بازگشت

مقتل نگاري يا زنده نگاه داشتن خاطره ي شهيدان


از كهن ترين روزگار، گزارشگري در ميدان جنگ حضور داشته و آنچه را بر دو سپاه روياروي مي گذشته براي ديگران گزارش مي كرده است اين گزارشگر صحنه ي جنگ را چنان تصوير سازي مي كرد كه خود مي خواست، و به سود طرفي گزارش مي كرد كه بدان وابسته بود. گاه اين گزارشگر، شاعر مدّاح سردار يكي از دو سپاه بود؛ از اين روي، اگر سردار سپاه در اين جنگ پيروز مي شد، پيروزي او صد چندان در شعر به تصوير كشيده مي شد و اگر شكست مي خورد، چنان توجيه مي شد كه از هر پيروزي اي بهتر در ذهن شنوندگان جايگزين گردد. ما در تاريخ مي بينيم كه بسياري از جنگها، همزمان يا سالها و شايد سده ها پس از آن، به شيوه اي حماسي به زبان شعر، غالباً و گاه نثر، به تصوير كشيده مي شود. همچون حماسه هاي يوناني و يا شاهنامه ي فردوسي. اين خماسه ها نيز، هدف خاصي را دنبال مي كنند. و آن هدف در اشعار بهتر به دست مي آيد تا در گزارشهاي تاريخي. چنانكه مي دانيم فردوسي شاعر بلند آوازه ي شيعي ايراني، در ميان دو سنگ آسياي سلطنت ترك بي فرهنگ، و خلافت عرب متظاهر به نام اسلام گرفتار است، و سلطنت ترك، فضاي مناسبي براي انديشه ي سطحي و ضد بشري و خرد ستيز «كرّاميان» فراهم ساخته است. كراميان مان اشاعره هستند كه به صورت قشري تر در خراسان ميدان دار فكر و فلسفه و كلام و عقايد اسلامي شده و به هر انديشه ي درست و اصولي و خردمندانه اي، به بهانه ي رافضيگري و باطنيگري مي تازند. فردوسي كه ميراث ريشه دار


فرهنگ ايراني و آزادانديشي و خردگرايي تشيّع را، به عنوان غني ترين فرهنگ انساني در اختيار دارد، به بهانه ي به نظم در آوردن اساطير ايران قديم، حكيمانه و عالمانه، با شيوه اي حماسي و زباي شيوا و فصيح، به مبارزه ي فرهنگي با افكار متبذل «تازي- ترك» مي رود. در اثبات موفقيت و پيروزي او همين بس كه:

1- سلطان محمود هم مي فهمد و او را نخست از صله بي بهره مي كند و سپس تحت پيگرد قانون سلطاني قرار مي دهد.

2- زبان فارسي، نه به عنوان يك زبان بومي درجه ي دوم، بلكه به عنوان زيباترين و پر محتواترين زبان فرهنگي يك ملت زنده و با فرهنگ و زبان دوم فرهنگ اسلامي باقي مي ماند.

3- انديشه هاي كرّامي و اشعري گري رنگ مي بازد، و حتي در ميان مذاهب تسنّن آنچه به انديشه ي باز و خردپسند نزديكتر است، در كوتاه مدت، غلبه مي كند، و در بلند مدت زمينه اي براي پيروزي قطعي تشيع مي گردد.

در ميان عرب جاهلي، حماسه، به اصطلاح ادبي و بر طبق صنعت بديع و به مفهومي كه گفته شد، وجود ندارد. توصيف جنگهاي عرب جاهلي، در قصايد منسوب به شاعران جاهليت آمده است. اين قصايد تركيبي است از تغزل و تشبيب و وصف طبيعت يا توصيف جنگها و زد و خوردها و نمي توان همان توصيفها را هم گزارش صادقانه ي جنگها دانست. پس از اسلام، نخستين جنگ منظم جزيرةالعرب، جنگ بدر است. جنگي است ميان شماري اندك از مسلمانان بي سلاح اما مجهّز به ايمان، با مشركان مسلّح آماده به جنگ كه سه برابر مسلمانان بودند. گزارش اين جنگ را افراد بشر از هر دو سوي جنگ ارائه كردند و خداي متعال نيز گزارش آن را، با تجزيه و تحليل و تفسير جنگي، چند بار در قرآن بيان كرده است. اين جنگ حماسه اي بزرگ بود كه حماسه ها به دنبال داشت. مشركان زخم خورده هرگز آن را فراموش نكردند، و حتي پس از آنكه به ظاهر لباس اسلام، بر تن پوشيدند، پيوسته به فكر انتقام بودند. ابوسفيان و حكم بن عاص و پسر حكم، مروان و ديگر امويان، با خلافت عثمان و سوء استفاده ها در زمان او، و سپس با كشتن عثمان، انتقام گرفتند؛ و معاويه پسر ابوسفيان و هند، در جنگ صفيّن و پس از صفين با شهادت علي (ع)، قهرمان جنگ بدر، و به شهادت رسانيدن امام حسن (ع)، و


