بازگشت

مسير حركت امام حسين به كوفه


28) ابن هشام به نقل از ابومخنف گفت: صقعب بن زهير از عمر بن عبدالرحمن بن حارث بن هشام مخزومي نقل كرد: هنگامي كه مردم عراق به حسين (ع) نامه نوشتند و او آماده ي مسافرت به عراق شد، در مكه نزد او رفته و حمد و ثناي خدا بجاي آوردم، سپس به او گفتم: اما بعد، اي پسر عمو من بخاطر كاري ضروري آمده ام و مي خواهم تو را نصيحتي بكنم اگر بپذيري خواهم گفت و الا از گفتن صرف نظر مي كنم. حسين (ع) گفت: بگو، سوگند بخدا در تو سوء نيت نمي بينم و اين كار قباحت ندارد. به او گفتم: به من خبر رسيده كه عازم عراق هستي و من از مسيري كه انتحاب كرده اي مي ترسم و نگرانم. تو به سرزميني مي روي كه كارگزاران و اميران (يزيد) همراه با بيت المال حضور دارند. بدان كه مردم نيز بنده درم و دينارند و مطمئن نباش كساني كه وعده كرده اند تا تو را ياري كنند با تو نجنگند. پس حسين (ع) گفت: اي پسر عمو، خدا به تو پاداش نيك دهد. سوگند به خدا كه من يقين دارم تو دلسوز و نيك خواه هستي و عاقلانه سخن مي گويي و من هر كدام از اين دو را ه را كه انتحاب كنم (نظرت را قبول و يا رد كنم) به هر حال تو براي من مشاوري پسنديده و نيكخواه هستي.

راوي گفت: از پيش او بازگشته و نزد حارث بن خالد بن عاص بن هشام رفتم. از من پرسيد: آيا حسين (ع) را ملاقات كرده اي؟ به او گفتم: آري. گفت: به تو چه گفت و تو به او چه گفتي؟ گفتم: به او مطالبي گفتم و او نيز سخناني برايم بيان كرد. حارث گفت:


سوگند به خداي مروة الشهباء [1] به او نصيحت كردي، و به خداي كعبه سوگند؛ كه نظري صحيح دادي چه قبول كند و چه رد نمايد، سپس اين شعر را خواند:

بسا كس كه از او اميد نيكي داري و بدي مي بيني و از آن كه انتظار نداري نيكي مي بيني.

29) ابومخنف گفت: حارث بن كعب و البي از عقبة بن سمعان نقل كرد: هنگامي كه حسين (ع) به رفتن كوفه مصمم شد عبداللَّه بن عباس نزد او آمد و گفت: اي پسر عمو، مردم به خاطر رفتن تو به عراق به تحرك و ولوله شديدي افتاده اند. بگو چه مي خواهي بكني؟ حسين (ع) گفت: من تصميم گرفته ام امروز يا فردا انشاءاللَّه حركت كنم. ابن عباس گفت: ترا به خدا مي سپارم و خدايت رحمت كند به من خبر بده! آيا نزد مردمي مي روي كه اميرشان را كشته و سرزمين خود را تصرف كرده و دشمنشان را تبعيد نموده اند؟ اگر چنين كرده اند به سوي ايشان برو و اگر در شرايطي ترا دعوت كرده اند كه اميرشان بر آنان مسلط بوده و كارگزاران او خراج سرزمينشان را مي ستانند، در حقيقت آنان ترا براي جنگ و كشتن خواسته اند. مطمئن مباش از اينكه ترا نفريبند و با تو به دروغ و مخالفت رفتار ننموده و تنهايت نگذارند! و اگر به سوي تو كوچ كنند همانند بدترين مردم بر تو سخت مي گيرند. حسين (ع) گفت: من نسبت به آنچه اتفاق خواهد افتاد از خدا طلب خير مي كنم.

راوي گفت: ابن عباس رفت و ابن زبير آمد و ساعتي با حسين (ع) گفتگو نمود. ابن زبير گفت: نمي دانم چرا اين قوم را رها كرده و از آنان دست برداشته ايم (با آنان نمي جنگيم) ما فرزندان مهاجرين هستيم و به ولايت و حكومت از ايشان سزاوارتريم به من بگو چه مي خواهي بكني؟ حسين (ع) گفت بخدا سوگند با خود گفتم كه به كوفه بروم. شيعيان و بزرگان كوفه نيز مي دانند و از خدا طلب خير مي كنم. ابن زبير گفت: اگر من نيز مانند تو شيعياني داشتم از آنها رو بر نمي تافتم. راوي گفت ابن زبير بخاطر اين سخن ترسيد از سوي حسين (ع) مورد تهمت واقع شود. پس گفت: اما اگر در حجاز بماني و در اينجا دست بكار شوي انشاءاللَّه دست از ياري تو بر نمي داريم. سپس برخاست و رفت.


