بازگشت

شهادت علي اكبر


پس از آنكه ياران امام حسين (ع) همه به شهادت رسيدند و جز اهلبيت و خويشاوندانش كسي نماند، آنان نيز آماده نبرد و جانبازي شدند، نخستين كسي از ايشان كه پا به ميدان گذاشت فرزند حسين (ع) علي اكبر بود.

نام مادر او، ليلي، دختر ابي مروة بن عروه ثقفي و عمر شريفش را ميان هيجده تا بيست و پنج سال نوشته اند.

او از پدر اجازه نبرد خواست، امام (ع) به وي اجازه داد، ولي چون عازم ميدان شد، حسين (ع) با نوميدي نگاهي به او انداخت و بي اختيار اشكش سرازير شد، آنگاه محاسن خويش را به سوي آسمان گرفت و گفت:

«اللهم اشهد انه قد برز اليهم غلام اشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولك و كنا اذا اشتفنا الي نبيك نظرنا اليه» خدايا گواه باش! جواني به مبارزه آنان مي رود كه در اندام و اخلاق و گفتار از همه مردم به پيامبرت شبيه تر مي باشد!

پس از آن افزود: اللهم امنعهم بركات الارض و فرقهم تفريقا و مزقهم تمزيقا و اجعلهم طرائق قددا و لا ترض الولاة عنهم ابدا فانهم دعونا لينصرونا ثم عدوا علينا يقاتلونا».

پروردگارا! بركات زمين را از آنان دريغ دار! و ميان ايشان جدايي افكن! و آنها را پاره پاره كن و شيوه هايشان را ناستوده دار و واليان از آنان خشنود مدار، زيرا ايشان ما را دعوت كردند تا ياريمان كنند، اما بجاي آن به ما دشمني ورزيدند و با ما جنگيدند!


سپس به عمرسعد فرياد زد:

مالك؟ قطع الله رحمك و لا بارك الله لك في امرك و سلط عليك من يذبحك بعدي علي فراشك كما قطعت رحمي و لم من تحفظ قرابتي من رسول الله صلي الله عليه و آله. ترا چه شده است؟ خدا نسل تو را قطع كند و كارت را نامبارك كند و كسي را بر تو چيره گرداند كه پس از من، سرت را در بسترت از تن جدا كند! چنانكه تو رحم مرا قطع كردي و احترام نزديكي من با پيامبر خدا (ص) را نگاه نداشتي!

آنگاه با صداي بلند اين آيه را تلاوت كرد:

ان الله اصطفي آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران علي العالمين ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم (آل عمران، 33)

در پي اين سخنان، علي اكبر، بسوي سپاه دشمن حمله كرد در حالي كه چنين مي سرود:



أنا علي بن الحسين بن علي

نحن و بيت الله اولي بالنبي



من شبث و شمر ذاك الدني

اضربكم بالسيف حتي ينثني



ضرب غلام هاشمي علوي

و لا أزال اليوم احمي عن أبي



تالله لا يحكم فينا ابن الدعي [1] .

من علي فرزند حسين بن علي هستم.

ما به خانه خدا سوگند! كه از شبث و شمر پست، به پيامبر نزديكتريم!

پس اي دشمن! شما را با تيغ چندان مي زنم كه شمشيرم خم گردد!

با نبردي همچون يك جوان هاشمي و علوي


همواره امروز از پدرم پشتيباني مي كنم!

بخدا اين زنا زاده نبايد بر ما حكومت كند.

او پي در پي بر دشمن حمله مي كرد و برخي را از دم تيغ مي گذرانيد، تا آنكه بر بدنش زخمهاي بسيار وارد شد و تشنگي بر او غلبه يافت، و تاب و توانش را ربود، ناگزير بسوي پدر بازگشت و گفت: «يا ابت العطش قد قتلني و ثقل الحديد اجهدني فهل الي شربه من ماء سبيل» پدرم! تشنگي مرا كشت، و سنگيني سلاح آهنين بي تابم كرد، آيا جرعه آبي يافت مي شود؟ [2] .

