بازگشت

شهادت امام حسين


97) ابومخنف گفت: حجاج از عبداللَّه بن عمار بن عبد يغوث بارقي نقل كرد: عبداللَّه بن عمار را به دليل حضور در قتل حسين سرزنش نمودند. او گفت: با نيزه به حسين حمله كرده و به او رسيدم. به خدا سوگند اگر مي خواستم او را نيزه مي زدم ولي در نزديكي او منصرف شدم و گفتم چرا من عهده دار قتل او شوم! ديگري او را خواهد كشت؟ پيادگان از راست و چپ به حسين حمله كردند و او نيز به آنان حمله كرده و آنها را متفرق و پراكنده نمود. حسين در اين هنگام لباسي از خز به تن و عمامه بر سر داشت.

راوي گفت: به خدا سوگند هر گز دل شكسته اي را نديده ام كه پسر، اهل بيت و يارانش كشته شده باشد و او اين گونه محكم، بدون ترس، با آرامش خاطر و با جرأت باشد. سوگند به خدا تا كنون هيچ كس را مانند او نديده ام. پيادگان همچون بز ماده اي كه گرگ به آنها حمله كرده است از راست و چپ او عقب مي نشستند.

راوي گفت: به خدا سوگند او در چنين وضعي بود كه خواهرش زينب، دختر فاطمه در حالي كه به نظر مي آمد گوشواره هاي او ميان گوش و گردنش آويخته است، بيرون آمد و مي گفت: اي كاش آسمان به زمين مي آمد!، عمر بن سعد به حسين نزديك شده بود. زينب گفت: اي عمر بن سعد، اباعبداللَّه را مي كشند و تو نگاه مي كني! راوي گفت: من مي ديدم قطرات اشك بر گونه ها و ريش عمر بن سعد جاري بود و از زينب و حسين روي برگرداند.

98)ابومخنف گفت: صقعب بن زهير از حميد بن مسلم نقل كرد: حسين (در آن هنگام)


لباسي از خز به تن داشت و معمم بود و خضاب كرده بود. راوي گفت: قبل از مرگ بر پاهاي خود ايستاده و همچون سواركاري شجاع حمله كرده و مي جنگيد شنيدم كه مي گفت: آيا براي كشتن من عجله داريد! سوگند به خدا بعد ازاين هيچ يك از كشتارهاي شما به اندازه كشته شدن من خداوند را خشمگين نخواهد كرد، به خدا سوگند اميدوار و مطمئن هستم كه خدا مرا به دليل سستي شما در دين گرامي داشته و به گونه اي كه نخواهيد فهميد انتقام مرا بگيرد. سوگند به خدا، بدانيد، وقتي مرا كشتيد خدا شما را با يكديگر به نزاع انداخته و خونتان ريحته و با اين نيز راضي نمي شود و عذاب دردناك شما را افزون مي نمايد.

راوي گفت: حسين مدت زيادي از روز زنده بود. اگر دشمن مي خواست مي توانست او را بكشد اما برخي از سپاه كوفه از اين كار پرهيز كرده و مايل بود شخص ديگر او را بكشد. شمر بر آنان فرياد زد: واي بر شما؛ چرا اين مرد را نگاه مي كنيد؟او را بكشيد، مادرتان به عزايتان، بنشيند! پس، از همه سو به او حمله كردند. زرعة بن شريك تميمي ضربه اي به قسمت چپ او زد: و ضربه ي ديگري بر شانه اش خورد و در حاليكه حسين خسته و كوفته شده بود باز گشتند. در اين حال سنان بن انس بن عمرو نخعي با ضربه نيزه اي او را به زمين انداخت. سپس به خولي بن يزيد اصبحي گفت: سر او را جدا كن. او مي خواست اين كار را انجام دهد كه لرزه به اندامش افتاد، سنان بن انس به او گفت: خدا بازوهايت را شكسته و دستانت را قطع كند! و خود به سوي حسين رفته و سر او را جدا كرد و به خولي بن يزيد سپرد. اگر قبلا به بدن حسين (ع) شمشيرهاي زيادي خورده بود.