بازگشت

معاويه در بستر بيماري


معاويه در پايان عمر بيمار شد، بطوريكه هر روز از روز پيش رنجورتر و نحيف تر مي گرديد، تا آنكه روزي به حمام رفت، و بدن لاغر و نحيف خود را به دقت مشاهده كرد، آنگاه آه سردي از دل بركشيد و بشدت گريست و اين دو شعر را زمزمه كرد:

روزگار بسوي نابودي من به پيش مي رود

برخي از نيروهاي من را گرفته و برخي را واگذارده

قد و قامت من را به نالش واداشته

و پس از مدتي پايداري زمين گيرم كرده

و چون مرگش نزديك و بيماريش سخت و لحظه جدائيش از دنيا فرا رسيد، از بهبودي نااميد گرديد، و ابياتي چند سرود، كه حكايت از بي اعتباري دنيا و پشيماني از گذشته خود داشت. [1] .

آورده اند كه معاويه هنگام بيماري سخناني اينچنين ايراد كرد:


«من چون زراعتي هستم كه زمان درو كردنش فرا رسيده است. فرمانروايي من بر شما آنقدر به درازا كشيد كه من و شما از هم دلتنگ شديم و جدائي از يكديگر را آرزو مي كنيم. ولي بي ترديد در فرمانروايي، من از آيندگان بهترم آنچنانكه پيشينيان از من بهتر بودند. گفته اند هر كس ديدار خدا را دوست دارد، خدا هم ديدار او را دوست دارد، بار خدايا من ديدار تو را دوست دارم، از تو مي خواهم كه تو هم ديدار مرا دوست بداري و بر من مبارك گرداني.».

اين سخنان معاويه در ادامه سياست هميشگي او بود كه همواره رياكارانه، تظاره به تقدس و دينداري مي نمود و با همين سياست، بسياري را فريفته بود، به گونه اي كه شماري از فراد خشك مقدس و نادان او را ستايش مي كردند و برخي هم در بدسرشتي و نفاق او ترديد مي نمودند. چنانكه مردي در صفين به عمار ياسر گفت:

«من با كمال اعتقاد به حقانيت خويش و گمراهي معاويه و پيروانش از خانه خود حركت كردم تا اينكه اينجا رسيدم و ديدم كه منادي ما نداي اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله و منادي آنها كه زير پرچم معاويه بسر مي برند و نيز همين كلمات را فرياد مي كند، ما معتقد به نماز هستيم، آنها هم مانند ما نماز مي خوانند، ما دعا مي كنيم. آنها نيز مانند ما دست به دعا برمي دارند. كتاب ما قرآن است، كتاب آنها هم قرآن است، پيغمبر ما و آنها يكيست. چون اينها را مشاهده كردم به ترديد افتادم، و به اندازه اي ناراحت شدم كه خدا مي داند.» [2] .

گروه ديگري نيز نظير اين عبارات را به حضرت علي (ع) اظهار داشتند و از شركت در جنگ عليه معاويه خودداري كردند كه در ميان آنها نام شخصيتهاي بزرگي چون عبيده سلماني و اصحابش و ربيع بن خثيم و شماري ديگر از مسلمانان نامدار ديده مي شود. قضاوتهاي برخي از مردمان در آن روزگار، نشانگر آن است كه معاويه با تبليغات گسترده، توانسته بود خود را به عنوان صحابه پيغمبر، خال المؤمنين و كاتب وحي


در جامعه جا بيندازد.

او با اين ترفند، كار را بر اميرالمؤمنين علي (ع) دشوار كرده بود، حتي در لحظات پاياني جنگ صفين با سر نيزه كردن قرآن، شمار بسياري از لشكريان علي (ع) را فريفت و ماجراي حكمين را به وجود آورد، و با رياكاري و نيرنگ توانست پايه هاي حكومت خويش را محكم سازد.