تعيين ولايت عهد و به شهادت رسانيدن حجر بن عدي و ديگر ياران علي (ع)؛ و يزيد بن معاويه، با امام حسين (ع)، چنانكه خود تصريح مي كند، انتقام بدر را گرفتند.

يكي از شكوهمندترين حماسه هاي تاريخ بشر، حماسه ي حسيني است. اگر ويژگي حماسه،ايجاد شور در شنوندگان باشد، حماسه ي حسيني هم شور ايحاد كرده است و هم شعور،هم انديشه ها را به جنبش درآورده است و هم احساسات را، هم افراد را به حركت درآورده است و هم ملتها و امتها را!

بسياري از مقتل نويسان حماسه ي كربلا را گزارش كرده اند، بويژه آنكه، جريان كربلا و شهادت مظلومانه ي امام حسين (ع) براي همه ي مسلمانان جاذبه داشته است و عالم و عامي خواستار اطلاع يافتن از جوانب اين حادثه و علل و ريشه هاي سياسي و اجتماعي اين فاجعه ي تاريخي بوده اند. مي دانيم كه حوادث تاريخي بنا به عللي، با گزافه ها و كم و زيادها و دگرگونيها گزارش مي شود، دو علت عمده ي بروز اين مشكل در روايت تاريخي حادثه ي عاشورا، نخست و از همه بيشتر، آميختگي آن با عقيده و ايمان مذهبي؛ و دوم، كسب مايه اي براي برانگيختن توده،عليه حكام جور و فرمانروايان ستمگر، به شكل مبارزه ي منفي يا مثبت بوده است. البته گذشت زمان، وجود خفقان و عوامل ديگر نيز به سهم خود مؤثر بوده اند. يكي از گزارشگران جريان كربلا و شهادت امام حسين و ياران او در عاشوراي سالم 61 هجري ابومخنف لوط بن يحيي أزدي غامدي (متوفي 157 ه) است. وي شيعه ي امامي و تاريخدان و سيره نويس پركار و از مردم كوفه بود. سيره نويسان، 32 كتاب به وي نسبت مي دهند، از جمله: فتوح الشام، فتوح العراق، جمل، صفين، نهروان، مقتل علي، الشورا، مقتل عثمان، مقتل الحسين و اخبار المختار بن أبي عبيدالثقفي كه أخذ الثار نيز بدان مي گويند. بل خاورشناس در دائرةالمعارف اسلام (399/1) [1] مي گويد:«وي از قديمي ترين مورخين و مخدثين عرب است. سي و دو رساله در تاريخ حوادث سده ي نخست هجري نگاشته كه بيشتر آنها را طبري در تاريخ خود حفظ كرده است. اما نوشته هاي به ما رسيده كه به وي منسوب است از ساخته هاي متأخرين مي باشد.»

ابن نديم درالفهرست (ص 184) [2] سي و چهار كتاب به وي نسبت مي دهد كه تنها دو


جلد آن و از جمله «مقتل الحسين و مصرع أهل بيته و اصحابه في كربلاء». چاپ شده است. ابومخنف در طبقه ي «ابن اسحاق» سيره نويس مشهور، قرار دارد، و گفته هايش مورد اعتماد بيشتر مورخان است، و بيش از همه، طبري مورخ مشهور از او نقل كرده است.