حسين (ع) گفت: ابن زبير دنياطلب هيچ چيزي را بيشتر از خروج من از حجاز به سوي عراق دوست ندارد. زيرا مي داند وجود من مانع دستيابي او به حكومت مي شود و اگر همراه من باشد چيزي نصيبش نخواهد شد و مردم او را با من برابر نمي دانند پس دوست دارد من از اينجا رفته و اين سرزمين براي او خالي باشد.

راوي گفت: هنگام شب يا فردا صبح، حسين (ع) نزد عبداللَّه بن عباس رفت و (خبر داد كه عازم است) عبداللَّه گفت: اي پسر عمو مي خواهم صبر پيشه كنم ولي نمي توانم. من از اينگونه هلاك و درمانده شدنت مي ترسم زيرا مردم عراق خيانت پيشه اند پس به ايشان نزديك مشو، در اينجا بمان زيرا تو سرور مردم حجاز هستي و اگر اهل عراق آنگونه كه پنداشته اند تو را مي خواهند به ايشان بنويس كه بايد دشمنشان را بيرون كنند سپس نزد ايشان برو. اگر در هر حال تصميم به خروج داري، به يمن برو كه داراي دژها و دره هاست، و سرزمين بزرگ و گسترده اي است و طرفداران پدرت در آنجا هستند و تو از اين مردم دور خواهي شد. آنگاه به آنان نامه نوشته و دعوت كنندگانت را به همه جا اعزام كن. من اميدوارم آنگاه در سلامت كامل آنچه را كه دوست داري حاصل شود. حسين (ع) گفت اي پسر عمو، به خدا سوگند مي دانم كه تو نصيحت گوي و دلسوز هستي وليكن تصميم بر رفتن به كوفه دارم. ابن عباس گفت: پس زنان و كودكان را به خود مبر، بخدا سوگند مي ترسم همچون عثمان در حالي كه زنان و كودكانت ترا مي نگرند كشته شوي. سپس ابن عباس گفت: با رفتن تو از حجاز قطعاً ابن زبير خوشحال مي شود چرا كه مي دانستم اطاعتم مي كني (نظرم را مي پذيري) موي پيشانيت را مي گرفتم تا مردم پيرامون ما گرد آيند. مطمئناً چنين مي كردم. ابن عباس از نزد حسين رفت و عبداللَّه بن زبير را ديد و گفت: اي پسر زبير چشمت روشن! سپس گفت:

اي پرنده اي كه در لانه اي.

تنها شدي. تخم بگذار و بخوان.

و تخم بگذار، هر چه مي خواهي تخم بگذار.

اين حسين است كه به سمت عراق بيرون مي رود و تو حجاز را داشته باش!

30) ابومخنف گفت: ابوجناب يحيي بن ابي حيّه از عدّي بن حرملة اسدي و او به نقل از


عبداللَّه بن سليم والمذريّ بن مشمعل دو نفر از قبيله ي بني اسد نقل كرد: به منظور انجام اعمال حج از كوفه بيرون آمده و روز ترويه به مكّه رسيديم. ناگهان ديديم حسين و عبداللَّه بن زبير صبحدم ما بين حجر [2] و در ايستاده اند. نزديك آنها شده و شنيديم ابن زبير به حسين مي گويد: اگر مي خواهي در حجاز بماني، بمان و عهده دار امور مردم باش. ما نيز تو را حمايت، ياري و خيرخواهي نموده و با تو بيعت مي نماييم. حسين (ع) گفت: پدرم به من گفت: كه در مكه قوچي (سرداري) حرمت خانه ي خدا را مي شكند، و دوست ندارم كه آن قوچ (سردار) من باشم. ابن زبير گفت: پس بمان و مسئوليت اين كار را به من واگذار كرده و اطاعت نما و نافرماني مكن. حسين (ع) گفت: اين را هم نمي خواهم، راويان نقل كردند: سپس آندو سخنانشان را از ما مخفي كردند و پيوسته چنين بود تا اينكه صداي دعاي حاجيان را شنيديم كه به هنگام ظهر، رو به سوي مني آورده بودند. راويان گفتند: حسين (ع) خانه ي كعبه و بين صفا و مروه را طواف و مويش را كوتاه كرد و عمره را به جاي آورد و به سوي كوفه راه افتاد و ما با مردم به طرف منا رفتيم.

