بازگشت

هجرت امام از مدينه به مكه


2) ابومخنف گفت: عبدالملك بن نوفل بن مساحق به نقل ازابي سعد المقبري به من گفت: داخل مسجد مدينه حسين (ع) را ديدم كه بر دو مرد تكيه كرده بود، گاهي به اين و گاهي به آن تكيه مي كرد و ضرب المثل ابن مفرع را مي خواند:

هر چند كه چرنده را در صبحگاهان دنبال كردم اما او را نترساندم.

در چنين حالتي به ستم تهديد شده و به كمين گاه مرگ رانده مي شوم.

رواي گفت: سوگند بخدا اين دو شعر را به منظور خاصي مي خواند، دو روز نگذشته بود كه مطلع شدم به سوي مكه رفته است.

سپس وليد فردي به نزد عبداللَّه بن عمر فرستاد و به او گفت: با يزيد بيعت كن. ابن عمر گفت: هر گاه مردم بيعت كردند من نيز بيعت مي كنم. فرستاده وليد به ابن عمر گفت: چرا با يزيد بيعت نمي كني؟ مي خواهي مردم به جان هم افتاده و جنگ كنند و از بين بروند و چون به آن نقطه رسيدند بگويند: چون غير از ابن عمر كسي باقي نمانده نزد او رفته و با وي بيعت كنيد! عبداللَّه بن عمر گفت: من دوست ندارم كه مردم چنين كنند، هنگامي كه همه ي مردم بيعت كردند و كسي جز من باقي نماند من بيعت مي كنم. راوي گفت: وي را رها كردند زيرا خطري از جانب او متوجه حكومت نبود.

راوي گفت: ابن زبير راه سپرد تا به مكه درآمد كه عمرو بن سعيد حاكم آنجا بود.هنگامي كه وارد مكه شد گفت: من بدينجا پناه آورده ام. وي با مردم نماز نمي خواند.


اعمال حج را بجا نمي آورد و در كناري خود و يارانش اعمال را بجا آورده و نماز مي گزاردند.

راوي گفت: هنگامي كه حسين (ع) به سمت مكه رهسپار شد گفت: فخرج منها خائفاً يترقب قال رب نجني من القوم الظالمين [1] [موسي با ترس و اضطراب از شهر برون شد و گفت: پروردگارا مرا از چنگال اين سيهكاران رهايي بخش ]هنگامي كه وارد مكه شد گفت: ولما توجه تلقاء مدين قال عسي ربي أن يهديني سواء السبيل [2] (چون موسي به سوي شهر مدين راه برگرفت كه از سيطره ي فرعوني خارج شود گفت: اميد من آن است كه پروردگارم راه درست را به من بنماياند.)

3) هشام بن محمد از ابي مخنف نقل كرد: عبدالرحمن بن جندب گفت كه عقبة بن سمعان غلام «رباب» دختر امري ء القيس كلبي همسر حسين (ع) كه همراه سكينه دختر حسين (ع) بود به من گفت: از راه اصلي مدينه بيرون آمديم، اهل بيت به حسين (ع) گفتند: اگر همانند ابن زبير از بيراهه بروي تعقيب كنندگان به تو دست نخواهند يافت حسين (ع) گفت، نه، سوگند بخدا هرگز از راه اصلي كناره نگيرم تا آنچه را كه خدا دوست دارد به انجام رساند. راوي گفت: عبداللَّه بن مطيع به استقبال ما آمد و به حسين (ع) گفت: جانم به فدايت، به كجا مي روي؟ حسين (ع) گفت: اكنون به سوي مكه و بعد از آن از خدا طلب خير و نيكي مي كنم عبداللَّه گفت: خدا به تو خير و نيكي داده و ما را فدايت كند، به مكه برو امّا از نزديك شدن به كوفه بپرهيز كه آنجا سرزمين شومي است، پدرت در كوفه كشته شد و برادرت در آنجا شكست خورده و به ضرب نيزه اي نزديك بود كشته شود، در حرم (مكه) بمان زيرا تو سرور عرب هستي، سوگند بخدا اهل حجاز كسي را همتاي تو ندانسته و از هر طرف رو بسوي تو مي آورند. خاندانم فدايت، از حرم خدا فاصله مگير، بخدا قسم اگر تو را بكشند اسيري و بندگي ما حتمي خواهد بود.

حسين (ع) حركت كرد تا به مكه رسيد، لذا اهالي مكه رسيد، حاجيان و مردم ديگر بلاد نزد او رفت و آمد مي كردند. ابن زبير پيوسته تمام روز را در كعبه نماز مي خواند و طواف مي كرد و با سايرين نزد حسين (ع) مي آمد گاهي هر روز و گاهي يك روز در ميان مي آمد و


به حسين (ع) نظر مشورتي مي داد. در صورتي كه حضور حسين (ع) در مكه را براي خود مشكل و سنگين مي پنداشت. زيرا مي دانست تا زماني كه حسين در مكه است اهالي حجاز با او بيعت نكرده و از او اطاعت نخواهند نمود چرا كه حسين در چشم و دلشان از او برجسته تر و مردم از او بيشتر پيروي خواهند كرد.

هنگامي كه خبر مرگ معاويه به اهل كوفه رسيد، مردم عراق عليه يزيد قيام كردند و گفتند: حسين (ع) و ابن زبير از بيعت يزيد سرپيچيده و به مكه رفته اند.لذا به حسين (ع) نامه نوشتند. در آن زمان نعمان بن بشير حاكم كوفه بود.



پاورقي

[1] سوره قصص آيه 21.

[2] سوره قصص آيه 22.