بازگشت

شهادت حنفي و نافع بن هلال و جمعي ديگر از ياران امام


86) ابومخنف گفت: محمد بن قيس نقل كرد: كشته شدن حبيب بن مظاهر براي حسين بسيار سنگين بود و در آن هنگام گفت: پاداش خود و حمايت كنندگانم را از خدا مسئلت دارم.

راوي كفت: حر در اين هنگام رجز مي خواند و مي گفت:

سوگند خورده ام تا ديگران را نكشم كشته نشوم.

و هرگز كشته نشوم مگر در حال پيشروي.

با شمشيرم ضربه ي محكمي به ايشان مي زنم.

نه ايشان را رها مي كنم و نه به عقب بر مي گردم.

همچنين مي گفت:

با شمشير از نواميس پيامبر دفاع مي كنم.

از بهترين كساني كه مني و خيف [1] به خود ديده است.

حر و زهير بن القين با دشمن جنگ شديدي كردند. هنگامي كه يكي از آن دو حمله كرده و در تنگنا مي افتاد ديگري مي تاخت و او را مي رهانيد. مدتي اين گونه نبرد كردند سپس پيادگان دشمن بر حر بن يزيد حمله كرده و او را كشتند. ابوثمامه ي صائدي نيز پسر


عموي خود را در سپاه دشمن هلاك كرد. پس از نماز ظهر حسين با ايشان نماز خوف اقامه كرد. بعد از نماز، جنگ شديدي صورت گرفت كه به حسين رسيد حنفي يكي از ياران حسين خود را سپر او كرد و هدف تيرهايي قرار گرفت كه از راست و چپ به او مي باريد. بقدري تير به او اصابت كرد تا از پاي در آمد. زهير بن القين نيز جنگ شديدي كرد وي مي گفت: من زهير پسر قين هستم.

با شمشير دشمن را از حسين دور مي كنم.

راوي گفت: زهير دست بر شانه ي حسين زده و مي گفت:.

پيش رو كه هدايت يافته و هدايت گري و امروز جدت پيامبر، حسن، علي مرتضي، جعفر بن ابي طالب صاحب دو بال، آن جوان شجاع و اسداللَّه (شير خدا) آن شهيد زنده را ملاقات مي كني.

راوي گفت: كثير بن عبداللَّه شعبي و مهاجرين اوس حمله كردند و او را كشتند. راوي گفت: نافع بن هلال جملي نام خويش را بر روي چوب تيرهاي مسموم خود نوشته بود و آنها را رها كرده و مي گفت:من جملي ام، من بر دين علي هستم.

او غير از كساني كه مجروح كرده بود دوازده نفر از ياران عمر بن سعد را هلاك كرد.

راوي گفت: پس آنقدر ضربه خورد تا اينكه بازوانش شكسته و اسير شد. او را نزد عمر بن سعد بردند، عمر به او گفت: واي بر تو اي نافع! چه چيز باعث شد كه با خود چنين كني؟ نافع گفت: خدايم مي داند كه چه قصدي دارم. راوي گفت: در حالي كه خون بر ريش او سرازير بود مي گفت: به خدا سوگند كه غير از مجروحين، دوازده نفر نيز از شما را كشته ام و خود را به خاطر اين تلاش سرزنش نمي كنم و اگر دست و بازو داشتم نمي توانستيد مرا اسير نماييد. شمر به عمر بن سعد گفت: خدا كارت را سامان دهد او را بكش! عمر بن سعد گفت: تو او را آوردي، اگر مايلي تو او را بكش شمر شمشيرش را بيرون كشيد. نافع به او گفت: سوگند به خدا اگر مسلمان بودي بر تو سخت بود كه خدا را در حالي ملاقات كني كه خون ما را به گردن داشته باشي. خدا را سپاس مي گويم كه مرگ ما را بدست بدترين مخلوق خود قرار داد. آنگاه شمر او را كشت.


