بازگشت

سختگيري دشمنان و حماسه دوستان


چون شب به آخر رسيد، حسين (ع) به جوانان خويش دستور داد آب بردارند و از (قصر بني مقاتل) به سوي منزل بعدي كوچ كنند. [1] .

پس از آنكه رخت بربستند، و ساعي راه پيمودند، در همان حال كه سوار بودند، حسين (ع) را خواب سبكي فرا گرفته گويا ديري نپائيد كه به خود آمده و فرمود:

«انا لله و انا اليه راجعون، و الحمدلله رب العالمين». و دو سه بار اين جمله را تكرار كرد. فرزندش علي، چون اين صدا را شنيد، بسوي پدر پيش آمد و گفت:

- پدرم! جانم به فداي تو باد! براي چه در اين هنگام خداي را حمد گفتي و استرجاع به زبان راندي؟

- فرزندم! چون خواب مرا فرا گرفت، در رؤيا ديدم كه سواركاري بر من مي گذرد و مي گويد: «اين گروه چه تند مي روند، ولي مرگ نيز شتابان بسوي ايشان مي تازد».

پس دانستم كه مقصود او ما هستيم.

- پدرم! خدا هرگز بدي بر تو نبيند! مگر ما بر حق نيستيم؟

- هستيم! به خدايي كه بازگشت همه بندگان به سوي اوست ما بر حقيم!

- اگر چنين است ما را از مگر چه باك؟

- فرزندم! خداوند بهترين پاداشي كه مي شود به خاطر پدري به فرزندي داد، به تو عطا كند. [2] .

راستي كه دلهاي ياران و همراهان حسين (ع) به ويژه اهل بيت آن حضرت، سرشار از ايمان و عشق به حق بود، آنان به بالاترين مراحل ايمان دست يافته بودند و به يقين


رسيده بودند، از اينرو، مرگ در راه خدا را، ملاقات با معبود و فوز عظيم مي شمردند!

كاروان حسيني، به حركت خويش ادامه داد و مقداري از راه را پيمود تا آنكه بامداد فرا رسيد، امام (ع) فرود آمد، نماز صبح را به جا آورد و با شتاب سوار شد، پس طرف چپ راه را گرفته و مي خواست ميان ياران خويش و لشكر حر جدايي اندازد، ولي حر پيش آمد تا آن حضرت و همراهانش را به راه كوفه برگرداند.

آنان با شدت مقاومت كردند و از گردش به سمت راست كه به سوي كوفه مي رفت خودداري مي نمودند و دشمن را كنار مي زدند، و پيوسته همچنان در سمت چپ پيش رفتند، تا آنكه به نينوا رسيدند. [3] پس حسين (ع) از اسب پياده شد، در اين هنگام سواري كه بر اسب راهرو و خوبي سوار بود، و سلاح بر تن و كمان بر دوش داشت از راه كوفه پيش آمد، پس همه ايستادند و چشم به راه ماندند تا آنكه نزد ايشان رسيد، به حر بن يزيد و همراهانش سلام كرد، ولي به امام حسين و ياراش سلام نكرد، آنگاه نامه اي از عبيدالله بن زياد به او داد، كه در آن چنين نوشته بود:

اما بعد، چون نامه من به تو رسيد و فرستاده ام نزد تو آمد، بر حسين سخت بگير! و او را فرود نياور مگر در بياباني كه بي سبزه و آب باشد، من به فرستاده ام نيز دستور اكيد داده ام كه همراه تو باشد و از تو جدا نشود تا آنكه خبر انجام فرمان مرا برايم بياورد. و السلام.

چون حر نامه را خواند، رو به امام و همراهانش كرد و گفت:

اين نامه امير عبدالله است كه به من دستور داده است تا در همانجا كه نامه را آوردند بر شما سختگيري كنم، و اين فرستاده اوست كه فرمان دارد تا دستور وي اجرا نشده از من جدا نشود. [4] .