31) ابومخنف گفت: ابي سعيد عقيصي از برخي يارانش نقل كرد: در مكه حسين بن علي (ع) با عبداللَّه به زبير ايستاده بود، شنيدم عبداللَّه بن زبير به او گفت: از پسر فاطمه جلو بيا، حسين (ع) به او گوش داد تا آهسته سخن بگويد آنگاه حسين به ما رو كرد و گفت: آيا مي دانيد ابن زبير چه مي گويد؟ گفتيم: خدا ما را فداي تو كند! نمي دانيم. گفت: مي گويد: در اين مسجد قيام كن. مردم عزم تو مي كنند. سپس گفت: بخدا سوگند كشته شدن به اندازه يك وجب خارج كعبه را بيشتر دوست دارم تا يك وجب داخل آن؛ بخدا سوگند اگر در داخل سوراخ خزنده اي باشم مرا بيرون مي آورند تا به خواسته خود برسند. به من تعدي و ستم مي كنند آنگونه كه يهوديان در روز شنبه ستم كردند.

32) ابومخنف گفت: حارث بن كعب والبي از عقبة بن سمعان نقل كرد: هنگامي كه حسين از مكه بيرون آمد فرستادگان عمرو بن سعيد بن عاص به فرماندهي يحيي بن سعيد معترض او شده و گفتند: باز گرد، كجا مي روي؟ او به سخن آنان اعتنا نكرد و رفت، دو گروه (طرفداران حسين و افراد عمرو بن سعيد) به دفاع برخاستند و با تازيانه يكديگر را


زدند در نهايت حسين و يارانش با سر سختي از بازگشت امتناع كرده و به راه خود ادامه دادند (سپاه يحيي) فرياد زدند: اي حسين (ع) آيا از خدا نمي ترسي!از مسلمانان جدا شده و ميان امت اختلاف مي اندازي؟ حسين (ع) اين سخن خداي عزوجل را بيان كرد: لي عملي و لكم عملكم، انتم بريئون ممّا اعمل و أنا بري مما تعملون [3] [عمل من از آن من و عمل شما از آن شما. شما از كردار من بيزاريد و من نيز از كردار شما بيزارم. ].

راوي گفت: حسين (ع) حركت كرد تا به منزل تنعيم رسيد. در آنجا كارواني را ديد كه عامل بني اميه در يمن، بحير بن ريسان حميري براي يزيد بن معاويه فرستاده و حامل ورس [4] و حلّه بود. حسين (ع) آن را مصادره كرد و همراه خود برد سپس به شترداران گفت: شما را مجبور نمي كنم هر كسي مايل است به ما به عراف بيايد كرايه اش را داده و به او نيكي خواهيم كرد و هر كسي مايل است در اينجا از ما جدا شود، كرايه او را به اندازه اي كه راه پيموده است مي دهيم. راوي گفت: به كساني كه از ايشان جدا شدند و به كساني كه با او (حسين (ع)) دفتند كرايه اي داده و آنها را جامه پوشانيد.

33) ابومخنف گفت: أبي جناب به نقل از عديّ بن حرمله و او هم به نقل از دو نفر از افراد قبيله بني اسد به من گفت: حركت كرده تا اينكه به منزل صفّاح رسيديم. پس فرزدق بن غالب شاعر را ديديم كه نزد حسين ايستاده است و مي گويد: خداوند آنچه را كه خواسته اي و آرزو داري به تو عطا كند. حسين به او گفت: از مردمي كه پشت سر گذاشته اي (كوفه) به ما خبر بده. فرزدق گفت: از فرد آگاهي سئوال كردي. دلهاي مردم با تو و شمشيرهايشان با بني اميه است و قضا از آسمان نازل مي شود و خداوند هر آنچه را بخواهد انجام مي دهد. حسين (ع) گفت: راست گفتي. همه كارها بدست خداست و او و او هر آنچه را بخواهد انجام داده و هر روز در انجام كاري است. اگر آنگونه كه ما دوست داريم، قضا نازل شود، خدا را بخاطر نعمتهايش شكر مي كنيم و (مي دانيم) او ما را در شكرگزاري مدد خواهد كرد و اگر قضاي الهي مطابق ميل ما نبود، براي كسي كه نيّت حق


داشته و تقوي پيشه است، مهم نيست چه پيش خواهد آمد. سپس حسين (ع) اسبش را حركت داد و بر فرزدق سلام فرستاد و از يكديگر جدا شدند.

