالسلام روز عيدي وارد اتاق جدشان رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم شدند و گفتند: يا جداه! امروز عيد است و فرزندان عربها لباسهاي رنگارنگ پوشيده و خود را آراسته اند. ما لباس نو نداريم، براي اين پيش تو آمديم. رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم به حال


آنان نگريست و گريست و نزد او در اتاقش جامه اي مناسب آنان نبود و نمي خواست دل آنان را هم بشكند. از خدا خواست كه دل آنان و مادرشان را به دست آورد. جبرئيل با دو جامه ي سفيد بهشتي نازل شد. رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم خرسند شد و به آن دو فرمود: اي سروران جوانان بهشتي! لباسهايتان را بگيريد، خياط قدرت الهي به اندازه ي قامت شما دوخته است. چون جامه ها را ديدند كه سفيد است، گفتند: يا جداه! چرا اين گونه؟ بچه هاي عرب همه لباسهاي رنگي پوشيده اند. رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم ساعتي سر به زير افكند و انديشيد. جبرئيل گفت: اي محمد! ناراحت نباش. چشمانت روشن! رنگاميز الهي كار را به سامان مي رساند و با هر رنگي كه دلشان بخواهد، دلشان را شاد مي كند. اي محمد! دستور بده تشت و آفتابه اي بياورند. آوردند. جبرئيل گفت: اي رسول خدا! من بر اين خلعتها آب مي ريزم و تو با دستت آنها را بمال تا به هر رنگي كه بخواهند رنگين شود.

پيامبر، جامه ي حسن را در تشت نهاد و جبرئيل شروع به ريختن آب كرد. پيامبر رو به حسن كرد و فرمود: نور چشمم! مي خواهي لباست به چه رنگ باشد؟ گفت: مي خواهم سبز باشد. پيامبر آن را در آن آب ماليد. جامه به رنگ سبز روشن مثل زبرجد سبز گشت. پيامبر لباس را از آب درآورد و به حسن داد، او هم پوشيد. سپس لباس حسين را در تشت نهاد و جبرئيل آب ريخت. پيامبر از حسين كه پنج ساله بود پرسيد: نور چشمم! مي خواهي جامه ات چه رنگي باشد؟ گفت: سرخ. پيامبر با دست خود جامه را در آن آب ماليد و به رنگ ياقوت سرخ شد. حسين آن را پوشيد. پيامبر نيز خوشحال شد. حسن و حسين شاد و خندان نزد مادرشان رفتند.

جبرئيل چون صحنه را ديد گريست. پيامبر پرسيد: برادرم جبرئيل! درچنين روزي كه دو فرزندم شاد شدند، گريان و محزوني؟ تو را به خدا قسم مرا خبر بده. جبرئيل گفت: اي رسول خدا! بدان كه تفاوت دو فرزندت براساس تفاوت رنگ است. حسن مسموم خواهد شد واز اثر زهر، پيكرش سبز خواهد شد و فرزندت حسين كشته خواهد شد. او را سر خواهند بريد و پيكرش از خونش رنگين خواهد شد. پيامبر گريست و از اين خبر اندوهش افزوده شد. [27] .

ابن مسعود گويد:

چون پيامبر خدا صلي الله عليه و اله و سلم پسرش ابراهيم، از ماريه ي قبطيه را از دست داد، بشدت ناليد، تا آنجا كه فرمود: دل مي سوزد و چشم مي گريد و ما براي تو اندوهگينيم، ولي چيزي كه خدا را ناخشنود كند نمي گوييم. جبرئيل فرود آمد و گفت: خداي متعال تو را سلام مي رساند و مي گويد: يا زندگي ابراهيم را انتخاب كن تا خدا او را زنده كند و پس از تو وارث نبوت شود و امت تو را بكشد و به


دوزخ رود، يا آنكه حسين، نواده ي تو باقي بماند و خداوند پس از تو او را امام قرار دهد. آنگاه نيمي از امت تو او را بكشد، چه با كشتن، چه با ياري كردن دشمنان او، چه با ياري نكردن و چه بارضايت به قتل او و دشمني با وي. آنگاه خداوند آن گروه را به دوزخ ببرد. فرمود: دوست ندارم همه ي امتم به دوزخ رود. بقاي حسين را دوست تر مي دارم. فاطمه عليهاالسلام هم داغدار او نمي شود. گويد: هرگاه رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم دندانهاي حسين و لثه هاي او را مي بوسيد، مي فرمود: فداي تو شوم كه ابراهيم فداي تو شد. [28] .

