بازگشت

آخرين نامه


مردم كوفه پس از انبوه نامه ها به سوي حسين عليه السلام و دعوت از آن حضرت، سرانجام آخرين نامه ي خويش را به وسيله دو تن، به نامه هاي «هاني بن هاني» [1] و «سعيد بن عبدالله» [2] به مكه فرستادند كه اين گونه بود:

به نام خداوند بخشاينده ي بخشايشگر

نامه اي است به سوي حسين عليه السلام فزند گرانمايه ي اميرمؤمنان، از سوي شيعيان او


و پدر گرانمايه اش.

پس از سلام، واقعيت اين است كه مردم ما در انتظار آمدن شما هستند، و رأي و ديدگاهي جز رأي و ديدگاه شما را نخواهند پذيرفت.

هان اي پسر پيامبر! در آمدن به سوي سرزمين ما شتاب كنيد، و درنگ روا مداريد كه بوستان ها سرسبز است، و ميوه هاي درختان رسيده، و گل ها و گياهان، همه جا پرطروات و پر برگ و بارند؛ اگر به اين سرزمين بيايد لشكري آراسته و آماده براي پيشواز شما آماده اند.

درود و مهر و بركات خدا بر شما و پدرتان اميرمؤمنان باد.

حسين عليه السلام پس از خواندن اين نامه، از نامه رسانان پرسيد:

به من گزارش ديهد كه چه كساني در نگارش اين نامه همفكري و همكاري كردند و آن را به وسيله ي شما به سوي من فرستادند؟

آن دو نامه رسان گفتند:هان اي پسر پيامبر! چهره هاي سرشناس و نامدار كوفه، نظير: شبث ربعي [3] ، حجار بن ابجر، يزيد بن حارث، يزيد بن رويم، عروة بن قيس، عمرو بن حجاج، و محمد بن عمير در اين كار همكاري و همفكري داشتند.

اين جا بود كه پيشواي آزادي برخاست و به سوي خانه خدا شتافت و دو ركعت نماز ميان حجر الأسود و مقام ابراهيم خواند، آن گاه به راز و نياز ادامه داد، و از بارگاه خدا خير و رستگاري خواست، و رفت تا در مورد پاسخ نامه ها و پيام ها تصميم بگيرد.



پاورقي

[1] او از کوفه و از قبيله‏ي همدان بود. روشن نيست که چرا او به ياري حسين عليه‏السلام نيامد، اما در قيام توابين نقش انگيزاننده‏اي داشت. او غير از «هاني»، آن پير دلاور و آزاديخواه و ميزبان شجاع مسلم است.

[2] او از نوانديشان و آزادي خواهان و بزرگان کوفه و از مخالفان استبداد اموي بود، و مردي شجاع و توحيد گرا و عابد. نامه‏هاي مردم کوفه را به پيشواي آزادي رساند و افتخار همراهي کاروان او را داشت و به شرف شهادت نايل آمد.

[3] «شبث ربعي» از فرصت طلبان و پنهان انديشان روزگار خويش بود. او نخست به پيامبر آيمان آورد و اسلام را برگزيد. پس از رحلت آن حضرت به زني به نام «سجاح» که ادعاي پيامبري مي‏نمود گرويد، و اذان گوي او شد. پس از آن به عثمان نزديک شد، و از ياران او گرديد؛ آن گاه به اميرمؤمنان نزديک شد، و در صفين و نهروان به همراه او بود. پس از اين مراحل خود را در شمار خونخواهان عثمان جازد و به سوي معاويه رفت. در زمان امام حسين عليه‏السلام براي ترور او کوشيد، و پس از آن از دعوت کنندگان حسين عليه‏السلام بود، اما سرانجام در شمار فرماندهان سپاه اموي به جنگ با آنان حضرت رفت، و به باور پاره‏اي از تاريخ نگاران در نهضت «مختار» به دستور ابراهيم فرزند مالک اشتر به اندکي از کيفر جنايت و شرارت خود رسيد و نابود شد.