راوي گفت: سپس شمر در حالي كه اين شعر را ميخواند به سپاه حسين حمله كرد:

اي دشمنان خدا راه شمر را باز كنيد.

كه با شمشير ايشان را مي زند و فرار نمي كند.

و براي شما چونان درخت سمي تلخ و كشنده اي مي ماند.

راوي گفت: هنگامي كه ياران حسين ديدند تعداد دشمن زياد است و آنها نمي توانند شر ايشان را از خود و حسين (ع) دفع نمايند، در حضور او براي كشته شدن به رقابت پرداختند. عبداللَّه و عبدالرحمن فرزندان عزرة غفاري آمده و گفتند: اي اباعبداللَّه، سلام بر تو. دشمن ما را محاصره كرده، دوست داريم در مقابل تو كشته شده و دشمن را رانده و از تو دفاع كنيم. حسين گفت: آفرين بر شما! نزديك بياييد، آنان نزديك رفتند و در مقابل او جنگ را شروع كردند، يكي از آنها مي گفت:

مردم بني غفار و خندف و بني نزار به حق مي دانند.

كه ما گروه بدكاران را با هر شمشير تيزي مي زنيم.

اي مردم؛ از فرزندان آزادگان با شمشير و نيزه دفاع كنيد.

راوي گفت: دو جوان جابري سيف بن الحارث بن سريع و مالك بن عبد بن سريع دو پسر عمو كه از يك مادر بودند، گريان نزد حسين آمدند. حسين گفت: اي برادر زاده هاي من چرا گريه مي كنيد؟ به خدا سوگند اميدوارم كه تا لحظه اي ديگر شادمان شويد. گفتند: خدا ما را فداي تو كند! نه، به خدا نه براي خود بلكه براي تو مي گرييم (زيرا) تو در محاصره هستي و ما نمي توانيم آنها را دور نماييم. حسين گفت: اي برادرزاده هاي من؛ خدا به خاطر حمايت از من بهترين پاداش پرواپيشه گان را به شما عطا نمايد.

راوي گفت: حنظلة بن اسعد شبامي در مقابل حسين ايستاد و گفت: يا قوم اني اخاف عليكم مثل يوم الاحزاب، مثل دأب قوم نوح و عاد و ثمود والذين من بعد هم و ما اللَّه يريد ظلماً للعباد. و يا قوم اني اخاف عليكم يوم التناد. يوم تولّون مدبرين مالكم من اللَّه من عاصم و من يظلل اللَّه فما له من هاد [2] (واي مردم، مي ترسم كه روزي بر سر شما فرود آيد همچون يكي از آن روزها كه بر سر امتهاي پيشين فرود آمد و هستي آنان را به باد داد همچون سرنوشت


قوم نوح، عاد، ثمود و اقوام بعد از آنان. خداوند جهان به بندگان خود ظلم نمي كند. اي مردم من از آن روزي بيمناكم كه فرياد استغاثه ي شما به آسمان بلند شود. روزي كه عذابي بنيان كن به شما هجوم آورد و شما پشت به خانمان خود شيون كنان بگريزيد و غير از خداوند حهان كسي نتواند شما را از عذاب الهي پناه دهد. هر كه را كه خداوند جهان گمراه سازد چه كسي مي تواند او را به راه راست بكشاند). اي مردم مي خواهيد حسين را بكشيد؟ پس خداوند شما را با عذاب ريشه كن خواهد كرد. و قد خاب من افتري [3] (تحقيقاً هر كس بر خدا دروغ ببندد نامراد خواهد گشت). حسين به او گفت: اي پسر اسعد، خدايت رحمت كند ايشان آن هنگام كه دعوت حق شما را نپذيرفتند سزاوار عذاب خدا شدند و براي كشتن تو و يارانت حركت كردند تا چه رسد به اينكه اكنون برادران نيكوكار تو را كشته اند! وي گفت:حق با توست، فدايت شوم! تو با بصيرت تر از من و در اين كار شايسته تري، آيا به سوي آخرت نروم و به برادرانم ملحق نشوم. حسين (ع) گفت: به سوي آخرت و پادشاهي بي مانند برو. وي گفت: السلام عليك اباعبداللَّه، درود خدا بر تو و بر جميع خاندانت، خداوند ما را در بهشت همنشين تو سازد. حسين گفت: آمين، آمين، پس به پيش تاخته و جنگيد تا كشته شد.

