بازگشت

بي اعتمادي بزرگان به مردم كوفه


حسين (ع) همراهان خود را گرد آورد و كارواني را با هشتاد و دو مرد از شيعيان و دوستان و غلامان و خاندانش آماده سفر ساخت. [1] .

به دنبال اين اعلام، حسين (ع) آهنگ عراق كرد و براي حج تمتع درنگ نكرد، و محرم به احرام آن نگرديد، زيرا بر وي كه سالياني پيش از تكليف الهي را به انجام رسانيده بود تكرار آن واجب نبود.

از اينرو روز هشتم ذيحجه، پس از طواف خانه خدا و سعي ميان صفا و مروه و كوتاه كردن مقداري از موي سرش به عنوان تقصير، عمره خود را به پايان برد و به سوي كوفه حركت كرد. [2] .


در اين هنگام، افراد بسياري از دوستان و پيروانش به او نصيحت كردند و از وي خواستند كه از اين سفر خودداري كند، زيرا به تجربه دريافته بودند: بسياري از مردم كوفه از نظر فكري، فرهنگي، ديني و صفات انساني، در مرتبه اي نيستند كه بشود روي آنها حساب، و به گفتار آنها اعتماد كرد. آنها رويدادهاي زمان حضرت علي (ع) و امام حسن مجتبي (ع) را نمونه اي از بي همتي و بي وفايي كوفيان مي دانستند. و البته امام حسين (ع) از اين واقعيت آگاه بود، آنچنان كه پس از عاشورا حضرت زينب (س) در خطبه اي كه دركوفه ايراد نمود آنها را به داشتن صفاتي ناپسند وصف كرد. ولي اباعبدالله (ع) در زماني كه همه سرزمينهاي اسلامي را براي خود ناامن و براي تبليغ دين و امر به معروف و نهي از منكر نامناسب مي بيند، ناگزير به سوي كوفه رهسپار مي شود، زيرا كه آنجا بخاطر حضور پيروان پدر و برادرش مناسبتر از جاهاي ديگر مي نمود و از سويي وي با پاسخ به دعوتنامه هاي بسيار مردم كوفه، حجت را بر همگان تمام كرد.

به هر حال دعوت كوفيان عامل نهضت و قيام حسين نمي توانست باشد، زيرا او پيش از آنكه عزم سفر كند، مصمم و استوار در برابر حكومت يزيد ايستاده بود و وظيفه و تكليف دانشمندان، آگاهان و دينداران را در برابر چنان اوضاع و شرايطي روشن ساخته بود. ولي با وجود دعوتهاي پياپي اهل كوفه، گريزي از انتخاب آنجا براي انجام وظيفه الهي نمي ديد. و چه انتخاب نيكويي بود، زيرا بسيار از مسائل مبهم در اثر آن روشن گرديد، و بدون چنين گزينشي، ديگر حماسه حسيني، كربلا و عاشورا را با آن ابعاد گسترده و آثار شگفتش تحقق نمي يافت.

براي همين هم بود كه آن حضرت به توصيه ها و نصيحت هاي دوستان و پيروانش اعتنايي نكرد و در عزم و تصميمش خللي وارد نيامد زيرا كه خود از آنان آگاهتر بود.

از اينرو در آغاز حركت به جانب كوفه دستور داد كاغذي آوردند، آنگاه بر روي آن نوشت:


«بسم الله الرحمن الرحيم، من الحسين بن علي الي بني هاشم، اما بعد فانه من لحق بي منكم استشهد و من تخلف عني لم يبلغ الفتح و السلام» [3] .

«به نام خداوند بخشاينده مهربان، از حسين بن علي به بني هاشم: اما بعد، هر كس به من بپيوندد بزودي كشته شود و هر كس از من رويگردان گردد به پيروزي نرسد. و السلام». [4] .

ابن عباس چون بر عزم حسين آگاهي يافت، نزد وي آمد و گفت: اي پسر عمو! به من خبر رسيده كه تو قصد داري به عراق بروي؟ به سوي همان مردمي كه پيمان شكن و فريبكارند، براستي آنها تو را به جنگ مي خوانند، اما هرگز شتاب مكن. و اگر مي خواهي با اين مستبد ستمگر بجنگي و نمي خواهي در مكه بماني به سوي يمن برو، كه در گوشه اي امن قرار گرفته است براي تو در آنجا ياران و برادراني است، پس آنجا بمان و مبلغان خود را به اطراف بفرست، و به مردم كوفه و يارانت در عراق، نامه بنويس و از آنها بخواه تا فرمانرواي خود را بيرون كنند. اگر بر اين كار توانايي يافتند و او را از آنجا راندند و كسي نماند كه با تو به ستيز برخيزد، نزد آنان مي روي، و گرنه من از حيله گري و مكر ايشان نگرانم، چنانكه اينگونه عمل نكردند، در همان يمن مي ماني تا آنكه خدا آنچه را كه مي خواهد پيش آورد. به راستي در آنجا دژها و دره هايي است (كه مي تواني خود را از خطرها برهاني).

