بازگشت

روز عاشورا


67) ابومخنف گفت: فضيل بن خديج كندي از محمد بن بشر و او نيز از عمرو حضرمي نقل كرد: هنگامي كه عمر بن سعد با سپاهيان براي حمله به حسين (ع) بيرون آمد، عبداللَّه بن زهير بن سليم ازدي فرمانده مردان مدينه، عبدالرحمن بن ابي سبرة جعفي فرمانده مردان قبيله مذحج و اسد، قيس بن اشعث بن قيس فرماند افراد قبيل ربيعه و كنده و حر بن يزيد رياحي فرمانده افراد قبيله تميم و همدان بودند و همه ي آنان در كشته شدن حسين (ع) مساركت داشتند جز حر بن يزيد كه به حسين (ع) پيوسته و با او كشته شد.

عمر بن سعد، عمرو بن حجاج زبيدي را بر جناح راست، شمر بن ذي الجوشن بن شرحبيل بن اعور بن عمر بن معاويه را از قبيله ي ضباب بن كلاب بر جناح چپ، عزرة بن قيس احمسي را فرمانده ي سپاهيان و شبث بن ربعي رياحي را فرمانده ي پيادگان قرار داد و پرچم را نيز بدست ذويدا غلام خود سپرد.

68) ابومخنف گفت: عمرو بن مرة جملي از ابي صالح حنفي و او نيز از غلام عبدالرحمن بن عبدربّه انصاري نقل كرد: وقتي سپاه آماده حركت به سوي حسين (ع) شد من با سرور خود (حسين) بودم. وي دستور داد خيمه اي آماده كرده و مقداري مشك را در ظرفي بكوبند سپس داخل خيمه شده و خويشتن را پيراست. راوي گفت سرور من عبدالرحمن بن عبدربّه و بُرَير بن حضير همداني كنار چادر ايستاده و شانه هاي يكديگر را مي فشردند و برير با عبدالرحمن شوخي مي كرد. عبدالرحمن گفت:دست بردار، به خدا


قسم اكنون وقت شوخي و هرزه گويي نيست. برير گفت: سوگند به خدا قوم من مي دانند چه در جواني و چه اكنون كه پير شده ام اهل هرزه گويي نبوده ام. اما به خدا قسم خوشحال هستم كه به زودي خدا را ملاقات مي كنيم. سوگند به خدا، بين ما و حورالعين به اندازه ي فرود آمدن شمشير اين قوم بر جان ما، فاصله اي نيست و دوست دارم آنها هر چه زودتر اين كار را انجام دهند. راوي گفت: ما نيز پس از حسين داخل چادر شده و خويشتن را پيراستم. سپس حسين مركب سوار شد و قرآن طلب نموده و آن را در مقابل خود گرفت.

راوي گفت: آنگاه يارانش در حضور او با دشمن نبرد شديدي كردند. وقتي ديدم همه ياران او كشته شدند، خود را پنهاي كرده و از معركه گريختم.

69) ابومخنف گفت: بعضي يارانم از ابي خالد كاهلي نقل كردند: صبح هنگام حسين دستش را بالا برد و چنين دعا كرد: خدايا در هر گرفتاري اعتماد من به توست و در هر سختي به تو اميدوارم در هر امر مهمي به پشتيباني تو دلبسته ام. چه بسيار سختيهايي كه قلبها تاب تحمل آن را ندارد و راه چاره را بر آدمي مي بندد. در اين حال دوست از ياري دست بر مي دارد و دشمن سرزنش مي كند. اين همه را به پيشگاه تو مي آورم و با تو راز مي گويم كه جز با توام رغبتي نيست. تنها تو گشاينده درهاي بسته و بر طرف كننده ي مشكلاتي. هر نعمتي از توست و هر نيكويي ترا سزد. همه ي راهها به تو ختم مي شود.