«يزيد بن مهاجر كندي» كه در ميان ياران حسين (ع)بود، به فرستاده ابن زياد نگاه


كرد و او را شناخت، پس به او گفت: مادرت در سوگ تو بنشيند، براي چه در پي اينكار آمده اي؟

گفت: پيروي از امام خويش كرده و اطاعت او نموده ام و بر بيعت او وفادار مانده ام ابن مهاجر گفت: بلكه تو با اين كار نافرماني خدا كرده اي و فرمان پيشواي خود را در نابودي خويش بكار بسته اي و ننگ و آتش را بدست آورده اي، و چه پيشواي بدي است، پيشواي تو. خداي بلند مرتبه مي گويد: «و جعلناهم ائمة يدعون الي النار و يوم القيامة لا ينصرون» و آنان را پيشواياني ساختيم كه مردم را به آتش دعوت مي كنند، و روز قيامت كسي ياريشان نكند (قصص، 41) و پيشواي تو از آن پيشوايان است. [5] .

گفتگوي اين يار امام، بسيار نكته آموز است، زيرا هر كس در زندگي فردي و اجتماعي خويش رهبري را برمي گزيند، و اين رهبر است كه به او جهت مي دهد، اگر رهبر صالح باشد رهروان را به راه درست راهنماني مي كند، راهي كه سعادت دنيا و آخرت پيروان در آن است. ولي اگر رهبر، ناصالح و فاسد باشد، رهروان را به كجراهه مي كشاند و آنها را در مسيري پيش مي برد كه همه ارزشهاي انساني خويش را از دست مي دهند و بي ترديد پايان اين زندگي حيواني كه در آن از عاطفه، حق دوستي، درستكاري، نوع دوستي، ايثار و... خبري نيست و دنيا، در بهره وري از لذات مادي، به بهاي قرباني شدن ايمان، و آرمان خلاصه مي شود، فرجامي جز آتش دوزخ ندارد.

حر، بر امام حسين (ع) سخت گرفت تا آن حضرت را در همانجا كه بياباني بي آب و علف بود، فرود آورد. [6] .

حسين (ع) فرمود: مگر تو خود نگفتي كه ما از راه كوفه جدا شويم و راه ديگري را انتخاب كنيم؟

حر گفت: آري همين گونه گفتم: ولي اينكه نامه امير عبيدالله به من رسيده.


و دستوري داده است كه سختگيري كنم و ناظري را بر من گمارده كه خواسته او را به انجام برسانم. [7] .

پس همينجا فرود آي و از من بهانه اي به دست امير مده.

امام حسين (ع) فرمود: پس كمي ما را پيش تر ببر تا به اين دهكده «غاصريه» كه با ما يك تيررس فاصله دارد برسيم، و يا در آن دهكده ديگر كه نامش «سبقه» است، فرود آييم.

حر گفت: امير براي من نامه نوشته است كه ترا در سرزمين خشك و بي آب فرود آورم و چاره اي جز اجراي فرمان او ندارم. [8] .

زهير بن قين رو به امام كرد و گفت: بخدا سوگند اي فرزند پيامبر خدا! من پس از اين، كار را از آنچه اكنون مي بينيد وخيم تر مي بينم، براستي كه جنگ با اين گروه در اين ساعت براي ما آسانتر است از نبرد با كساني كه بعد از اين به سوي ما مي آيند. به جان خودم سوگند، كساني كه پس از اين به ما هجوم مي آورند، كه ما را توان رويارويي با آنها نيست.

امام حسين (ع) فرمود: من كسي نيستم كه جنگ را با آنان آغاز كنم. [9] .

زهير بن قين عرض كرد: پس ما را به سوي آن قريه ببر تا در آنجا فرود آييم، زيرا آنجا دژي است استوار، و بر كنار شط فرات قرار گرفته است، و چنانچه خواستند از رفتن ما پيشگيري كنند با آنها درگير مي شويم، كه جنگ با آنها اكنون آسانتر است از نبرد با گروهي كه پس از اين مي آيند.

امام پرسيد: نام اين روستا چيست؟

گفت: عقر!


امام حسين (ع) گفت: خدايا به تو پناه مي برم از عقر! [10] .

پس از آن به حر فرمود: كمي پيش برويم آنگاه پياده شويم. چون كمي حركت كردند و به كربلا رسيدند، حر و يارانش مقابل امام (ع) ايستادند و آنان را از حركت بازداشتند، و گفتند: همينجا فرود آييد كه رود فرات به شما نزديكتر است.