34) ابومخنف گفت: حارث بن كعب والبي از علي به حسين بن علي بن ابي طالب نقل كرد: هنگامي كه ما از مكه خارج شديم، عبداللَّه بن جعفر بن ابي طالب نامه اي بوسيله ي فرزندانش عون و محمد براي حسين (ع) فرستاد و در آن نوشته بود: اما بعد از حمد و ثناي خدا، ترا بخدا قسم بعد از خواندن نامه ام منصرف شده و بر گرد ترس و نگراني من بخاطر كاري است كه بدان روكرده اي و هلاك و درماندگي تو و اهل بيت در آن است. اگر امروز كشته شوي چراغ زمين خاموش مي شود زيرا تو پرچم هدايت شدگان و اميد مؤمناني. پس در رفتن شتاب مكن كه من در پي نامه مي آيم. والسلام

راوي گفت: عبداللَّه بن جعفر نزد عمرو بن سعيد [5] بن عاص رفت و به او گفت به حسين (ع) امان نامه اي بنويس و در نامه ات او را به نيكي و بخشش اميدوار كن و اطمينان بده و از او بخواه كه برگردد شايد او مطمئن شده و بازگردد. عمرو بن سعيد گفت: هر چه مي خواهي بنويس و بياور من امضاء خواهم كرد. عبداللَّه بن جعفر نامه را نوشت و سپس به عمرو بن سعيد داد و به او گفت: امضاء كن و همراه برادرت يحيي بن سعيد بفرست تا او را مطمئن نموده و بداند كه در اين كار جدّي هستي؛ پس چنين كرد. راوي گفت: يحيي و عبداللَّه بن جعفر به حسين (ع) رسيدند، و پس از اينكه يحيي نامه را براي او خواند باز گشته و به عمرو گفتند: نامه را بر او خوانديم و تلاش كرديم (كه او را برگردانيم امّا) عذري كه براي ما آورد اين بود كه گفت: من رسول اللَّه (ص) را در خواب ديده ام و به من دستور داد كاري انجام دهم كه هم اكنون در پي آنم. به نفع يا عليه من باشد. آنها به حسين (ع)گفتند: آن خواب چه بود؟ گفت: به كسي نگفته و نخواهم گفت تا پروردگارم را ملاقات كنم.

راوي گفت: نامه ي عمرو بن سعيد به حسين بن علي اين بود:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم، از عمرو بن سعيد به حسين بن علي، اما بعد از حمد و ثناي خدا، از خدا مي خواهم از آنچه باعث عذاب تو مي شود، منصرف و به راه حق و صحيح هدت كند به من خبر رسيده كه عازم عراق هستي، از مخالفت و دشمني به خدا پناه ببر


زيرا مي ترسم هلاك شوي؛ عبداللَّه بن جعفر و يحيي بن سعيد را به سوي تو فرستادم، همراه آنان نزد من بيا و مطمئن باش در اماني و پاداش و نيكي و حسن معاشرت خواهي يافت. خداوند بدين مطلب گواه، ضامن، مراقب و وكيل است. والسالم عليك.

راوي گفت: حسين (ع) به او نوشت: اما بعد از حمد و ثناي خدا، كسي كه به خداي عزوجل دعوت مي كند و عمل صالح انجام داده و ادعاي مسلماني مي كند هرگز با خدا و رسول او مخالفت و دشمني نمي كند. مرا به امان، نيكي و پاداش دعوت كرده اي؛ بدان كه بهترين امان، امان خداست و كسي كه در دنيا از خدا نمي ترسد هرگز در قيامت امنيت نخواهد يافت. از خدا مي خواهم كه در دنيا خوفش را بدلم اندازد تا موجب امانم در قيامت باشد. پس اگر در اين نامه نيّت پيوند و نيكي با من را داشته اي، خداوند در دنيا و آخرت به تو پاداش دهد. والسلام.

35) ابومخنف گفت: هشام بن وليد از كساني كه شاهد بودند نقل كرد: حسين بن علي با خانواده ي خود از مكّه حركت كرد. اين خبر به محمد بن حنفيه كه در مدينه و در حال وضو گرفتن بود، رسيد. راوي گفت: به گونه اي گريست كه صداي او را شنيدم و (ميديدم) اشكهايش را ظرف وضو مي ريخت.

36) ابومخنف گفت: يونس بن ابي اسحاق سيبعي نقل كرد: هنگامي كه عبيداللَّه از حركت حسين به طرف كوفه فا خبر شد حصين بن تميم رئيس نگهبانانش را به قادسيه فرستاد وي سپاهياني بين قادسيه تا خفان و قطقطانه و لعلع مستقر كرد مردم گفتند: اين حسين (ع) است كه به سوي عراق مي رود.



پاورقي

[1] معني مروة الشهباء براي مترجم مشخص نشد.

[2] محدوده‏ي حرم. (مترجم).

[3] سوره يونس آيه 41.

[4] ورس، ماده‏ي رنگي که از غلاف ميوه‏ي لوبيايي شکل و قرمز رنگ به دست مي‏آيد و در هندوستان و عربستان جنوبي و حبشه رويد و به وسيله‏ي آن اشياء را رنگ مي‏کنند. معين، محمد فرهنگ فارسي، اميرکبير، چاپ نهم 1375. (مترجم).

[5] عمرو بن سعيد کارگزار يزيد در مکّه بود (م).