راوي گفت: سپس دو جوان جابري متوجه حسين شده و گفتند: السلام عليك اي پسر رسول خدا. حسين گفت: سلام و رحمت خدا بر شما باد. آنها نيز جنگ كرده و كشته شدند.

راوي گفت: عابس بن ابي شبيب شاكري همراه شوذب غلام شاكر آمد و گفت: اي شوذب،چه مي خواهي انجام دهي؟ گفت: همراه تو به خاطر فرزند دختر رسول خدا مي جنگم تا كشته شوم. عابس گفت: من نيز در مورد تو اينگونه فكر مي كردم. اينك نزد ابي عبداللَّه برو تا تو را از جمله يارانش محسوب نمايد و من نيز تو را در زمره ي ياران خود به حساب آوردم. براستي اگر ساعتي در جنگ همراه من باشد سزاوارتر است تا بدينوسيله از ياران من محسوب گردد زيرا امروز روزي است كه مي بايست هر آنچه عمل نيك برايمان مقدّر كرده اند، انجام دهيم، چون پس از امروز فرصت عمل نداشته و


زمان محاسبه است. راوي گفت: شوذب جلو رفته و به حسين سلام كرد سپس برگشته و جنگيد تا كشته شد. عابس بن ابي شبيب گفت: اي اباعبداللَّه به خدا سوگند در ميان همه ي افراد دور و نزديك روي زمين در نزد من كسي عزيزتر و محبوبتر از تو نيست و اگر قدرت داشتم كه با عزيزتر از جان و خون خود ظلم و مرگ را از تو دفع كنم مطمئناً چنان مي كردم. السلام عليك يا اباعبداللَّه. خدا را گواه مي گيرم كه من در راه تو و پيرو تو و پدرت بودم سپس با شمشير كشيده به سوي دشمن رفت و ضربه اي به پيشانيش خورد و كشته شد.

87) ابومخنف گفت: نمير بن وعله از ربيع بن تميم اهل قبيله بني عبد از طايفه ي همدان كه در آن روز شاهد معركه بوده نقل كرد: وقتي مي آمد او را شناختم زيرا در جنگها وي را ديده بودم. او از شجاعترين افراد بود. پس گفتم: اي مردم اين شير شيران و پسر ابي شبيب است به مبارزه او نرويد. عابس بن ابي شبيب بانگ بر آورد: مرد جنگجوئي هست؟ عمر بن سعد گفت: با سنگ او را بزنيد. راوي گفت: از هر طرف او را سنگ باران كردند. وي هنگامي كه چنين ديد زره و كلاه خود را برداشت و به آنها حمله كرد. سوگند به خدا يك تنه دويست نفر را مي راند. آنگاه دشمن از هر طرف هجوم آورده و او را كشتند. راوي گفت: سر او را ديدم كه در دست مردان دشمن بود. يكي مي گفت من او را كشتم و ديگري مي گفت من او را كشتم. عمر بن سعد آمد و گفت: جدال نكنيد او با يك سر نيزه كشته نشده و با اين سخن ايشان را جدا كرد.