فرات كوفي با سند خويش از حذيفه ي يماني روايت مي كند:

عايشه بر پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله و سلم وارد شد، در حالي كه حضرت رسول، فاطمه را مي بوسيد. گفت: يا رسول الله! او را كه شوهر دارد مي بوسي؟ فرمود: به خدا قسم اگر مي دانستي چه قدر دوستش دارم بيشتر دوستش مي داشتي. آنگاه كه مرا به آسمان چهارم بردند، جبرئيل اذان خواند و ميكائيل اقامه گفت. سپس به من گفت: اذان بگو. گفتم: تو حاضري و من اذان بگويم؟ گفت: آري. خداوند پيامبران خود را بر فرشتگان برتري بخشيد و بخصوص تو اي محمد! برتري يافته اي. نزديك شدم و با اهل آسمان چهارم نماز خواندم. چون به آسمان ششم رفتم، فرشته اي از نور را بر تختي از نور ديدم كه دور او صفي از فرشتگان بودند. سلام دادم. پاسخم را داد، در حالي كه تكيه داده بود. خداي متعال به او وحي كرد كه اي فرشته! حبيب و برگزيده ي خلقم به تو سلام داد و تو در حالي كه تكيه داده بودي جواب سلامش را دادي؟ به عزت وجلالم سوگند، بايد بايستي و به او سلام دهي تا روز قيامت حق نشستن نداري. فرشته ايستاد و با من معانقه كرد و گفت: تو چه قدر نزد خدا محترمي! چون به حجابهاي نوراني رسيدم ندايم دادند: «آمن الرسول بما انزل اليه من ربه» (پيامبر به آنچه از سوي پروردگارش بر او نازل شده ايمان آورده است). به من الهام شد و گفتم: «والمؤمنون كل آمن بالله و ملائكته و كتبه و رسله» [29] (و همه ي مؤمنان نيز به خدا و فرشتگان و فرستادگانش ايمان آوردند). جبرئيل دستم را گرفت و مرا وارد بهشت كرد و من خوشحال بودم. در آن لحظه درختي از نور را با اكليلي از نور در ريشه اش ديدم كه تا روز قيامت آذين بندي مي شود. جلوتر رفتم، سيبي ديدم كه تا آن موقع سيبي به آن بزرگي نديده بودم. يكي از آن سيبها را گرفتم و شكافتم، از آن يك حوري بيرون آمد كه بالهاي آن مثل جلو بالهاي عقاب بود. گفتم: از آن كيستي؟ گريست و گفت: از آن پسر دخترت حسين عليه السلام كه مظلومانه كشته مي شود. جلوتر رفتم. به خرماي رطبي برخوردم، نرمتر از كره و شيرينتر از عسل. يك خرما برداشتم با


اشتها خوردم. خرما به نطفه اي در پشت من تبديل شد. چون به زمين هبوط كردم، با خديجه همبستر شدم. به فاطمه عليهاالسلام باردار شد. پس فاطمه، حوريه ي انسي است. هرگاه به بوي بهشت مشتاق شوم، بوي دخترم فاطمه را استشمام مي كنم. [30] .


پاورقي

[1] سوره‏ي بقره، آيه‏ي 37.

[2] بحارالانوار، ج 44، ص 245.

[3] المنتخب، ص 48.

[4] همان.

[5] کامل الزيارات، ص 121.

[6] سوره‏ي احقاف، آيه‏ي 15.

[7] کافي، ج 1، ص 464.

[8] کامل الزيارات، ص 125.

[9] اشاره به آيه‏ي 15 از سوره‏ي احقاف.

[10] کافي، ج 1، ص 464.

[11] اکمال‏الدين، ص 415، حديث 6.

[12] کامل الزيارات، ص 130، حديث 147.

[13] همان، ص 131، حديث 148.

[14] همان، ص 129، حديث 146.

[15] امالي، ص 314، حديث 639.

[16] المعجم الکبير، ج 8، ص 285.

[17] امالي، ص 120، حديث 3.

[18] المنتخب، ص 146.

[19] ظهر الفساد في البر و البحر (سوره‏ي روم، آيه 41).

[20] الفتوح، ج 3، ص 324 (و منابع متعدد ديگر).

[21] ارشاد، ص 250.

[22] مثل مسند احمد، ج 3 ص 265 و 242، المعجم الکبير، ج 3، ص 106، امالي شيخ طوسي، ص 329 و...

[23] المعجم الکبير، ج 3، ص 107.

[24] تاريخ ابن‏عساکر (شرح حال امام حسين)، ص 181.

[25] کامل الزيارات، ص 128.

[26] همان، ص 129.

[27] بحارالانوار، ج 44، ص 245.

[28] اثبات الوصيه، ص 162.

[29] سوره‏ي بقره، آيه‏ي 285.

[30] تفسير فرات، ص 75.