امام حسين (ع) پرسيد: نام اين سرزمين چيست؟

گفتند: كربلا

فرمود: آري سرزمين سختي و بلاست. براستي پدرم هنگام جنگ صفين از اين منطقه گذشت و من همراهش بودم، ايستاد و از نام آن پرسيد و چون نامش را گفتند، فرمود: اينجا محل فرود آمدن ايشان است و محل ريخته شدن خونهاي آنان، و چون معني اين سخن را پرسيدند، فرمود: گروهي از خاندان محمد (ص) اينجا فرود مي آيند.

امام حسين (ع) در اين هنگام فرمان داد بارها را همانجا فرود آوردند و آن روز چهارشنبه اول محرم شصت و يكم هجري بود. [11] .

پس از آن امام حسين (ع) براي سخنراني بپا خواست و پس از سپاس و ستايش پروردگار، و درود بر جدش پيامبر، فرمود: كار ما به اينجا رسيد، كه اينك خود مي بينيد، براستي دنيا دگرگون و زشت گرديده و نيكي از آن روي برگردانده و شتابان رخت برمي بندد و از او باقي نمانده مگر ته مانده اي. و زندگي پست، مانند چراگاهي ناخوشايند است.

«الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لا يتناهي عنه، ليرغب المؤمن في لقاء ربه محقا فاني لا اري الموت الا سعادة و الحيوة مع الظالمين الا برما» هان! مگر نمي بينيد كه به حق عمل نمي گردد و از باطل پيشگيري نمي شود؟ براستي شخص با ايمان حق دارد كه شيفته ديدار پروردگار خويش باشد و من مرگ را جز سعادت و زندگي با ستمگران


را جز اندوه و غم نمي بينم. [12] .

در اين هنگام «زهير بن قين» از جاي برخاست، و عرض كرد: اي فرزند پيامبر خدا! سخن تو را شنيديم، خداوند همواره راهنماي تو باشد، اگر حتي دنيا براي ما باقي بود و ما در آن ماندگار بوديم، باز هم شركت در نهضت تو را بر ماندن در دنيا ترجيح مي داديم.

پس از او «هلال بن نافع» برخاست و گفت: بخدا سوگند! ما ملاقات با پروردگار خويش را ناخوشايند نمي دانيم و براستي ما در نيت و بينش خود پايداريم، دوستان شما را دوست مي داريم و دشمنان شما را دشمن مي شماريم.

در پي او «برير بن خضير» از جاي بلند شد و گفت:

اي پسر پيامبر خدا! به خدا سوگند! كه اين منتي است از خدا بر ما، كه پيشاپيش تو نبرد كنيم تا آنكه در راه تو اعضاي ما قطعه قطعه شود و سپس جد تو در روز قيامت شفيع ما گردد. [13] .


پاورقي

[1] ارشاد، ص 226.

[2] طبري، ج 5، ص 407 و 408. به روايت لهوف و مقتل خوارزمي، اين گفتگو در منزلگاه ثعلبيه، پيش آمده است.

[3] تاريخ طبري، ج 5، ص 408. ارشاد، ص 226.

[4] تجارب الامم، ج 2، ص 63. ارشاد، ص 226. اخبار الطوال، ص 251. طبري، ج 5، ص 408.

[5] ارشاد، ص 226. طبري، ج 5، ص 408.

[6] ارشاد، ص 226.

[7] لهوف، ص 34.

[8] اخبار الطوال، ص 252.

[9] ارشاد، ص 227.

[10] طبري، ج 5، ص 409. اخبار الطوال، ص 252.

[11] اخبار الطوال، ص 253. طبري مي‏نويسد: آن روز پنجشنبه دوم محرم سال 61 هجري بود. ر. ک: ج 5، ص 409.

[12] سيد اين خطبه را پس از رسيدن فرمان ابن ‏زياد و سختگيري حر بر آن حضرت نقل مي‏کند، ولي مکان آن را عذيب الهجانات مي‏داند، اين خطبه را در ذي جشم پس از روبرو شدن با سپاه حر، ياد کرده‏اند ما نيز بخش نخست قول سيد را، پذيرفتيم و از اينرو نقل آن را در اينجا بهتر ديديم.

[13] لهوف، ص 34 و 35.