بازگشت

يزيد و آزادگان


هنگام ورود اسيران به دمشق، مردي روبروي علي بن الحسين (ع) ايستاد و گفت: سپاس خدايي را كه شما را كشت و مردمان را از شرتان آسوده كرد و اميرمؤمنان را بر شما پيروز گردانيد!

علي بن الحسين (ع) خاموش ماند تا مرد شامي آنچه را در دل داشت آشكار ساخت. سپس آن حضرت از او پرسيد:

آيا قرآن خوانده اي؟

گفت: آري!

فرمود: آيا اين آيه را خوانده اي؟ «قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة في القربي».

گفت: آري.

فرمود، و نيز اين آيه را خوانده اي: «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا؟»

گفت: آري

فرمود: اي شيخ. اين آيه ها در حق ما نازل شده، مائيم ذوي القربي، ما هستيم اهل بيت پاكيزه از آلودگيها.

آن پيرمرد، دانست كه آنچه درباره اين اسيران شنيده درست نيست، آنان خارجي نيستند بلكه فرزندان پيامبرند، از اينرو از آنچه گفته بود پشيمان شده و گفت: خدايا من


از بغضي كه از اينان در دل داشتم توبه مي كنم، من از دشمنان محمد و آل محمد بيزارم [1] گزارش رفتار اين پيرمرد به يزيد رسيد دستور داد او را كشتند. [2] .

آورده اند كه ابراهيم فرزند طلحة بن عبيدالله كه اين هنگام در شام بسر مي برد به استقبال كاروان رفت، چون علي بن الحسين (ع) را ديد از او پرسيد:

علي بن الحسين! اكنون چه كسي پيروز است؟

آن حضرت پاسخ داد: اگر مي خواهي بداني كه چه كسي پيروز است، هنگام نماز اذان و اقامه بگو. [3] .

كنايه از اينكه تا نام خدا و رسول زنده است ما پيروزيم، چون ما فرزندان پيامبريم و براي حفظ نام و آئين او قيام كرديم و بانك اذان خود دليلي بر پيروزي ماست.

هنگامي كه سرها را پيش يزيد نهادند و در ميان آنها سر حسين (ع) بود، يزيد اين شعر را خواند:



ففلق [4] هاما من رجال أعزة

علينا و هم كانوا أعق و أظلما



پس شكافته شد سرهاي مرداني كه براي ما بزرگ بودند ولي ايشان نافرماني و ستمگري كردند.

يحيي بن حكم برادر مروان بن حكم كه نزد يزيد نشسته بود در پاسخ وي اين شعر را خواند:



لهام بأدني الطف أدني قرابة

من ابن زياد العبد ذي الحسب الوغل



امية أمسي نسلها عدد الحصي




و بنت رسول الله ليس لها نسل

بي ترديد سرهايي كه نزديك بيابان طف جدا شد از پسر زياد كه داراي نسب پستي است به تو نزديكتر است، اميه (سر سلسله بني اميه) روز را به پايان برد در حالي كه نسل او به اندازه ريگهاي بيابان است اما براي دختر پيامبر خدا فرزندي نمانده است.



يزيد دست بر سينه يحيي بن حكم زده گفت: ساكت باش! [5] .

پس كنيزان و زنان و بازماندگان حسين (ع) را كه در رديف به ريسمانها بسته بودند وارد مجلس يزيد كردند، چون در برابر او با چنين حال ايستادند، علي بن الحسين (ع) به يزيد فرمود: تو را بخدا سوگند! اي يزيد! به گمان تو اگر پيامبر خدا ما را با اين وضع مي ديد چه مي كرد؟

گويا يزيد از اين سخن شرمنده شد پس دستور داد بندها را بريدند، آنگاه سر حسين (ع) را در برابر خويش گذارد و زنان را در پشت سر خود جاي داد تا او را نبينند. [6] .

زينب چون سر بريده را ديد با ناله اي جانسوز كه دلها را ريش مي نمود فرياد زد:

يا حسيناه، يا حبيب رسول الله، يا بن مكة و مني. يا بن فاطمة الزهرا سيدة النساء، يابن بنت المصطفي، آه اي حسين! اي حبيب پيامبر خدا، اي فرزند مكه و مني، اي پسر فاطمه زهرا سرور زنان، اي پسر دختر مصطفي.

راوي گفت: بخدا قسم هر كه را در مجلس بود به گريه در آورد و يزيد همچنان خاموش بود.

سپس زني از بني هاشم كه در خانه يزيد بسر مي برد، صداي خود به نوحه و گريه بلند كرد و گفت: يا حبيباه يا سيد اهل بيتاه! يا ابن محمداه! يا ربيع الارامل و اليتامي! يا قتيل


اولا الادعياء، اي حبيب ما، اي سرور خاندان ما! اي پسر محمد (ص)! اي سرپرست بيوه زنان و يتيمان، اي كشته فرزندان زنازادگان!