70) ابومخنف گفت: عبداللَّه بن عاصم از ضحاك مشرقي نقل كرد: هنگامي كه دشمن به سوي ما آمد، آتشي را كه پشت خيمه ها برافروخته بوديم تا مبادا از پشت سر به ما حمله كنند، نگاه كردند، يكي از افراد آنها سوار بر اسبي مجهز جلو آمد و به چادرها نگريست و چون جز شعله ي آتش چيزي نديد برگشت و با صداي بلند فرياد زد: اي حسين، آيا عجله داري قبل از قيامت به آتش برسي؟ حسين گفت: اين كيست؟ مثل اينكه شمر بن ذي الجوشن است؟ گفتند: بله، خدا كارت را سامان دهد، خودش است. حسين گفت: اي پسر زن بُزچران، تو به آنش دوزخ سزاوارتري. مسلم بن عوسجه به حسين گفت: اي پسر رسول خدا، فدايت شوم! آيا او را با تيري بزنم؟ او اكنون در تيررس است و مطمئناً تير من خطا نخواهد رفت. اين فاسق يكي از بزرگترين ستمكاران است. حسين گفت: تير مينداز، من نمي خواهم شروع كننده ي جنگ باشم.


حسين اسبي به نام لاحق داشت كه پسرش علي بن حسين سوار مي شد. راوي گفت: هنگامي كه سپاه دشمن نزديك شد حسين برگشت و سوار مركب خود شد. سپس به گونه اي سخن گفت كه همه مي شنيدند:

اي مردم، سخنم را بشنوي و عجله نكنيد تا به دليل حقي كه بر من داريد شما را اندرز داده و علت آمدن خود را شرح دهم. اگر عذرم را پذيرفته و سخنم را صادقانه يافتيد و منصفانه قضاوت كرديد، چاره اي حز پرهيز از جنگ با من نداريد و اگر عذر مرا نپذيرفته و با حق و انصاف رفتار نكرديد «فأجمعوا أمركم و شركاءكم ثم لا يكن أمركم عليكم غمّةً ثّم اقضوا الّي و لا تنظرون» [1] «ان وليّي اللَّه الّذي نزّل الكتاب و هو يتولّي الصاحين [2] «(شما با آن خدايانتان كه شريك خداي جهان مي دانيد همدست شويد و كار خود را به شورا بگذاريد با مطلبي بر شما پوشيده نماند. سپس تصميم خود را درباره ي من به مرحله اجرا بگذاريد و مهلتم ندهيد به يقين مولا و ياور من آن خدايي است كه قرآن را نازل كرده است و از صالحان حمايت خواهد كرد.).

راوي گفت: دختران و خواهران حسين (ع) با شنيدن اين سخنان، فرياد زده و گريستند. حسين (ع) عباس و پسرش علي را نزد آنان فرستاد و به آن دو گفت: آنان را آرام كنيد. به جان خود سوگند مطمئناً از اين پس زياد گريه خواهند كرد. وقتي آنها براي ساكت نمودن زنان رفتند، حسين گفت: ابن عباس بي راه نمي گفت!. راوي گفت: گمان ما اين است كه حسين اين سخن را پس از شنيدن صداي گريه ي زنان اهل بيت گفت. زيرا ابن عباس او را از بردن زنان و كودكان نهي كرده بود. هنگامي كه زنان ساكت شدند حسين خدا را حمد و ثنا گفت و بر محمد (ص) و فرستگان و پيامبران خدا صلوات بسيار فرستاد. راوي گفت: به خدا قسم هرگز هيچ سخنوري قبل و بعد از او اين گونه شيوا سخن نگفته است. سس حسين گفت: اما بعد از حمد و ثناي خدا؛ آگاه باشيد كه من چه كسي و از كدام خانواده هستم! و به خود آمده و خويشتن را ملامت نماييد. فكر كنيد آيا ريختن خون من حلال و شكستن حرمتم سزاوار است؟ آيا من پسر دختر پيامبر شما و فرزند جانشين و پسر عموي او كه نخستين مؤمن به خدا و تصديق كننده پيامبر و وحي بود، نيستم؟ آيا


