بازگشت

عمر بن سعد در كربلا


51) هشام به نقل از ابومخنف گفت: نضر بن صالح بن حبيب بن زهير عبسي از حسان بن فائد بن بكير عبسي نقل كرد: من شاهد بودم كه نامه ي عمر بن سعد به عبيداللَّه رسيد، در آن نامه نوشته بود:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم اما بعد از حمد و ثناي خدا، هنگامي كه من به مقابله ي حسين رفتم كسي را نزد او فرستاده و از او پرسيدم براي چه آمده، چه مي خواهد و در پي چه چيزي است؟ وي گفت: اهالي اين سرزمين به وسيله نامه و فرستادن رسولان از من خواسته اند به اينجا بيايم و من نيز چنين كرده ام اما اگر آمدنم را دوست نداشته و به نتيجه اي جز آنچه كه فرستادگان آنها به من گفته اند فكر مي كنند من بر مي كردم. هنگامي كه نامه را بر ابن زياد خواندند گفت:

اكنون كه در چنگال ما گرفتار آمده اميد نجات دارد ولي ديگر راه نجاتي نيست.

راوي گفت: عبيداللَّه به عمر بن سعد نوشت:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم، اما بعد از حمد و ثناي خدا، نامه ات به من رسيد، آنچه را كه گفته بودي فهميدم، به حسين پيشنهاد كن او و يارانش با يزيد بن معاويه بيعت كنند، وقتي چنين نمود ما نظر خود را خواهيم گفت. والسلام.

راوي گفت: هنگامي كه آن نامه به عمر بن سعد رسيد گفت: حدس مي زدم كه ابن زياد بدنبال صلح و سلامت نيست.


52) ابومخنف گفت: سليمان بن ابي راشد از حميد بن مسلم ازدي نقل كرد: از عبيداللَّه بن زياد نامه اي (به اين مضمون) به عمر بن سعد رسيد: اما بعد از حمد و ثناي خدا، بين حسين و يارانش با آب فاصله بينداز، تا قطره اي از آن را ننوشند همانگونه كه با اميرالمؤمنين خليفه ي متقي، پاك و مظلوم عثمان بن عقان كردند. راوي گفت: عمر بن سعد، عمرو بن حجاج زبيدي را در رأس پانصد سپاهي به كناره ي فرات فرستاد و آنها بين حسين و يارانش و آب فرات مانع شدند تا قطره اي از آن را ننوشند اين اقدام سه روز قبل از كشته شدن حسين بود. راوي گفت عبداللَّه بن ابي حصين ازدي كه از جمله افراد قبيله بجيله بود فرياد زد و گفت: اي حسين، آيا آب را مي بيني كه به رنگ آسمان است! سوگند بخدا قطره اي از آن را نخواهي چشيد تا تشنه بميري. حسين گفت: خدايا او را تشنه بميران، و او را هرگز نيامرز. حميد بن مسلم گفت: بخدا سوگند هنگامي كه او بيمار بود به عيادتش رفتم، سوگند به خدايي كه جز او خدايي نيست او را ديدم آب مي نوشيد و باز شكمش بر آمده شده آنگاه استفراغ مي كرد سپس مجدداً مي نوشيد و باز شكمش برآمده شده و سيراب نمي شد پيوسته چنين بود تا مرد.

راوي گفت: وقتي تشنگي شديد بر حسين و يارانش عارض شد، برادر خود عباس بن علي بن ابي طالب را فراخواند و او را همراه سي سوار و بيست پياده و بيست مشك براي آوردن آب فرستاد. آنان شبانه آمدند تا به آب نزديك شدند جلودار ايشان نافع بن هلال جملي به پرچم پيش آمد. عمرو بن حجاج زبيدي گفت: اين مرد كيست؟ آمد و گفت: براي چه آمده اي؟ گفت: آمده ايم از اين آبي كه ما را از آن ممنوع كرده ايد بنوشيم. گفت: بنوش، نوش جانت، گفت: نه سوگند به خدا مادامي كه حسين و يارانش تشنه هستند قطره اي از آن نخواهم نوشيد. همراهان عمرو بن حجاج متوجه آنها شدند. عمرو گفت: آنان نمي توانند آب بنوشند. ما را اينجا گذاشته اند كه نگذاريم آنها آب بنوشند. وقتي ياران نافع نزديك شدند وي به پيادگان گفت: مشك هايتان را پر كنيد، پيادگان با سرعت مشكها را پر كردند. عمرو بن حجاج و يارانش به طرف آنان هجوم بردند، عباس بن علي و نافع بن هلال نيز حمله ي آنها را دفع كردند. سپس به طرف خيمه ها بازگشتند. عمرو بن حجاج و يارانش توانستند آنان را اندكي به عقب برانند. در اين هنگام يكي از پيادگان عمرو بن حجاج از افراد قبيله ي صداء توسط نيزه ي نافع بن هلال مجروح شد. پنداشتند كه


چيزي نشده است، اما بعداً او بر اثر اين جراحت درگذشت. سرانجام ياران حسين مشكهاي پر آب براي او آوردند.