ابومخنف در آغاز «مقتل الحسين» [3] مي نويسد: «قال ابومخنف: حدّثنا ابوالمنذر هشام، عن محمد بن سائب الكلبي، قال: حدّثنا عبدالرحمان بن جندب الأزدي، عن أبيه قال...» و كتاب خود را با سخن جندب در اعتراض به امام حسن مجتبي (ع) هنگام مصالحه با معاويه، آغاز مي كند و گزارش مختصري از آن زمان تا مرگ معاويه و درخواست بيعت از امام حسين بن علي (ع)براي يزيد به وسيله ي والي مدينه وليد بن عتبه، ارائه مي كند و سپس به جريان كربلا گريز مي زند. در گزارش خود، يك بار از كليني درباه ي بيماري معاويه و نامه نوشتن به يزيد جهت احضار او به دمشق، ياد مي كند، و يك بار هم در موضوع «بيرون رفتن امام حسين از مدينه به مكه» مي گويد: «ذكر عمار في حديثه». و در همه ي موارد ديگر مي گويد: قال ابومخنف، تا اين كه در گزارش بريدن سر امام حسين (ع) و لگدكوب كردن جسدش، مي گويد: «قال الطرماح بن عدي: كنت في القتلي و قد وقع فّي جراحات...» بي آنكه از واسطه هاي نقل نام ببرد.

مشهود است كه خبرنگار جنگي كربلا حميد بن مسلم بوده است و ابومخنف تنها يك بار در ضمن گزارش به ميدان رفتن امام حسين و گريه و شيون زينب كبري (س)، مي نويسد: «قال عمارة بن سلمان عن حميد بن مسلم».

گزارش ابومخنف از حماسه ي كربلا، به علت نزيكي او به زمان واقعه و نيز امامي و كوفي و ثقه بودن او، در مجموع اطمينان ما را بدين مقتل استوار و تثبيت مي كند، ليكن با تأمل در برخي از مطالب كتاب، به ترديد و تشكيك دچار مي شويم و به ياد گفته ي بل خاورشناس مي افتيم كه با قاطعيت اظهار مي كند كه آنچه از ابومخنف به دست ما رسيده از ساخته هاي متأخران است. اين ترديد به علت خواند مطالبي در اين مقتل مي باشد كه به برخي از آنها ذيلاً اشاره مي شود:

1- مي گويد چون ابن زياد سپاهي به فرماندهي عمر بن سعد براي جنگ با امام حسين به


كربلا فرستاد، به جز سپاه حر كه قبلاً رفته بود، هشتاد هزار سوار او مردم كوفه تشكيل شد كه نه شامي در آن بود و نه حجازي. (ص 80).

آيا كوفه در سال 60 هجرت چند نفر جمعيت داشته كه 80 هزار نفر سرباز براي جنگ با امام حسين (ع) از آن تشكيل مي شود؟

شهيد مطهري در جزوه ي «تحريات عاشورا» كه مجموعه ي چهار سخنراني است، از كتاب «اسرار الشهادة» نقل مي كند كه سپاه عمر سعد در كربلا يك ميليون و ششصد هزار نفر بوده كه امام حسين در روز عاشورا، 300 هزار نفر از آنان را به دست خودش كشت!

بديهي است كه اين رقم اغراق آميز و غير عقلاني، از هشتاد هزار نفر ابومخنف شروع شده تا به يك ميليون و ششصد هزار نفر اسرارالشهاده رسيده است.

2- تعداد كشته شدگان مشخص شده ي سپاه امام حسين (ع) در روز عاشورا به جز كشتگاني كه به لفظ «رجالاً» يا «خلقاً كثيراً» از آنها ياد مي شود به روايت ابومخنف جمعأ 3536 نفر است كه اين رقم نيز اغراق آميز به نظر مي رسد. درست است كه در روز عاشورا ايمان در برابر كفر و ترديد و طمع و ترس قرار داشت، ليكن، خداوند در قرآن خطاب به اصخاب رسول خدا، در بيشترين ارزيابي قدرت، هر شخص با ايمان را برابر با بيست نفر مشرك و كافر بي ايمان، قرار داده است، و نه بيشتر. بويژه آنكه مطابق رقم مذكور، تعداد 80،70 يا 90 نفر از كوفيان به دست افرادي كشته مي شوند كه كودك يا نوجواني بيش نيستند.

