بازگشت

احتجاج علي بن الحسين


يزيد سخنگويي را به منبر فرستاد تا از حسين (ع) و پدرش، بدگويي كند، سپس سخنگو به منبر رفت و از اميرمؤمنان و حسين (ع) بسيار بد گفت و از معاويه و يزيد ستايش كرد.

علي بن الحسين (ع) فرياد زد و گفت: واي بر تو اي سخنران! تو خشنودي مخلوق را در برابر خشم آفريدگار خريدي، پس نشستگاه خويش را پر از آتش خواهي يافت. و چه نيكو گفته است ابن سنان در وصف اميرمؤمنان صلوات الله عليه آنجا كه گفته است: بر فراز منبرها آشكارا از كسي بدگويي كنند كه چوبهاي آن منبرها با شمشير او


برافراشته شده است. [1] .

يزيد به علي بن الحسين (ع) گفت: اي پسر حسين! پدرت خويشاونديش را از من بريد و حق مرا نشناخت و در سلطنت با من به نزاع برخاست! پس خدا با او چنان كرد كه ديدي! علي بن الحسين (ع) در پاسخ وي اين آيه را تلاوت كرد:

[2] .

«ما اصاب من مصيبة في الارض و لا في انفسكم الا في كتاب من قبل ان نبرأها ان ذلك علي الله يسير» (سوره حديد، آيه 22).

هر رنج و مصيبتي كه در زمين و يا از نفس خويش به شما رسد، هم در كتاب (لوح محفوظ ما) پيش از آنكه در دنيا ايجاد كنيم ثبت است و آفريدن آن بر خدا آسان است.

يزيد به پسرش خالد گفت: پاسخش را بده!

خالد چيزي نتوانست بگويد!

پس يزيد گفت: «ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يعفو عن كثير» (سوره شوري، آيه 30) آنچه از مصيبتها كه به شما رسد، بواسطه چيزي است كه خودتان آن را فراهم كرده ايد و خدا از بسياري درگذرد.

آنگاه زنان و كودكان را فراخواند، و آنان را پيش روي خود نشاند، چون در آنها نگريست، وضع آنها را نامناسب ديد. پس گفت: خدا روي پسر مرجانه را زشت كند، اگر ميان او و شما نزديكي و خويشاوندي بود هرگز درباره شما اينچنين روا نمي داشت و شما را اينگونه به اينجا نمي فرستاد. [3] .

شايد در همين روز و يا روز ديگري بوده است كه علي بن الحسين از يزيد مي خواهد به منبر شود و سخني چند كه موجب خشنودي خدا باشد به مردم بگويد و يزيد با آنكه نمي خواسته است بدو رخصت مي دهد. امام بر منبر مي شود و چنين مي گويد: اي مردم! كسي كه مرا مي شناسد مي شناسد و كسي كه مرا نمي شناسد، خود را بدو


مي شناسانم. من فرزند مكه و منايم! من فرزند مروه و صفايم! من فرزند محمد مصطفايم! من پسر آنم كه (قدر) او نه پنهانست و جولانگاه او آسمانست! بر عرش خدا تا آنجا پريد كه به سدرة المنتهي رسيد و از آن گذشت و رخت به مقام «قاب قوسين او ادني» كشيد! فرشتگان آسمان پشت سرش نماز خواندند و از مسجدالحرام به مسجدالاقصايش بردند! من پسر علي مرتضايم! من پسر فاطمه زهرايم! من پسر خديجه كبرايم! من پسر آنم كه او را به ستم در خون كشيدند و سرش را از قفا بريدند! من پسر آنم كه تشنه جان داد و تن او بر خاك كربلا افتاد!

عمامه و رداي او را ربودند، در حاليكه فرشتگان آسمان در گريه بودند! جنيان در زمين و پرندگان در هوا سيلاب از ديده گشودند! من پسر آنم كه سرش را بر نيزه نشاندند و زنان او را از عراق به شام به اسيري بردند!

مردم! خداي تعالي ما اهل بيت را نيك آزمود، رستگاري، عدالت و پرهيزگاري را در ما نهاد و رايت گمراهي و هلاكت را به دشمنان ما داد! ما را به شش خصلت برتري و بر ديگر مردمان سروري داد! بردباري و دانش، دلاوري و بخشش را به ما ارزاني فرمود! و دل مؤمنان را جايگاه دوستي و منزلت ما نمود! آمد و شد فرشتگان در خانه ما و فرود آمد نگاه قرآن آستانه ماست و هنوز از خطبه نپرداخته بود كه اذان گو گفت:

أشهد أن لا اله الا الله.

علي بن الحسين گفت: بدانچه گواهي مي دهي گواهي مي دهم و چون اذان گو گفت أشهد أن محمد رسول الله، علي بن الحسين رو به يزيد كرد و گفت:

يزيد! محمد جد توست يا جد من؟ اگر گوئي جد توست دروغ گفته اي و اگر گوئي جد من است چرا پدرم را كشتي؟ و زنان او را اسير گرفتي؟ سپس فرمود، مردم آيا ميان شما كسي هست كه پدر و جدش رسول خدا باشد؟

به يك بار شيون از مردم برخاست. [4] .



پاورقي

[1] لهوف، ص 82.

[2] ارشاد، ص 246.

[3] ارشاد، ص 246.

[4] مناقب، ج 4، ص 168. و نگاه کنيد به مقتل خوارزمي ج 2، ص 71. 69. و نيز گزارش اين جلسه و اين خطبه را با اندک تغيير در کلمه‏ها، در تاريخ ابن اعثم (نسخه عکس کتابخانه مرکزي دانشگاه) ديده مي‏شود، ابوالفرج هم در مقاتل الطالبيين به آن اشاره کرده است، ر. ک: ج 2، ص 121، لازم به ذکر است در اين فراز، از کتاب زندگاني علي بن الحسين (ع) اثر دکتر سيد جعفر شهيدي بهره‏مند بوده‏ام، ر. ک: ص 74.