53) ابومخنف گفت: ابوجناب از هاني بن ثبيت حضرمي كه شاهد قتل حسين بود نقل كرد: حسين (ع) عمرو بن قرظة بن كعب انصاري را نزد عمر سعد فرستاد كه شب هنگام در فاصله ي دو سپاه به ديدن من بيا. راوي گفت: عمر بن سعد و حسين هر كدام با بيست سوار بيرون آمدند هنگامي كه يكديگر را ديدند حسين به يارانش گفت از او كناره گيرند و عمر بن سعد نيز چنين دستوري داد. راوي گفت: ما صداي آنان را نمي شنيديم. مذاكره آنها تا پاسي از شب طول كشيد. سپس هر يك به سوي سپاه خود برگشتند. مردم درباره اين ملاقات سخنها گفته اند. عده اي مي گفتند حسين به عمر سعد گفت: بيا دو سپاه را رها كرده و با هم نزد يزيد بن معاويه برويم. عمر گفت: اموالم مصادره مي شود. حسين گفت: از اموال خود در حجاز بهتر از آنرا به تو مي دهم. راوي گفت: عمر اين سخن را نپسنديد. مردم در اين خصوص سخنها و شايعه ها گفته اند در حالي كه سخنان آنها را نشنيده اند.

54) ابومخنف گفت: اما آنچه كه مجالد بن سعيد و صقعب بن زهير ازدي و محدثان ديگر براي ما نقل كرده اند و گروه محدثان بر آن اتفاق دارند آنست كه حسين به او گفت: يكي از اين سه مورد را از من بپذير. يا بگذار به جائي كه از آنجا آمده ام برگردم. يا بگذار دستم را در دست يزيد بگذارم و يا مرا به يكي از مرزهاي مسلمانان بفرستيد تا مانند آنان حقوق و وظايفي داشته باشم.

55) ابومخنف گفت: اما عبدالرحمن بن جندب از عقبة بن سمعان نقل كرد: با حسين همراه شده و از مدينه به مكه و عراق رفتم و تا زماني كه كشته شد از او جدا نشده و سخنان او را با مردم در مدينه، مكه، بين راه، عراق و ميان سپاهيان شنيدم. بخدا سوگند آنچه را كه مردم پنداشته و مي گويند، هر گز حسين (ع) نگفت كه با يزيد بيعت نمايد يا او را به يكي از مرزهاي مسلمانان بفرستند، وليكن اين سخن را گفت: كه رهايم كنيد تا به اين زمين پهناور رفته و ببينم عاقبت كار مردم چه خواهد شد.

56) ابومخنف گفت: مجالد بن سعيد همداني و صقعب بن زهير براي من نقل كردند: حسين و عمر سعد سه چهار بار يكديگر را ملاقات كردند. بعد عمر بن سعد به عبيداللَّه بن


زياد نامه نوشت:

اما بعد از حمد و ثناي خدا، بدرستي كه خدا آتش جنگ را خاموش و وحدت كلمه ايجاد نمود و كار امت را سامان داد. حسين درخواست دارد برگردد يا او را به يكي از مرزهاي مسلمانان بفرستيم كه مانند يك مسلمان زندگي كند. يا نزد اميرالمؤمنين يزيد رفته و با او بيعت كند و در مورد مسائل في ما بين نظر او را بخواهد. اين پيشنهاد موجب رضايت شما و صلاح امت است.

راوي گفت: وقتي عبيداللَّه نامه را خواند گفت: اين نامه مردي است كه نيك خواه امير و دلسوز قوم خود است. بله قبول كردم. راوي گفت: شمر بن ذي الجوشن برخاست و گفت: آيا پيشنهاد حسين را قبول مي كني در حالي كه او به سرزمين تو و كنار تو آمده است! بخدا سوگند اگر بيعت او را نگيري و از سرزمين تو برود مطمئناً او نيرومند و عزيز خواهد شد (بايد چنان عمل نمايي) كه او و يارانش به دستور تو گردن نهند. پس اگر انتقام بگيري يا ببخشي اختيار با توست. بخدا سوگند به من خبر رسيده كه حسين و عمر بن سعد تمام شب ميان دو سپاه نشسته و صحبت مي كنند ابن زياد گفت: نظر تو پسنديده است و درست مي گويي.

57) ابومخنف گفت: سليمان بن ابي راشد از حميد بن مسلم نقل كرد: عبيداللَّه بن زياد، شمر بن ذي الجوشن را فراخواند و گفت: با اين نامه نزد عمر بن سعد برو تا او نامه رغا به حسين و يارانش عرضه نمايد كه به دستور من گردن نهند. اگر پذيرفتند ايشان را در كمال سلامت نزد من بفرستد و اگر نپذيرفتند با آنها بجنگد، چنانچه عمر سعد اين كار را انجام داد تو نيز از او اطاعت كن و اگر سرپيچي نمود تو فرمانده ي لشگر باش و به حسين حمله كرده و او را بكش و سرش را نزد من بفرست.