بازگشت

شهادت حبيب


آنگاه حصين بن تميم بر امام و همراهانش حمله كرد، حبيب بن مظاهر پيش رفت و چنان شمشيري بر روي اسب او زد كه وي را بر زمين انداخت اما يارانش هجوم بردند و او را نجات دادند. در اين هنگام حبيب اشعاري مي سرود:



اقسم لو كنا لكم أعدادا

أو شطركم و ليتم الأكتادا



يا شر قوم حسبا و آدا

سوگند مي خورم اگر ما به شماره شما بوديم و يا اگر نيم شما هم بوديم، شما پشت مي كرديد و فرار مي نموديد، اي بدترين مردم و سست ترين آنان.



و باز همان روز اين رجز را خواند:




انا حبيب و ابي مظهر

فارس هيجاء و حرب تسعر



انتم اعد عدة و أكثر

و نحن أو في منكم و أصبر



و نحن أعلي حجة و أظهر

حقا و اتقي منكم و أعذر



منم حبيب و نام پدرم مظهر

پهلوان ميدان و جنگ سخت

گر چه گروه شما از ما فزونتر است

اما وفاداري و پايداري ما از شما بيشتر است

و ما حجتي والا و آشكار داريم

و بحق از شما پرهيزكارتريم. [1] .

و در پي آن نبرد سختي كرد و شماري را كشت. [2] .

آنگاه مردي از بني تميم بر او حمله كرد و شمشيري بر سرش فرود آورد كه از پاي در آمد، تميمي ديگر نيزه اي بر پيكر او فرو كرد و وي را بر زمين انداخت، خواست برخيزد كه حصين بن تميم شمشيري بر سرش زد به جوري كه افتاد. پس آن تميمي فرود آمد و سرش را جدا كرد، حصين گفت: من در كشتن وي با تو شريكم. آن مرد تميمي در پاسخ گفت: بخدا سوگند جز من كسي او را نكشته.

حصين گفت: سرش را به من بده تا به گردن اسبم بياويزم كه مردم ببينند و بدانند در قتل او شريك هستم. سپس آنرا از من بازگير و نزد عبيدالله بن زياد ببر كه مرا نيازي به جايزه آن نيست.


آن مرد، حاضر نشد ولي ياران وي او را راضي كردند. از اينرو سر حبيب را به او داد حصين بن تميم هم آن سر را بر گردن اسب خويش آويخت و در لشكر گردانيد، و سپس آن را به او رد كرد.

آن مرد، پس از آنكه سر را باز پس گرفت بر سينه خود آويخت تا به قصر ابن زياد برد كه قاسم بن حبيب [3] در راه او را ديد و سر پدرش را شناخت، لذا تا قصر دنبال وي را گرفت و همواره او را تعقيب مي نمود، آن مرد متوجه پسر گرديد، از اينرو پرسيد: اي پسرم! براي چه دنبال من افتاده اي؟

پسر پاسخ داد: چيز نيست.

گفت: چرا هست، من را از آن آگاه كن.

پاسخ داد. اين سر پدر من است آن را به من ده تا به خاك سپارم.

گفت: پسرم! امير راضي نمي شود كه اين سر دفن شود و من مي خواهم از او پاداش خوبي بگيرم.

پسرك در پاسخ او گفت: ولي خداوند، براي چنين كاري، جز بدترين پاداشها چيزي به تو نخواهد داد. به خدا سوگند آنرا كشته اي بهتر از تو بود، اين گفت و گريست.

روزگاري گذشت و اين پسرك، خود مردي شد، و در اين ساليان، جز تعقيب قاتل پدرش، به چيزي نمي انديشيد، تا شايد او را غافلگير كرده و به خاطر خون پدر، وي را بكشد، تا آنكه، به هنگام جنگ معصب بن زبير در باجميرا منطقه اي ميان حد فاصل تكريت تا موصل، در لشكر مصعب در آمد و قاتل پدر را در خيمه اي يافت، لذا با او رفت و آمد آغاز كرد، و در پي فرصتي مناسب بود، تا نيمه روزي كه وي را در خواب ديد، بي درنگ شمشيري بر او زد و او را هلاك گردانيد. [4] .

ازدي گويد: چون حبيب بن مظاهر كشته شد پشت حسين خميده شد، در چنين


حالتي فرمود: خودم و اصحاب وفادارم را به حساب خدا مي گذارم. [5] .


پاورقي

[1] طبري، ج 5، ص 439.

[2] در بحار به نقل از مقتل محمد بن ابي‏طالب اين شمار را شصت نفر ذکر کرده که به نظر مبالغه ميرسد.

[3] گويا نوجواني در آستانه بلوغ بوده است.

[4] طبري، ج 5، ص 440.

[5] طبري، ج 5، ص 440.