بازگشت

رهبري نهضت عاشورا


نامش حسين (ع) كنيه اش اباعبدالله، پدرش اميرمؤمنان علي (ع) و مادرش فاطمه (ع) دختر پيامبر خداست.

بنابر مشهور در پنجم شعبان سال چهارم هجري چشم به جهان گشوده است [1] .

تاريخ نگاران لحظه ميلادش را اينگونه گزارش كرده اند:

در آن هنگام صفيه عمه پيامبر (ص) پرستارش بود.

پيامبر فرمود: اي عمه! فرزند را نزد من بياور

صفيه: هنوز او را پاكيزه نكرده ايم.

پيامبر: اي عمه! مگر تو او را پاك مي گرداني؟ خداوند او را پاك و پاكيزه گردانده است.


آنگاه رسول خدا زبان خويش در دهان حسين (ع) گذاشت و حسين زبان آن حضرت را مي مكيد. بعد از آن پيامبر ميان دو چشم او را بوسيد و در حالي كه مي گريست مي گفت:

پسركم! خداوند لعنت كند مردمي را كه ترا مي كشند و اين جمله را سه بار تكرار كرد.

صفيه گفت: پدر و مادرم فداي تو، او را چه كسي مي كشد؟ فرمود: قوم ستمگري از بني اميه [2] .

پيامبر (ص) در گوش راست طفل اذان و در گوش چپش اقامه گفت و در روز هفتم گوسفندي به رنگ سياه و سپيد، براي او عقيقه كرد. و آنگاه موي سر كودك را تراشيد و هم سنگ آن سيم تصدق كرد. و سپس سر او را به عطري معطر ساخت. [3] .

درباره علاقه پيابمر (ص) به حسين (ع)، روايات زيادي نقل شده است كه از آن شمارست:

روزي رسول خدا (ص)، حسين (ع) را ديد كه در كوچه با كودكان بازي مي كند، پيامبر (ص) پيش آمد و دست خويش را گشود تا حسين (ع) را در برگيرد، ولي حسين از اين سو به آن سو مي گريخت، و رسول خدا پيوسته مي خنديد تا سرانجام او را گرفت و يك دست را بر سر او گذاشت و سر وي را بلند كرد و حسين را بوسيد و گفت: «حسين مني و انا من حسين» حسين از من است و من از حسينم، خداي بزرگ دوست دارد كسي را كه حسين را دوست دارد و حسين نواده اي از نوادگان من است. [4] .

گاه ديده مي شد كه به هنگام نماز جماعت حسين بر پشت پيامبر سوار شده و پاهاي


خود را به حركت در آورده و حل و حل مي گويد و پيامبر هرگاه سر از سجده برمي دارد به آرامي او را بر زمين مي گذارد و در كنار خود مي نشاند، اين كار در سجده هاي بعدي آنقدر تكرار مي شد تا نماز به پايان مي رسيد.

روزي نيز پيامبر بر فراز منبر سخن مي راند، ناگاه حسين را ديد كه به هنگام راه رفتن پايش در جامه پيچيد و به زمين افتاد، پيامبر بي درنگ از منبر فرود آمد و او را در برگرفت و گفت: خدا شيطان را بكشد، فرزند امتحان است، سوگند به آنكه جان من در دست اوست، ندانستم كه چگونه از منبر پايين آمدم. [5] .

روزي رسول خدا از خانه عايشه بيرون آمد، چون از كنار خانه فاطمه گذشت، صداي گريه حسين را شنيد، از اينرو فاطمه (س) را صدا زد و گفت: فاطمه! نمي داني كه گره او مرا ناراحت مي سازد؟ [6] .

روزي ديگر هم پيامبر (ص) فرزندش ابراهيم را بر زانوي چپ و حسين (ع) را بر زانوي راستش نشانده بود و گاهي اين را و گاهي آن را مي بوسيد، كه ناگاه وحي نازل شد و جبرئيل برايش چنين پيام آورد:

پروردگارت ترا سلام مي رساند و مي گويد اين دو كودك را براي تو باقي نمي گذارم يكي را فداي ديگري كن؟

پيامبر (ص) نگاهي به ابراهيم كرد و گفت: ابراهيم اگر رحلت كند، كسي جز من بر او اندوهناك نشود، ولي مادر حسين فاطمه و پدرش علي پسر عموي من و گوشت و خون من است، از اينرو اگر او از ميان برود، دخترم و پسر عمويم و خودم اندوهگين مي شويم، پس من اندوه خويش را بر اندوه آنان برگزيدم و ابراهيم را فداي حسين كردم! و ابراهيم پس از سه روز در گذشت.