راوي گفت: هر كه اين صدا را شنيد گريان شد. سپس يزيد، عصاي خيزرانش را خواست، و با آن بر دندانهاي حسين (ع) مي كوبيد.

ابوبرزه اسلمي رو به يزيد كرد و گفت:

واي بر تو اي يزيد! با عصايت به دندانهاي حسين فرزند فاطمه مي زني؟ من خود شاهد بودم كه پيامبر (ص) دندانهاي حسين و برادرش حسن (ع) را مي مكيد و مي گفت: شما دو سرور جوانان اهل بهشت هستيد، خدا بكشد كشنده شما را و لعنت كند او را و به دوزخ افكند وي را، چه جايگاه بدي است دوزخ!

يزيد از اين سخن برآشفت و فرمان داد: آن مرد را از مجلس بيرون كنند، پس كشان كشان او را از مجلس بيرون بردند.

آنگاه يزيد به اشعاري از ابن زبعري (يكي از مشركان مكه) اين چنين تمثل جست:



ليت أشياخي ببدر شهدوا

جزع الخزرج من وقع الأسل



لأهلوا و استهلوا فرحا

ثم قالوا يا يزيد لا تشل



قد قتلنا القوم من ساداتهم

و عدلناه ببدر فاعتدل



لعبت هاشم بالملك فلا

خبر جاء و لا وحي نزل



لست من خندف ان لم أنتقم

من بني أحمد ما كان فعل



پدرانم كه به بدر از خزرج


ناله ها از دم شمشير شنيد

كاش بودند و بگفتندي شاد:

دست تو درد مبيناد يزيد

آنقدر سرور از آنان كشتيم

تا كه با بدر برابر گرديد

بازي هاشم و ملك است و جز اين

خبري نامد و وحيي نرسيد

نيم از خندف اگر نستانم

كينه ام از آل نبي بي ترديد! [7] .

زينب (س) چون اين اشعار را شنيد، بپا خاست و گفت:

سپاس خدايي را سزاست كه پروردگار جهانيان است و درود خدا بر پيامبر او و همه فرزندانش باد.

بي ترديد خداي سبحان سخن را به راستي و درستي گفته است، چنانكه فرمود: ثم كان عاقبة الذين اساؤا السواي أن كذبوا بآيات الله و كانوا بها يستهزؤن [8] پايان كار كساني كه زشتيهاي بسيار كردند اين است كه آيات الهي را دروغ پنداشته و آنها را مسخره مي كنند.

اي يزيد گمان كرده اي كه پهنه زمين و آسمان را بر ما تنگ گرفته اي؟ و با به اسارت در آوردن ما، نزد خدا، ما را خوار و خود را بزرگ گردانده اي؟ و گمان بردي كه اين بخاطر ارجمند بودن تو درنزد اوست كه اينچنين باد به دماغ انداخته اي و متكبرانه نگاه مي كني؟ تو شاد و خرم هستي و از اينكه دنيا را براي خويش پايدار مي بيني


و كارها را به هم پيوسته و روبراه يافته اي و حكومت و سلطنتي را كه براي ما بود، تسلم خويش گردانده اي؟ پس آرام آرام! مگر اين گفته خداي بزرگ را فراموش كرده اي: «و لا يحسبن الذين كروا انما نملي لهم خير لانفسهم انما نملي لهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب مهين» [9] گمان نبرند كساني كه كافر شدند، مهلتي را كه به آنان مي دهيم به خير ايشان است بلكه مهلت ما بدان جهت است كه آنان بر گناهشان بيفزايند و برايشان عذابي آماده گردد.

اي فرزند آزادشدگان (يا ابن الطلقا) اين رسم عدالت است؟ كه زنان و كنيزكان خود را پشت پرده جاي داده اي ولي دختران پيامبر خدا (ص) را اسير و دربند؟ در حالي كه پوششهاي آنان دريده شد و صورتهايشان نمايان گشته، آنانرا دشمنان شهر به شهر بگردانند و در برابر ديدگان مردمان بيان و كوهستان و چشم انداز هر نزديك و دور و هر پست و شريف قرار دهند، آنهم در شرايطي كه ازمردانشان كسي نمانده كه سرپرستي آنان را داشته باشد و پشتيباني وجود ندارد كه از ايشان حمايت كند؟ چگونه مي توان اميد پاسداري و مهرباني داشت از كسي كه جگر آزادمردان را به دهان گيرد و بيرون اندازد و گوشتش از خون شهيدان رويد؟

و چه انتظار در تأخير دشمني ما اهل بيت از كسي كه با ديده بغض و دشمني و توهين و كينه جويي بر ما نگريست؟ و پس از اينهمه، بدون اينكه خود را گنهكار ببيني و بزرگي اين عمل را درك كني مي گوئي:

