بازگشت

عزم شهادت


ابي بكر بن حارث بن هشام، نيز نزد حسين (ع) آمد و گفت: اي پسر عمو! خويشاوندي، مرا نسبت به تو همچون دايه مهرباني گردانيده است، نمي دانم من در خيرخواهي، براي تو چگونه ام؟

حضرت فرمود: اي ابي بكر، تو فريبكار نيستي.

پس ابوبكر عرض كرد: پدرت تواناتر بود و مردم نيز به او اميدوارتر بودند و از او بيشتر شنوايي داشتند و بر دور او بيشتر گرد مي آمدند، او به جنگ معاويه رفت در حاليكه مردم بجز اهل شام پيرامونش را گرفته بودند و از معاويه گرامي تر مي نمود.


ولي آنان او را خوار گردانيدند و به خاطر طمع دنيا نسبت به او سنگيني نشان دادند، و شربت خشم به او نوشانيدند و آنچنان به نافرماني پرداختند تا كارش بدانجا كشيد كه به كرامت و رضوان خدا رسيد. پس از او با برادرت چنان كردند كه خود شاهد بودي و همه را به چشم ديدي. اكنوي مي خواهي به سوي كساني روي كه با پدر و برادرت دشمني ورزيدند و بر آن هستي كه به وسيله ايشان با اهل شام و عراق بجنگي؟ در حاليكه دشمن تو آماده تر و نيرومندتر از توست و مردم از او ترسناك تر و بدو اميدوارترند، پس چنانكه به دشمن خبر برسد كه به سوي آنان مي روي مردم را به وسيله مال بر تو بشورانند. زيرا آنان بندگان دنيا هستند و همان كساني كه وعده داده اند ياريت كنند، تو را خوار مي سازند و همانها كه تو را بيشتر دوست دارند، دشمنت را ياري مي دهند پس خدا را بياد آور!

اما در پاسخ او فرمود: اي پسرعمو! خداوند پاداش نيكي به تو عطا كند، در اظهارنظر خويش كوشش نمودي، آنچه را كه خدا مقرر كرده است خواهد شد.

ابوبكر عرض كرد: اي اباعبدالله! حساب تو را به خدا واگذار مي كنم. [1] .

در اين هنگام محمد بن حنفيه كه براي شركت در مراسم حج و زيارت حسين (ع) به مكه آمده بود، چون از تصميم اباعبدالله (ع) آگاه شد، شبانه به ديدار آن حضرت شتافت و عرض كرد: برادرم! خود از بي وفايي و فريبكاري مردم كوفه نسبت به پدر و برادرت آگاهي، و من مي ترسم كه تو نيز به سرنوشت آنان دچار شوي، پس اگر بخواهي در مكه بماني تو عزيزترين فردي هستي كه در حرم بسر مي بري و هيچكس را به تو كاري نيست.

حسين (ع) فرمود: برادرم! مي ترسم يزيد بن معاويه با نيرنگ مرا در حرم به قتل برساند و در آن صورت احترام اين خانه از ميان برود.

محمد حنفيه گفت: پس اگر نگران چنان پيشامدي هستي، به سوي يمن يا برخي


از بيابانهاي اطراف برو تا از شر مردم در امان باشي و كسي را توان دستيابي بر تو نباشد.

حسين (ع) پاسخ داد: در آنچه گفتي به دقت مي نگرم و مي انديشم. [2] .

چون سحرگاهان فرا رسيد، حسين (ع) به سوي كوفه حركت كرد. تا اين خبر به محمد حنفيه رسيد، شتابان آمد و افسار شتري را كه حضرت بر آن سوار بود به دست گرفت و گفت: اي برادر مگر وعده ندادي كه خواسته مرا مورد توجه قرار دهي؟

- بله! درست است.

- پس چرا اينگونه با شتاب بيرون مي روي؟

- (اي برادرم)! هنگامي كه از تو جدا شدم، رسول خدا به خواب من آمد «فقال يا حسين اخرج فان الله قد شاء ان يراك قتيلا» و گفت: اي حسين! بيرون رو كه براستي خداوند مي خواهد تو را كشته ببيند. [3] محمد بن حنفيه چون اين سخن را شنيد، گفت: انا لله و انا اليه راجعون. پس در اين صورت براي چه اين زنان را همراه مي بري؟

امام پاسخ داد: در همان رؤيا، رسول خدا به من فرمود: خدا مي خواهد، آنان را (در راه حفظ اسلام) اسير و گرفتار ببيند، آن حضرت اين بگفت و با برادرش محمد حنفيه خداحافظي كرد و از او گذشت. [4] .