حمزه ي سيدالشهداء عموي پدرم نيست! و آيا شهيد جعفر طيار عموي من نيست! آيا اين سخن مشهور ميان مردم را نشنيده ايد كه رسول خدا (ص) در مورد من و برادرم گفت: اين دو (فرزند من) سرور جوانان اهل بهشت اند! اگر آنچه را ميگويم كه حقيقت است تأييد مي كنيد (بدانيد) به خدا سوگند از زماني كه دانستم خدا دشمن دروغ و مخالف دروغگويان است، دروغ نگفته ام و اگر مرا صادق نمي دانيد از افرادي كه در ميان شما به صداقت من واقف اند از جمله جابر بن عبداللَّه انصاري،اباسعيد خدري، سهل بن سعد ساعدي، زيد بن أرقم و يا انس بن مالك بپرسيد. ايشان به شما خواهند گفت كه اين سخن را از رسول خدا (ص) در مورد من و برادرم شنيده اند. آيا اين سخنان، مانع ريختن خون من نمي شود؟ شمر بن ذي الجوشن در جواب گفت: او (شمر) خدا را بر يك حرف مي پرستد گر بداند حسين چه مي گويد! حبيب بن مظاهر به او گفت: به خدا سوگند تو قطعاً خدا را بر هفتاد حرف مي پرستي و من شهادت مي دهم كه تو راست مي گويي و نمي فهمي كه حسين چه مي گويد. خدا بر قلب تو مهر زده است [3] سپس حسين به كوفيان گفت: اگر اين سخن مشكوك است آيا در اين سخن نيز شك داريد كه من فرزند دختر پيامبر شما هستم! به خدا سوگند در همه مشرق و مغرب و در ميان شما و يا ديگران كسي غير از من فرزند دختر پيامبر نيست.

آيا بدان خاطر در جستجوي من هستيند كه كسي ار شما را كشته ام؟ مال شما را از بين برده ام و يا قصاص زخمي را به شما بدهكارم؟

راوي گفت: هيچكس سخن نگفت: حسين گفت: اي شبث بن ربعي، اي حجار بن ابجر، اي قيس بن اشعث و اي يزيد بن حارث آيا شما براي من نامه ننوشتيد كه ميوه ها رسيده، باغها سبر و چشمه ها پر آب شده، بيا بر سپاه آماده ي خويش وارد شو؟! آنان پاسخ دادند ما نامه ننوشته ايم. حسين (ع) گفت: سبحان اللَّه! چرا، به خدا قسم شما نامه نوشتيد. سپس گفت: اي مردم، اگر مرا نمي خواهيد، اجازه دهيد به جائي امن در زمين خدا بروم.


قيش بن اشعث گفت: آيا به فرمان عمو زاده هايت گردن نمي نهي؟ مطمئن باش ايشان آن گونه كه دوست داري رفتار كرده و به تو بدي نخواهند كرد.

حسين گفت: تو نيز مانند برادرت (محمد) هستي! آيا مي خواهي بني هاشم بيش از خون مسلم بن عقيل را از تو بخواهند؟ نه، به خدا سوگند ما دست ذلت به آنان نداده و مانند بردگان ايشان را اطاعت نخواهيم كرد. بندگان خدا، از ناسزاگوئي شما و از هر متكبري كه ايمان به قيامت ندارد به پروردگار خود و شما پناه مي برم.

راوي گفت: سپس حسين (ع) مركب خويش را روي زانو خوابانيد و به عقبة بن سمعان دستور داد به آن زانو بند بزند. آنگاه سپاه به سوي او هجوم آورد.