از آن پس پيامبر، هرگاه حسين را مي ديد كه به سوي او مي آيد، وي را مي بوسيد


و به سينه مي چسباند و لب و دندان او را مي مكيد و مي گفت: فداي آنكه فرزندم ابراهيم را فداي او گردانيدم. [7] .

و چنين بود كه حسين در دامان پيامبر پرورده شده و وارث صفات آن بزرگوار گرديد.

آورده اند، در آخرين روزهاي زندگي پيامبر اكرم (ص) كه آن حضرت در بستر بيماري بسر مي برد، فاطمه (س) دو فرزندش، حسن و حسين را نزد پيامبر آورد و گفت: يا رسول الله! اين دو فرزند تو هستند، چيزي از خويش به آنان ميراث ده، آن حضرت پاسخ داد:

اما حسن را هيبت و بزرگواريم ميراث باشد و حسين را بخشش و شجاعتم. [8] .

همينطور هم شد، حسين (ع) مظهر شجاعت و سخاوت گشت، چنانكه نوشته اند: آن حضرت ميهمان را گرامي مي داشت و به خواهندگان مي بخشيد، و از ارحام ديدن مي كرد و بي نوايان را انعام مي داد و سائل را عطا مي داد و برهنه را مي پوشانيد و گرسنه را سير مي كرد و قرض قرض داران را ادا مي كرد، بر يتيمان مهربان بود، به نيازمندان ياري مي رسانيد، و هرگاه مالي به او مي رسيد، فوري پراكنده مي ساخت. [9] .

در شجاعت او نيز، نياز به گواه نيست زيرا كه عاشورا بهترين شاهد اين مدعاست. البته حضرتش در ساير صفات نيز به مانند پدر و نياي خود، يگانه عصر خويش بود، چنانكه همه پيشوايان معصوم نيز چنين بوده اند ولي اين دو صفت، در او جلوه بيشتري يافت به طوري كه بدان شهره آفاق گشت.



پاورقي

[1] مقاتل الطالبيين، ص 51، ارشاد، ص 198. ابن سعد، مي‏نويسد: حسين (ع) در يکي از شبهاي سال چهارم هجري به دنيا آمد. ر. ک: ترجمة الحسين من کتاب طبقات، مجله تراثنا، ش 10، ص 127. شماري از مورخان و محدثان و فقيهان، ميلاد او را در پنجم ربيع الاول همانسال و گروهي در آخر ربيع الاول سال سوم نوشته‏اند. روايت اخير را شيخ ابوجعفر طوسي در تهذيب ج 6، ص 41، و شهيد در دورس، کتاب المزار، ص 152 و شيخ‏بهايي در توضح المقاصد، نقل کرده و پذيرفته‏اند.

[2] امالي صدوق، ص 3.

[3] عيون الاخبار الرضا، ج 2، ص 26.

[4] ترجمة الحسين من کتاب طبقات الکبيره. ر. ک: تراثنا، ش 10، ص 137. مناقب، ج 4، ص 71. بخش اخير اين روايت در کتابهاي ديگر حديثي شيعه و سني آمده است از جمله: ر. ک: سنن ترمذي، ج 5، ص 658.

[5] مناقب، ج 4، ص 71. ابن کثير نيز مانند اين روايت را در تاريخ خود نقل کرده است، ترجمة الامام الحسين من تاريخ مدينة دمشق، ص 107.

[6] فصول المهمه، ص 153.

[7] تاريخ بغداد، خطيب بغدادي، ج 2، ص 204.

[8] خصال صدوق، ص 77. ارشاد، ص 169. ترجمة الامام الحسين من تاريخ مدينة دمشق، ابن عساکر، ص 34. البته همه امامان معصوم به تمام صفات پسنديده آراسته بوده‏اند، ولي هر کدام مناسب با شرايط گوناگون و مقتضيات زمان و مکان، صفتي را از خويش آشکار مي‏ساخته‏اند.

[9] کشف الغمه، ج 2، ص 195.