حسين (ع) با آگاهي از كمي نفرات خود و توان بالاي نظامي، سياسي و تبليغاتي دشمن، اين سفر را انتخاب مي كند، با آنكه مي داند فرجام چنين نبرد نابرابري جز شهادت مردان و اسارت زنان و بازماندگان چيز ديگري نخواهد بود، زيرا آن حضرت اين صحنه ها را، صحنه هاي آزمايش انسانها مي داند كه جوهر افراد را آشكار مي سازد. و مؤمنان خالص از رياكاران و دغل بازان باز شناخته مي گردند چنانكه خود فرمود: «فاذا اقمت في مكاني فبما يمتحن هذا الخلق المتعوس....» اگر من در شهر و وطن خود بمانم پس به چه چيز اين مردم بدبخت، آزمايش شوند؟ [5] .

منطق حسين، منطق همه مردان الهي است. كساني كه خود را همواره مأمور به انجام وظيفه مي دانند، افرادي كه در برابر دين و جامعه خويش احساس مسؤليت مي كنند و بر اين عقيده اند كه بايد در برابر نابسامانيها، ستم ها، بي عدالتيها و زشتي ها به مبارزه برخاست و پيامدهاي آن را پذيرفت، كه البته از دو صورت خارج نيست يا پيروزي آشكار و زودرس، و يا شهادت و اسارت و پيشامدهاي ناگوار ديگر. كه هر دوي اينها براي مسلمان مؤمن، پسنديده و گوارا خواهد بود. براي همين است كه فرزدق شاعر مي گويد:

در سال شصت هجري به همراه مادرم براي بجا آوردن حج به مكه رفتم، پس همچنان كه مهار شتر را در دست داشتم، و در مكه حرم خدا، وارد مي شدم حسين بن


علي (ع) را ديدار كردم كه با شمشيرها و ساير سلاحها از مكه بيرون مي رود، پرسيدم اين قطار شتر از كيست؟ گفته شد از حسين بن علي (ع) پس نزد آن حضرت آمدم و به او سلام كردم و گفتم: خداوند آنچه را كه مي خواهي و آرزو داري به آن نائل شوي، به تو عطا فرمايد. پدر و مادرم فداي تو باد اي فرزند پيامبر! براي چه اينگونه شتابان حج را وا مي گذاري؟

حضرت پاسخ داد: اگر شتاب نكنم براستي دستگير و گرفتار مي شوم.

سپس از من پرسيد: تو كيستي؟

عرض كردم: مردي از عرب هستم. به خدا سوگند! بيش از اين از من جستجو نكرد. پس از آن فرمود: مرا از مردمي كه پشت سر گذاشتي، آگاه كن.

گفتم: از فرد آگاهي پرسيدي! دلهاي مردم با تو است اما شمشيرهاي آنان بر تو، به هر حال قضاي الهي از آسمان فرود مي آيد، و خداوند آنچه را كه بخواهد به انجام مي رساند.

فرمود: راست گفتي كار به دست خداست. و هر روز را سرنوشتي است. پس اگر قضاي الهي و خواست پروردگار فرود آمد (و ما بر دشمن غلبه يافتيم)، آن را دوست مي داريم و بدو خشنوديم. از اينرو سپاسگزار نعمت هاي خدا هستيم. و او بر بجاي آوردن شكر، ما را مددكار است و اگر قضاي الهي اميد پيروزي را از ما گرفت، آنكس كه نيتش حق و در باطن پروا پيشه است، از هدف خود بازنمانده است.

من به او گفتم: آري، خداوند ترا به آنچه دوست مي داري برساند و از آنچه بيم داري برحذر دارد. آنگاه از او درباره چيزهايي كه نذر كرده بودم و همچنين مناسك حج پرسشهايي نمودم كه همه را پاسخ گفت و مرا از آنها آگاه كرد و در پي آن به حركت ادامه داد و گفت: السلام عليك و سپس از هم جدا شديم. [6] .


همانگونه كه پيش از اين نيز يادآور شديم، يزيد براي از ميان بردن حسين (ع) و نهضت او، عمرو بن سعيد بن عاص را با نفرات و اختيارات فراوان به طور پنهاني به مكه فرستاد.

چون حسين (ع) از مكه خارج شد، عمرو بن سعيد، گروهي را به فرماندهي برادرش يحيي بن سعيد، در پي آن حضرت فرستاد تا راه را بر او بربندند. اينان پيش تاختند تا خود را به حسين (ع) رساندند، آنگاه گفتند: بازگرد. به كجا مي روي؟

حضرت اعتنايي نكرد و به راه خويش ادامه داد، آنان نيز بر حسين (ع) و يارانش سخت گرفتند و دست به تازيانه بردند، امام (ع) ناگزير به مقاومت و مقابله پرداخت و آنان را وادار به بازگشت ساخت و دوباره به راه افتاد. [7] كمي كه دور شد، همراهان يحيي، فرياد زدند: اي حسين! پرواي خدا پيشه كن! از اجتماع مسلمانان بيرون رفتي و ميان اين امت تفرقه افكندي.