71) ابومخنف گفت: علي بن حنظلة بن اسعد شامي از كثير بن عبداللَّه شعبي كه ساهد كشته شدن حسين (ع) بوده نقل كرد: وقتي به طرف حسين حمله كرديم، زهير بن القين مسلح و سوار بر اسب خود به سوي ما آمد و گفت: اي مردم كوفه، به راستي از عذاب خدا بترسيد! حق مسلمان بر مسلمان اين است كه برادر مسلمان خود را نصيحت كند و تا زماني كه شمشير ميان ما و شما واقع نشده سزاوار اندرز بوده و با يكديگر برادر و داراي يك دين و يك ملت هستيم اما اگر بر يكديگر شمشير كشيديم، پرده ها پاره شده و دو ملت مختلف خواهيم شد. خداوند ما و شما را به وسليه ي خاندان محمد (ص) آزمايش مي كند كه ببيند چه خواهيم كرد. من شما را به ياري ايشان (خاندان محمد (ص)) و خواري طاغوت (عبيداللَّه بن زياد) دعوت مي كنم. زيرا در ايام حكومت آن دو (يزيد و عبيداللَّه) جز بدي نخواهيد ديد. چشمانتان را كور، دست و پاي شما را مثله نموده و بر درختان نخل بدار مي آويزند و نيكان و قاريان شما مانند حجر بن عدي و ياران او و هاني بن عروه و دوستانش ر ابه قتل مي رسانند.

راوي گفت: پس او را دشنام داده و به مدح و دعاي عبيداللَّه بن زياد پرداخته و گفتند: دست بر نخواهيم داشت تا امام تو و يارانش را كشته يا آنان را سالم نزد امير عبيداللَّه بفرستيم. زهير گفت: بندگان خدا، فرزند فاطمه (س) براي دوستي و ياري سزاوارتر از پسر سميه است. پس اگر او را ياري نمي كنيد از كشتنش نيز پرهيز نموده و به خدا پناه ببريد و او و پسر عمويش يزيد بن معاويه را به حال خود رها كنيد. به جان خود سوگند، يزيد بدون كشتن حسين نيز از اطاعت شما راضي است. شمر بن ذي الجوشن تيري به.


سوي او انداخت و گفت: خاموش باش خدا تو را بكشد با پرگوئي خود ما را خسته نمودي.

زهير گفت: اي پسر شاشو، با تو سخن نمي گويم زيرا تو حيواني هستي و به خدا سوگند گمان نمي كنم دو آيه از كتاب خدا را بداني. تو را به خواري روز قيامت و عذاب دردناك بشارت مي دهم. شمر گفت: خدا تو و امامت را به زودي خواهد كشت. زهير گفت: مرا از مرگ مي ترساني! بخدا سوگند مرگ با او را از زندگي جاويدان با شما بيشتر دوست دارم. سپس با صداي بلند به كوفيان گفت: بندگان خدا، مراقب باشيد اين مردك بي ادب ستمگر و همكيشانش شما را فريب ندهند و از دين به در نكنند. به خدا سوگند كساني كه خون فرزندان و اهل بيت محمد (ص) را ريخته و ياران و حاميان حريم آنها را مي كشند هرگز به شفاعت او نخواهند رسيد.

راوي گفت: مردي از سپاه حسين به او گفت: اباعبداللَّه مي گويد بازگرد، به جان خودم سوگند تو نيز مانند مؤمن آل فرعون كه قوم خود را نصيحت كرده و پيامش را رساند، اين مردم را نصيحت كردي ولي به حال آنان سود نخواهد داشت.



پاورقي

[1] سوره‏ي يونس، آيه‏ي 81.

[2] سوره‏ي اعراف، آيه‏ي 196.

[3] اشاره است به آيه‏ي «و من الناس من يعبداللَّه علي حرف فان اصابه خير اطمان به و ان أصابته فتنة انقلب علي وجهه خسر الدنيا والاخرة ذلک هو الخسران المبين. آيه‏ي 11 سوره‏ي حج. يعبداللَّه علي حرف يعني مي‏پرستد خدا را بر اساس شک و ترديد. و حبيب بن مظاهر مي‏خواهد به او بگويد که تو فقط يک بار به خدا شک نداري بلکه هفتاد بار بر او شک داري و تو بر طبق اين آيه در خسران مبين هستي. (مترجم).