حسين (ع) در پاسخ گفت: اي پسر عمو! مي دانم كه تو براستي خيرخواه


و دوستدار من هستي، ولي چه مي توان كردي وقتي كه مسلم بن عقيل برايم نامه نوشته و در آن اجتماع از مردم شهر بر بيعت و ياري كردن من خبر داده است، از اينرو من تصميم گرفته ام كه اين سفر را آغاز كنم.

ابن عباس گفت: براستي ايشان را دوبار آزمودي، آنها ياران پدر و برادرت بودند، و فردا به همراهي اميرشان براي كشتن تو برمي خيزند، به تحقيق اگر به سوي آنها بيرون روي و اين خبر به ابن زياد برسد، آنان را بر تو بشوراند. [5] و آنگاه همان كساني كه نامه برايت نوشتند بدترين دشمنان تو خواهند بود، پس اگر سخن مرا نمي پذيري و خود را ناگزير از رفتن به كوفه مي بيني، دست كم زنان و فرزندانت را با خود بيرون مبر. به خدا مي ترسم به مانند عثمان كه زن و فرزندش ناظر بر كشتنش بودند، كشته شوي. [6] .

امام (ع) فرمود: «و الله لا يدعوني حتي يستخرجوا هذه العلقة من جوفي فاذا فعلوا ذلك سلط الله عليهم من يذلهم حتي يكونوا اذل من فرام المرئة» به خدا قسم اينان دست از من برندارند، تا آنكه خون مرا بريزند، پس هنگامي كه به چنان كاري دست زدند، خداوند برايشان كسي را مسلط كند كه آنان را بگونه اي خوار و ذليل گرداند كه از كهنه زنان هنگام عادت، پست تر شوند.

[7] .

آن حضرت سخن خود را اينگونه به پايان برد: لان اقتل و الله بمكان كذا احب الي من ان استحل بمكة. به خدا سوگند براستي اينكه در جايي (دور از مكه) كشته شوم، برايم محبوبتر است از اينكه ريختن خونم در مكه مباح شمرده شود. [8] .


پس ابن عباس از او نااميد شد و از نزدش بيرون آمد و چون بر عبدالله بن زبير گذشت به او گفت: چشم تو روشن باد اي ابن زبير! زيرا كه حسين از اينجا مي رود و حجاز را برايت خالي مي كند، و شعري بدين مضمون برايش خواند:

اي پرستو كه در خانه اي! خانه خلوت شد، تخم بگذار و چه چه بزن و هر چه مي خواهي منقار بزن! [9] .

ابن زبير نيز كه خود را رقيب حسين (ع) مي پنداشت و از حضور آن حضرت در مكه ناخشنود بود، در پي خبر هجرت حسين به كوفه، نزد اباعبدالله (ع) آمد و گفت: اي اباعبدالله! چه تصميمي گرفته اي؟ بخدا سوگند! من مي ترسم از اينكه مبادا در جهاد با اين قوم ستمگر كه بندگان صالح خدا را خوار گردانيده اند كوتاهي كرده باشم.

پس امام حسين (ع) فرمود: من تصميم گرفته ام كه به كوفه بروم.

ابن زبير گفت: خدا تو را موفق گرداند، اگر من هم ياراني چون ياران تو در كوفه داشتم، از آنجا چشم پوشي نمي كردم.

و گويا از ترس آنكه مبادا متهم شود، به امام (ع) عرض كرد: اگر در اينجا نيز بماني، و ما و اهل حجاز را به بيعت خويش بخواني، دعوت تو را بپذيريم به سوي تو بشتابيم، زيرا تو براي حكومت و زمامداري از يزيد و پدر يزيد سزاوارتري! [10] .

امام (ع) فرمود: (اي عبدالله) پدرم مرا از كشته شدن قوچي در مكه خبر داده است كه به سبب آن احترام خانه خدا شكسته شود. و من دوست ندارم آن قوچ باشم. و اگر يك وجب بيرون از مكه كشته شوم براي من بهتر است از اينكه در حرم خونم بريزد. و اگر دو وجب دورتر به قتل برسم باز نيكوتر است از يك وجب، به خدا سوگند! اگر در آشيانه مرغي از مرغان آسمان باشم مرا بيرون خواهند كشيد تا با كشتن من به اهداف


خويش برسند. و به خدا همانگونه كه يهوديان احترام روز شنبه را پاس نداشتند. اينان نيز حرمت مرا خواهند شكست.