88) ابومخنف گفت: عبداللَّه بن عاصم از ضحاك بن عبداللَّه مشرقي نقل كرد: هنگامي كه ديدم ياران حسين (ع) كشته شده و نوبت به او و خاندانش رسيده است و غير از سويد بن عمرو بن ابي المطاع خثعمي و بشير بن عمرو حضرمي كسي باقي نمانده به او گفتم: اي پسر رسول خدا، آنچه را كه بين من و تو بود دانستي. به تو گفتم تا وقتي كه جنگجويي داشته باشي همراه تو مي جنگم و اگر جنگجويي را نديدم مي روم و تو گفتي بله. راوي گفت: حسين گفت: راست گفتي ولي چگونه خود را نجات خواهي داد! اگر مي تواني كه چنين كني، مجازي. گفت: به سوي اسب خود رفتم، زيرا وقتي ديدم دشمن اسبهاي ما را مي كشد اسب خود را در يكي از چادرها پنهان نموده و پياده به جنگ پرداختم و در مقابل حسين دو پياده را كشته و دست يكي را قطع كردم.


حسين آنروز بارها به من گفت: خسته مباشي؛ خدا دستت را قطع نكند. خدا از جانب اهل بيت پيامبر (ص) به تو پاداش نيك دهد. هنگامي كه حسين به من اجازه داد اسب خود را بيرون آورده و سوار شدم. آنگاه ضربه اي به آن زدم تا روي دو پايش بلند شد و به ميان دشمن تاختم آنان راه گشودند. اما پانزده نفر مرا تعقيب كردند تا به روستايي نزديك فرات به نام شفيه رسيدم. وقتي به من رسيدند رو به ايشان كردم. كثير بن عبداللَّه شعبي و ايوب بن مشرح خيواني و قيس بن عبداللَّه صائدي مرا شناختند و گفتند: اين پسر عموي ما ضحاك بن عبداللَّه مشرقي است، شما را به خدا سوگند كه او را رها كنيد! سه نفر از افراد قبيله بني تميم كه با آنها بودند، گفتند: بله، به خدا سوگند درخواست برادران خود را مي پذيريم.

راوي گفت: هنگامي كه افراد قبيله ي تميم سخن ياران و آشنايان مرا پذيرفتند، ديگران نيز مرا رها نموده و خدايم نجات داد.

89) ابومخنف گفت: فضيل بن خديج كندي نقل كرد: يزيد بن زياد، يعني ابوالشعثاء كندي از قبيله ي بني بهدله در مقابل حسين روي دو زانو نشست و صد تير انداخت كه تنها 5 تير آن به خطا رفت. وي تيرانداز ماهري بود و هر تيري كه مي انداخت مي گفت:

من پسر بَهْدله هستم.

سواركار عَرْجله هستم.

و حسين مي گفت: خدايا تيرش را به هدق برسان و بهشت را پاداش او قرار بده. هنگامي كه تمام تيرها را انداخت برخاست و گفت: فقط پنج تير آن به خطا رفت و به من گفت كه پنج نفر را نيز كشتم. وي از نخستين افرادي بود كه كشته شد و آن روز چنين رجز مي خواند:

نام من يزيد و نام پدرم مهاصر است.

از شير جنگل دليرترم.

اي خدا من ياور حسينم.

و از ابن سعد كناره گرفتم.

يزيد بن زياد بن مهاصر از ياران عمر بن سعد بود و هنگامي كه سپاه دشمن شرايط پيشنهادي حسين را رد كردند نزد حسين آمد و همراه او جنگيد تا كشته شد.


اما عمر بن خالد صيداوي، حابر بن حارث سلماني، سعد غلام عمر بن خالد و مجمع بن عبداللَّه عائذي در آغاز جنگ جنگيدند و با شمشير پيشاپيش همه به دشمن حمله كردند. عباس بن علي به دشمن حمله كرد و آنها را نجات داد. ولي مجروح شدند. هنگامي كه دشمن به ايشان نزديك شد با شمشيرهايشان شديداً جنگيدند اما سرانجام همگي آنها در يك مكان كشته شدند.



پاورقي

[1] نام دو نقطه‏ي عبادتي در مکه. (مترجم).

[2] سوره غافر آيه 33 -30.

[3] سوره‏ي طه، آيه‏ي 61.