حسين (ع) در پاسخ آنها، اين گفته خداي بلند مرتبه را، تلاوت كرد:

«لي عملي و لكم عملكم انتم بريئون مما اعمل و انا بري ء مما تعملون». [8] .

(سوره يونس، آيه 41).

اين خبر به عمرو بن سعيد رسيد، از اينرو به پيروانش دستور داد: با هر وسيله سواري تندرويي كه ميان زمين و آسمان وجود دارد، به تعقيب حسين بپردازيد تا بر او دست يابيد، آنان با شگفتي چنين كردند ولي به كاروان حضرت نرسيدند و بناچار بازگشتند. [9] .

حضرت، راه خويش را ادامه داد تا به «تنعيم» رسيد و آن مكاني است در سه يا چهار ميلي مكه، چون به آنجا رسيد، قافله اي را ديد كه از سوي «بحير بن يسار


حميري» استاندار يمن، بارها هدايا به سوي يزيد مي بردند، حضرت دستور داد: آن اموال را از آنان بگيرند، زيرا كه حكومت را حق خويش مي دانست، پس از آن فرمود: هر كس از شما دوست دارد با ما به عراق بيايد آزاد است، و تمام كرايه اش نيز پرداخته و از همراهيش خشنود مي شويم، و به هر كدام كه بخواهد از ما جدا شود نيز كرايه اش را به اندازه اي راهي كه تاكنون پيموده است مي دهيم. در پي اين سخنان، شماري از آنها به اردوي امام پيوستند و گروهي خودداري كردند. [10] .


پاورقي

[1] مروج الذهب، ج 3، ص 56.

[2] لهوف، ص 27.

[3] شايسته است در اينجا دو نکته را يادآور شويم: اولا: آنچه انبياء و ائمه (ع) در خواب مي‏بينند بمانند بيداري است و براي آنان حجت است مانند رؤياي حضرت محمد (ص) رسول خدا در موقع فتح مکه يا در مورد تسلط بني ‏اميه و مظالم آنان و مانند حداقل سه رؤياي روايت شده از امام حسين (ع) در مورد آغاز و انجام نهضت او.

به سخن ديگر منامات پيغمبران و امامان معصوم از جمله جهات علوم الهي آنان است. ثانيا: امام حسين در پاسخهاي خود به افراد مختلف استعداد و موقعيت علمي آنها را مد نظر داشت، از اينرو در هر موردي پاسخي فراخور آن مي‏گفت و البته پاسخ اصلي را براي اهلش در نظر مي‏گرفت مانند آنچه که به جابر بن عبدالله انصاري بر طبق حديثي گفت و او را بر حقيقت آن گفته مطلع ساخت.

[4] لهوف ص 28. ديگر منابع نيز اين ملاقات را گزارش کرده‏اند، ولي مطالب ديگري را به عنوان گفتگوي ميان حسين (ع) با محمد بن حنفيه ثبت نموده‏اند. ر. ک: ترجمة الحسين من کتاب طبقات، تراثنا، ش 1، ص 170.

[5] لهوف، ص 29.

[6] ارشاد، ص 210، طبري، ج 5، ص 386، تجارب الامم، ج 2، ص 56 و 57.

در دو منبع اخير، محل اين ملاقات صفاح ذکر شده که گويا مکاني است ميان منطقه حرم و حنين و به کوههاي ميان مکه و طائف نيز گفته مي‏شود. در انساب الاشراف هم به اين ديدار اشاره شده است. (ج 3، ص 165)، دينوري هم در اخبار الطوال بگونه‏اي فشرده اين گفتگو را نقل کرده است (ص 245).

[7] ارشاد، ص 202، طبري، ج 5، ص 385. انساب الاشراف، ج 3، ص 164 اخبار الطوال، ص 244.

[8] طبري، ج 5، ص 385. انساب الاشراف، ص 164. با کمي تفاوت.

[9] عقد الفريد، ج 4، ص 227.

[10] لهوف، ص 30، اخبار الطوال، ص 244. طبري، ج 5، ص 385 و 386 انساب الاشراف، ج 3، ص 164. در منبع اخير نام استاندار يمن، بحير بن ريسان جبري، ثبت شده است.