بازگشت

سر بريده امام حسين در كوفه


عمرسعد، سر حسين (ع) را به «خولي بن يزيد اصبحي» و «حميد بن مسلم ازدي» سپرد و به سوي ابن زياد فرستاد، آنها شب هنگام به كوفه رسيدند و درب قصر را بسته يافتند.

پس خولي آنرا به خانه خويش آورد و آنرا زير خاكستر پنهان كرد. زن خولي كه «نوار» دختر مالك حضرمي نام داشت، به او گفت: چه خبر؟

- آمده ام با گرانبهاترين چيز روزگار! اينك سر حسين است كه در خانه توست!! - واي بر تو! مردم با نقره و طلا به خانه مي آيند و تو با سر پسر دختر پيامبر آمده اي؟ بخدا سوگند كه ديگر هرگز همسر تو نخواهم بود. [1] .

و چون سر مطهر حسين (ع) به كوفه رسيد، و فرداي آن روز، ابن سعد با دختران و خاندان اباعبدالله (ع) وارد شهر شد، [2] مردم كوفه براي تماشاي اسيران از خانه هاي خود بيرون آمده بودند.

زني از زنان كوفه سر برآورد و گفت:

شما اسيران از كدام فاميل هستيد؟

گفتند: ما اسيران از آل محمديم!

زن چون اين بشنيد از بام فرود آمد و هر چه پوشش و مغنعه داشت گرد آورد و به ايشان داد تا خويش را بپوشانند.

اهل كوفه چون بر اين اسيران نگريستند به گريه افتادند و نوحه سر دادند.

علي بن الحسين (ع) فرمود:


اين شمائيد كه بر حال ما نوحه و گريه مي كنيد؟

پس آنكس كه ما را كشت كه بود؟ [3] .


پاورقي

[1] انساب الاشراف، ج 3، ص 206.

[2] ارشاد، ص 243.

[3] لهوف، ص 63.