او پس از شهادت علي (ع) نيز با ترسيم چهره هاي غير واقعي از آن حضرت كوشيد، بدگماني عليه مولي الموحدين را در اذهان ساده انديشان بوجود آورد، بگونه اي كه گروهي در مسلماني، ايمان و حتي نماز خواندن آن حضرت ترديد كردند.

او با تزوير توانسته بود پيروان و سپاهيان امام حسن (ع) را نيز جذب و يا از اطراف آن حضرت بپراكند و صلح را بر امام دوم تحميل كند. و با اين حال به هيچيك از مفاد قرارداد عمل نكند، زيرا در آن صلحنامه پيمان سپرده بود:

1- به كتاب خدا و سنت پيامبر عمل كند.

2- براي خود جانشيني تعيين نكند.

3- مسلمانان شام، عراق، حجاز، و يمن امنيت يابند.

4- ياران و شيعيان علي (ع) با مالها و زنان و فرزندانشان در امان باشند.

5- هرگز نسبت به حسن (ع) و برادرش حسين (ع) و هيچكدام از فرزندان پيامبر در پنهان و آشكار، آزاري نرساند.

6- از هر توطئه اي كه سبب وحشت و هراس مردم شود بپرهيزد. [3] .

ولي او برخلاف تعهدات مزبور، خود را اميرالمؤمنين لقب داد و بر فرزندان و كارگزاران خود در سر تا سر ولايات نوشت:

«تمام تشكيلات حكومتي را به دقت زيرنظر بگيريد و اگر شاهدي به دست


آورديد كه كسي از دوستداران علي و خاندان او در جايي از آن وجود دارد، نام وي را از دفاتر دولتي برداريد و حقوقش را قطع كنيد.».

و با بخشنامه ديگري به اين مضمون صادر كرد:

«هر شخصي كه به دوستي علي و خاندان علي متهم است، در فشار و شكنجه قرار دهيد و خانه اش را خراب كنيد.».

معاويه به فرماندار عراق زياد بن سميه نوشت: «اگر ثابت شد كسي پيروز علي (ع) و خاندان اوست، شهادتش در هيچ موردي پذيرفته نيست و كساني كه به آنها پناه دهند نيز نبايد محترم شمرده شوند».

كارگزاران او به پيروي از اين دستورها چنان بر فرزندان و پيروان علي (ع) سخت گرفتند، كه شيعيان به خانه خويشان و دوستان خود پناه مي بردند و باز هم بيمناك بودند كه مبادا غلام و كنيز آنان افشا نمايد، زيرا هر كه از كسي سينه اي در دل داشت او را به شيعه علي بودن متهم مي كرد و به كارگزاران حكومت گزارش مي داد، از اينرو گروه بسياري از مردم را از روي گمان و اتهام مي گرفتند و شكنجه مي كردند، اين كار در عراق كه زياد بن سميه حاكم آن بود از همه جا سخت تر اجرا مي شد. [4] .

بسياري از دوستان و ياران وفادار علي (ع) را به سختي آزار مي دادند دست و پاي برخي را قطع و گروهي را زنده به گور و شماري را ميله داغ در چشم مي كشيدند، چنانكه حجر بن عدي و يازده تن از يارانش را دستگير و به شدت شكنجه كرده و سرانجام شش نفر از آنها را كه از بهترين اهل زمين بودند در مرج العذرا گردن زدند.


پاورقي

[1] مروج الذهب، ج 3، ص 49 و 50.

[2] وقعه‏ي صفين، نصر بن مزاحم، ص 321.

[3] مورخان درباره مواد اين قرارداد، مطالب مختلفي نوشته‏اند، و هر کدام چيزي را بدان نسبت داده‏اند، و آنچه را که ما آورده‏ايم، از روي متني است که بسياري از مورخان و محدثان اهل سنت، نقل کرده‏اند. براي آگاهي از آن رجوع شود، به: انساب الاشراف بلاذري، ج 2، ص 42.

[4] ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 15، و نيز علي اکبر غفاري، مقدمه بررسي تاريخ عاشورا، ص 9.