بازگشت

پيوستن زهير بن قين به امام


38) ابومخنف گفت: السدي از يكي از مردان بني فزاره نقل كرد: در زمان حجّاج بن يوسف ما در خانه ي حارث بن ابي ربيعة بوديم اين خانه در محله خرمافروشان بود و زهير بن قين از قبيله بجيله آنرا به صورت زمين خراجي و متصرف لشكر بدست آورده بود و چون شاميان به آنجا وارد نمي شدند ما در آنجا پنهان شده بوديم. راوي گفت: پس به فزاري گفتم: از هنگامي كه به حسين به علي پيوستيد برايم سخن بگو. گفت: هنگامي كه ما با زهير بن قين به راه افتاديم با حسين هم مسير بوديم و به هيچ وجه دوست نداشتيم كه با او در يك منزل برخورد نمائيم. لذا هر گاه حسين (ع) حركت مي كرد زهير مي ايستاد و هنگامي كه حسين (ع) مي ايستاد زهير حركت مي كرد. تا اينكه روزي به دليل اجبار در محلي ايستاديم و حسين (ع) نيز در طرف ديگر همان محل فرود آمد. آماده غذا خوردن بوديم كه فرستاده ي حسين نزد ما آمد و سلام كرد، سس گفت: اي زهير بن قين، اباعبداللَّه حسين به علي مرا فرستاده تا تو را نزد او ببرم. هر چه در دست داشته رها كرديم و سكوتي ما (من و زهير) را فراگرفت كه گويي پرنده روي سر ما نشسته است.

39) ابومخنف گفت: دلهم دختر عمرو، همسر زهير بن القين نقل كرد: به زهير گفتم: پسر رسول اللَّه كس بسوي تو فرستاده و تو نزدش نمي روي؟! سبحان اللَّه! نزد حسين برو و كلامش را بشنو و سپس باز گرد.

زن زهير گفت: زهير رفت و پس از زماني كوتاه با قيافه اي شاداب و بشاش بازگشت و


دستور داد چادر و لوازم او را آورده و نزديك منزل حسين (ع) بردند سپس به همسرش گفت: تو را طلاق دادم، نزد خانواده ات برو زيرا دوست ندارم كه از من جز نيكي به تو برسد. سپس به يارانش گفت: هر كس از شما كه دوست دارد همراه من بيايد و الا اين آخرين ديدار ما خواهد بود و اكنون سخني براي شما بگويم: براي جنگ به بَلنْجَر [1] رفتيم خدا پيروزمان كرد و غنايمي نصيب ما شد سلمان باهلي به ما گفت: از اينكه خدا پيروزتان كرد و غنايمي بدست آورديد خوشحاليد؟ ما گفتيم: آري، سلمان گفت: وقتي به جوانان خاندان محمد (ص) رسيده و در كنار ايشان مي جنگيد بيشتر از اين خوشحال خواهيد شد. (سپس زهير رو به خانواده اش كرد و گفت) شما را به خدا مي سپارم. زن زهير گفت: سوگند بخدا پيوسته زهير در صف اول بود تا اينكه كشته شد.



پاورقي

[1] بلنجر نام محلي بوده است در قفقاز که در زمان خليفه‏ي سوم به دست مسلمانان فتح شد و قبر سلمان باهلي نيز در آنجاست. بلادزي، احمد بن يحيي بن جابر، فتوح البلدان ترجمه‏ي محمد توکل، ص 292 و 293،نشر نقره 1367.