پس از آن گفت: اي ابن زبير! اگر من در كنار شط فرات مدفون گردم بهتر است از آن كه در آستانه مكه دفن شوم.

و به دنبال بيرون رفتن ابن زبير از مجلس فرمود: او به من مي گويد: كبوتري از كبوتران حرم باش! بخدا قسم اگر يك ذرع دورتر از حرم كشته شوم آن را بيشتر از يك وجب دوست دارم و اگر در سرزمين طف خونم بريزد بهتر است از آنكه در حرم ريخته شود.

آنگاه رو به اطرافيانش كرد و گفت: به راستي هيچ چيز در دنيا براي او (ابن زبير) بهتر از اين نيست كه من از حجاز بيرون روم. زيرا مي داند كه با وجود من، مردم به او نمي گروند، پس دوست مي دارد كه من از مكه خارج شوم تا اينكه ميدان براي او خالي بماند. [11] .


پاورقي

[1] مقتل خوارزمي، ج 1، ص 22. مورخان تعداد همراهان آن حضرت را متفاوت ذکر کرده‏اند، ولي به نظر مي‏رسد رقمي را که خوارزمي نقل نموده است، چندان دور از واقع نباشد، مرحوم شيخ عباس قمي (ره) به نقل از کتاب مطالب السؤول، مي‏نويسد:

حسين (ع) همراهان خود را گرد آورد و به هر کدام ده دينار طلا و يک شتر بارکش داد و کارواني را با هشتاد و دو مرد از شيعيان و دوستان و غلامان و خاندانش آماده سفر ساخت. (نفس المهموم ص 170، به نقل از مطالب السؤول، ص 74، چاپ سنگي) تا آنجا که مي‏دانيم که اين گزارش در منابع ديگر نيامده و از صحت و سقم آن بدرستي آگاه نيستيم.

[2] طبري، ج 5، ص 385.

[3] اين متن که بيانگر موقعيت دعوت انبياء (ع) و ائمه (ع) است بارها در نصوص خاطر نشان شده است از آن جلمه است اين عبارت در صلوات شعبانيه که از امام چهارم حضرت زين ‏العابدين (ع) روايت شده: اللهم صل علي محمد و آل محمد الفلک الجارية في اللجج الغامرة يأمن من رکبها و يغرق من ترکها المتقدم لهم مارق و المتاخر عنهم زاهق و اللازم لهم لاحق. بارخدايا! درود فرست بر محمد و آل محمد که کشتي روان در ژرفاي امواجند، هر که بر آن کشتي نشيند ايمن است و هر که آنرا رها کند غرق شود، آنکس که بر آنان پيشي گيرد از دين خدا بيرون افتد و آنکس که از آنان تخلف ورزد تباه گردد، ولي کسي که همراه و پيرو آنان باشد به آنان ملحق شود.

[4] لهوف، ص 28. مثير الاحزان، ص 27. کامل الزيارات، ص 75.

[5] البته ابن ‏زياد، در آن هنگام والي بصره بود و شايد ابن ‏عباس پيش‏بيني مي‏کرده که اگر حرکت آن حضرت به کوفه، تحقيق پذيرد، يزيد، ابن ‏زياد را به فرماندهي کوفه برخواهد گماشت. و شايد هم ابن ‏عباس در اين زمينه به آگاهيهايي دست يافته بود که توده مردم از آن بي‏خبر بوده‏اند.

[6] مروج الذهب، ج 3، ص 54 و 55. اين گفتگو در منابع ديگر، در دو ملاقات ذکر شده است. ر. ک: طبري، ج 5، ص 383 و 384. تجارب الامم، ج 2، ص 54 و 55 و 56. انساب الاشراف، ج 3، ص 161. اخبار الطوال، ص 244 و 243.

[7] کامل ج 3، ص 276.

[8] مروج الذهب، ج 3، ص 55.

[9] انساب الاشراف، ج 3، ص 162. طبري، ج 5، ص 384. طبقات (ترجمة الحسين) تراثنا، ش 10، ص 170. اخبار الطوال، ص 244.

[10] مروج الذهب، ج 3، ص 56.

[11] کامل الزيارات، ص 72 و 73. الکامل في التاريخ، ج 3 ص 275. فرازهايي از اين روايت در اين کتابها نيز آمده است: طبري، ج 5، ص 384 و 385. انساب الاشراف، ج 3، ص 163 و 164.