حسين گريست و فرمود:

«و اغوثاه! يا بني قاتل قليلا فما أسرع ما تلقي جدك محمدا صلي الله عليه و آله فيسقيك بكأسه الاوفي شربة لا تظمأ بعدها ابدا.»

كو ياور و مددكاري؟ فرزندم اندكي ديگر بجنگ، بزودي جدت محمد (ص) را ديدار مي كني؟ و از جام او، شربتي مي نوشي كه پس از آن ديگر هرگز تشنه نشوي!

[3] .

پس علي اكبر، به ميدان بازگشت در حالي كه رجز مي خواند به دشمن يورش برد و گروهي از آنان را به خاك افكند.

مردم كوفه از كشتن او خودداري مي كردند، ولي چون چشم مرة بن منقذ عبدي به او افتاد و ديد اين جوان هاشمي از چپ و راست به لشكر حمله مي كند و آنها را تار و مار مي كند، تاب نياورد و گفت: گناهان ملت عرب بر گردن من باشد كه اگر اين جوان از كنار من بگذرد، داغ او را به دل مادرش نگذارم! [4] .

حميد بن مسلم ازدي (راوي روايت) به او گفت: بيهوده مگوي، اينها كه او را محاصره كردند، وي را بس است و ديگر نيازي به تو نيست، گفت: بي ترديد اين كار را خواهم كرد!!


هنگامي كه عبور علي اكبر به جانب او افتاد، اين مرد، صفوف لشكر را از پشت شكافت و خود را به آن حضرت رسانيد، آنگاه چنان نيزه اي بر او وارد كرد كه بر قربوس زين افتاد، ديگران با شمشير بر بدن او نواختند و پيكرش را پاره پاره كردند گويا علي، باز هم به مقاومت خود ادامه مي داد كه تيري بر گلويش اصابت كرد و آنرا شكافت، و او را در خون غوطه ور ساخت.

در آن حال فرياد زد: يا ابتاه عليك السلام، پدرم! خداحافظ! هم اكنون جدم رسول خدا پيش من است و بر شما سلام مي رساند و مي گويد «عجل القدوم الينا» در آمدن نزد ما شتاب كن!

اين سخن گفت و در پي آن صيحه اي كشيد و دنيا را بدرود گفت. [5] .

حميد بن مسلم گفت با دو گوش خود شنيدم در آن هنگام حسين (ع) مي فرمود:

«قتل الله قوما قتلوك يا بني ما أجراهم علي الله و علي انتهاك حرمة الرسول (ص)»

پسرم! خدا بكشد گروهي كه تو را كشتند، چه گستاخ و بي پروايند اينان نسبت به خدا و دريدن پرده حرمت پيامبر او؟!

سپس افزود: علي الدنيا بعدك العفا، پس از تو خاك بر سر دنيا.

حميد بن مسلم مي گويد: در آن هنگام زني را ديدم كه چون خورشيد تابان از سراپرده حسين بيرون آمد و فرياد مي زد: اي عزيزم، نازنيم، فرزند برادرم! پرسيدم اين زن كيست؟ گفتند: زينب دختر علي بن ابي طالب است. آن زن همچنان آمد تا خود را روي بدن علي انداخت. حسين (ع) در پي او پيش آمد و دست وي را گرفت و به خيمه ها بازگردانيد، سپس بسوي فرزند خويش آمد، جوانان بني هاشم نيز پيش شتافتند آن حضرت به آنها فرمود: پيكر برادرتان را برداريد و به خيمه ها ببريد!


آنها به امر امام، پيكر علي را برداشته و در جلوي خيمه ها بر زمين نهادند. [6] .


پاورقي

[1] مقاتل الطالبيين، ص 76. ارشاد ص 238. البته ارشاد با اندکي تفاوت اين ابيات را نقل کرده است.

[2] فتوح، ج 3، ص 131.

[3] لهوف، ص 49. فتوح، ج 3، ص 131.

[4] ارشاد، ص 238.

[5] مقاتل الطالبيين، ص 77.

[6] طبري، ج 5، ص 446.