بازگشت

شهادت همسر كلبي


84) ابومخنف گفت: نمير بن وعله نقل كرد: ايوب بن مشرح خيواني مي گفت: به خدا سوگند من اسب حر بن يزيد را هلاك كردم. تيري به شكمش زدم چيزي نگذشت كه اسب او بعد از تكاني شديد به زمين افتاد، حر بن يزيد همچون شير از روي آن جست و شمشير بدست مي گفت:

اگر اسبم را كشتيد بدانيد كه آزاده ام.

و شجاعتر از سواركاراني هستم كه مركبهاي عظيم و مستحكم دارند.

راوي گفت: من هرگز كسي را به چابكي حر نديده ام. پيران قبيله به او گفتند: تو حر را كشتي؟ گفت: نه بخدا قسم شخص ديگري او را كشت، من مايل نبودم كشنده ي او باشم. ابوودّاك به او گفت: چرا؟. گفت: زيرا مردم او را از جمله ي نيكوكاران مي دانستند. به خدا سوگند اگر به خاطر زخمي نمودن و شركت در جنگ نزد خدا بروم بهتر از آن است كه به گناه كشتن يكي از ايشان او را ملاقات كنم. ابوودّاك گفت: مطمئن هستم به زودي به گناه كشتن همه ايشان خدا را ديدار خواهي كرد. آيا نمي داني كه تو با تير اسب را سرنگون كرده و در جنگ حضور داشتي و به آنها حمله نموده و يارانت را به جنگ تشويق كردي و در نتيجه ياران تو زياد شدند و وقتي ياران حسين حمله كردند شما صحنه را ترك نكرديد و... تا اينكه ياران او كشته شدند؛ همه ي شما در ريختن خون ايشان شريكيد. ايوب گفت: اي اباودّاك ما را از رحمت خدا نااميد مي كني؟ اگر تو در روز قيامت حسابرس ما بودي


خدايت نبخشد اگر مرا ببخشي!. اباودّاك گفت: واقعيت اينست كه به تو گفتم. راوي گفت: تا هنگام ظهر همانند شديدترين جنگي كه خدا آفريده باشد با آنها جنگ كردند و لشگر عمر بن سعد نمي توانست جز از يك طرف به ايشان بتازد زيرا خيمه ها در كنار هم و به گونه اي تو در تو بنا شده بودند.

راوي گفت: وقتي عمر بن سعد چنين ديد، مرداني را فرستاد كه خيمه ها را از سمت راست و چپ از جاي بركنند تا بر آنها مسلط شوند. ياران حسين در گروههاي سه و چهار نفره از ميان خيمه ها كمين مي كردند و بر كساني كه براي تحريب و غارت خيمه ها مي آمد تاخته و آنها را از نزديك هدف تير قرار داده و مي كشتند و اسبانشان را نيز پي مي نمودند. در اين هنگام عمر بن سعد به آنها دستور داد خيمه ها را بسوزانيد و به هيچ خيمه اي داخل نشده و آنرا تخريب نكنيد. آتش آورده و سوزاندن خيمه را شروع كردند. حسين گفت: بگذاريد خيمه ها را بسوزانند، زيرا اگر ايشان خيمه ها را آتش بزنند نمي توانند از آن طرف بر شما بتازند. اينگونه شد و سپاه عمر بن سعد نمي توانست حز از يك سو با ايشان بجنگند.

راوي گفت: زن كلبي از خيمه بيرون آمده و به طرف شوهر خود رفت و بالاي سر او نشست و خاك از چهره ي او برداشته و مي گفت: بهشت بر تو مبارك باد. شمر بن ذي الجوشن به غلامي به نام رستم گفت: سر او را بزن، وي نيز با چوبي سر او را شكافت و زن كلبي در همانجا درگذشت. شمر بن ذي الجوشن حمله كرده و با نيزه به خيمه ي حسين زد و فرياد بر آورد: آتش بياوريد تا اين خانه و افرادش را بسوزانم. زنان فرياد كنان از خيمه بيرون آمدند. حسين بر شمر فرياد زد: اي پسر ذي الجوشن، مي خواهي كه خيمه و خانواده ي مرا بسوزاني؟ خدا تو را با آتش بسوزاند.