كاش بودند و بگفتندي شاد

دست تو درد مبيناد يزيد؟

در حالي كه با چوب دستي اشاره به دندانهاي ابي عبدالله و سرور جوانان اهل بهشت مي كني و با آن بر دندانهاي او مي زني، چرا چنين نگوئي؟ تو كه پوست از زخم دل ما برداشتي و تيشه بر ريشه ما زدي. با اين خوني كه از خاندان محمد

(ص) و ستارگان


درخشان روي زمين از اولاد عبدالمطلب ريختي. يزيد! پدرانت را بانگ مي زني به گمانت كه صدايت بگوششان مي رسد؟ به همين زودي به جائي كه آنان هستند خواهي رفت و آن وقت آرزو خواهي كرد كه اي كاش دستت چلاق بود و زبانت لال چنين حرفي نمي زدي و كاري كه كرده اي نمي كردي. بار الها! حق ما را باز گير و از آنكه به ما ستم كرد انتقام بگير و خشم خود را بر كسي كه خونهاي ما را ريخت و ياران ما را كشت فرود آور.

يزيد! به خدا سوگند! ندريدي مگر پوست خود را و نبريدي مگر گوشت خود را و به يقين با همين باري كه از ريختن خون ذريه رسول خدا و هتك احترام او در خاندان و خويشان بر دوش داري، به رسول خدا وارد خواهي شد هنگامي كه خداوند همه را جمع مي نمايد و پراكندگي آنان را گرد آورد و حق آنان را باز گيرد، «آناني را كه در راه خدا كشته شده اند مرده مپندار بلكه زندگانند و در نزد پروردگارشان از روزيها برخوردار»، و همين تو را بس كه خداوند حاكم است و محمد طرف دعوا و جبرئيل پشتيبان او. و به همين زودي آنكه فريبت داد و تو را بر گردن مسلمانان سوار كرد خواهد فهميد كه ستمكاران را عوض بدي نصيب است و كدام يك از شما جايگاهش بدتر و سپاهش ناتوان تر است. و اگر چه پيش آمدهاي ناگوار روزگار، مرا به سخن گفتن با تو كشانده، ولي در عين حال ارزش تو از نظر من، ناچيز و ملامتت بسيار است. چه كنم كه چشمها پر اشك و سينه ها سوزان است؟ هان كه چه عجيب و بسي مايه شگفتي است كه افراد نجيب حزب خدا در جنگ با احزاب شيطان كه بردگان آزاد شده بودند كشته شوند و اين دستها است كه خون ما از آنها مي چكد و اين دهنها است كه از گوشت ما پر آب شده و اين پيكرهاي پاك و پاكيزه است كه پي در پي خوراك گرگهاي درنده گشته و در زير چنگال بچه كفتارها به خاك آلوده شده است. و اگر امروز ما را براي خود غنيمتي مي پنداري، به همين زودي خواهي ديد كه مايه زيانت بوده ايم و آن هنگامي است كه هر چه از پيش فرستاده اي خواهي ديد و پروردگار تو به بندگان ستم روا نمي


دارد. من شكايت به نزد خدا برم و بر او توكل كنم هر نيرنگي كه خواهي بزن و هر اقدامي كه تواني بكن و هر كوششي كه داري دريغ مدار كه به خدا سوگند! نه نام ما را تواني محو كردن و نه نور وحي ما را خاموش كردن، و به ما نخواهي رسيد و اين ننگ از دامن تو شسته نخواهد گشت. مگر نه اين است كه راي تو دروغ است و روزهاي قدرتت انگشت شمار و اجتماعت پراكنده، روزي مي رسد كه منادي ندا مي كند: هان! لعنت خدا بر ستمكاران باد. پس سپاس پروردگار جهانيان را كه اول ما را با خوشبختي و مغفرت و آخر ما را با شهادت و رحمت پايان داد و از خدا مي خواهم كه پاداش آنان را به طور كامل و هر چه بيشتر عطا فرمايد و ما را بازماندگان نيكي گرداند كه او مهربان و با محبت است و خداوند ما را بس است و وكيل نيكويي است. [10] .

يزيد در پاسخ زينب (س) اين شعر را خواند:

پسنديده است ناله از ناله كنندگان

و چه آسان است مر گ بر نوحه گران


پاورقي

[1] مقتل خوارزمي، ج 2، ص 61 و 62. لهوف، ص 74.

[2] لهوف، ص 77.

[3] امالي شيخ طوسي، ج 2، ص 290.

[4] طبري «يفلقن» ضبط کرده است ر. ک: تاريخ طبري، ج 5، ص 463.

[5] ارشاد، ص 246.

[6] لهوف، ص 78.

[7] لهوف، ص 78 و 79. ترجمه اشعار را از برگردان فارسي لهوف توسط آقاي سيد احمد فهري زنجاني گرفته‏ام.

ابوالفرج در مقاتل الطالبيين نيز ابياتي از اشعار مذکور را آورده است. ص 123 و 122.

[8] سوره روم، آيه 10.

[9] سوره آل عمران، آيه 178.

[10] لهوف، ص 79 و 80 و 81.