3- اشعاري به امام و ياران او، يا زنان و اهل حرم نسبت مي دهد كه نه با مقام و موقعيت هماهنگ است، نه با زماني كه به گوينده ي اشعار نسبت مي دهد. از جمله اينكه مي گويد: امام در آخرين لحظات به لشكر حمله كرده 1500 نفر از آنان را كشت و سپس در حالي كه اشعار زير را مي خواند به خيمه بازگشت و سپس 35 بيت نقل مي كند. چه كسي اين اشعار را ضبط و گزارش كرده است؟ خبرنگاران جنگي كه در ركاب امام نبودند تا در حال پشت كردن امام به ميدان و رفتن به سوي خيمه گاه، آنها را از زبان ايشان شنيده و ثبت يا حفظ كرده باشند؛ امام هم كه خود، آنها را براي اهل حرم نقل نكرده است. پس اين اشعار از كجا نقل شده است؟بيشتر اين اشعار، جز رجزهاي كوتاه رزمندگان، مي تواند زبان حال امام و ديگران باشد كه بعدها سروده و به آن بزرگان منتسب گرديده


است.

4- نام بردن از كساني در ميان ياران و خويشان امام حسين (ع)، مانند احمد بن الحسن، پسر امام حسن مجتبي برادر شانزده ي ساله ي قاسم بن الحسن كه 190 نفر از سپاه دشمن را طي سه حمله به قتل مي رساند. (ص 127)؛ و يا احمد بن محمد الهاشمي (ص 117) كه بعد از موسي بن عقيل[برادر مسلم ]به ميدان مي رود و رجز مي خواند و جنگ كنان هشتاد سوار را مي كشد، تا اين كه كشته مي شود.

5- نقل اين خبر نادرست كه امام حسين بر اثر اصابت تيري، پس از يك جنگ سخت، به زمين افتاد سه ساعت از روز مانده بود، امام از هوش رفت و همچنان سه ساعت بر زمين افتاده بود. پس از اين كه به هوش آمد چهل نفر بدو تاختند تا سرش را از بدن جدا كنند. امام گفتگوهاي مفصلي با كساني دارد كه قصد بريدن سر او را دارند، از جمله گفتگوهاي امام با شمر كه نمي توان پذيرفت امام چنان سخنان عاجزانه اي با شمر گفته باشد. سرانجام مطابق اين خبر تحريف شده شمر سر امام را جدا كرد و بر نيزه ي بلندي زد، سپاه سه بار تكبير گفتند، زمين لرزيد، شرق و غرب تيره شد، مردم به لرزه افتادند و آسماني خوني سرخ باريد.

اگر همه ي اين حوادث را به شكل استعاره و مجاز قلمداد مي كرد شايد سخني نبود اما مي بينيم كه همه را به صورت حقيقي بيان مي كند، و به دنبال اين اخبار مي گويد: آسمان خون نباريده است جز در آن روز و در روزي كه سر يحيي بن زكريا را بريدند (ص 147).

6- مطابق روايتي كه از عبداللَّه بن عباس نقل مي كند، اسب امام نفس زنان و شيهه كشان، شهيدان را بو مي كرد و پيش مي رفت تا اين كه بر سر جسد امام رسيد؛در اين جا پيشاني خود را با خون آغشته كرد و پا بر زمين مي كوفت و چنان شيهه مي كشيد كه بيابان را از صداي خود آكنده ساخت. سپاه از اين رفتار شگفت زده شدند.

همين كه چشم عمر بن سعد به اسب افتاد گفت: واي بر شما آن را به نزد من آوريد، آن از اسبان نيك رسول خدا (ص) بود. افراد، سوار شده براي گرفتن اسب به طرف آن رفتند. همين كه اسب دريافت كه مي خواهند آن را بگيرند شروع كرد با دست و پا لگد زدن و دور كردن آنان از خود، تا اين كه خلق بسياري را كشت، لذا عمر بن سعد فرياد زد: آن را به حال خود بگذاريد. ببينيم چه مي كند. چون اسب امنيت يافت دوباره به طرف جسد امام


حسين (ع) رفت و پيشاني خود را با خون آغشت و چون فرزند مردگان گريست و سپس به طرف خيمه رفت. همين كه زينب صداي اسب را شنيد به سكينه گفت: پدرت برايت آب آورده است. سكينه با شادي بيرون شتافت، و چون اسب را برهنه و زين را بي سوار ديد، چادر از سر افكنده فرياد زد: وا ابتاه، وا حسيناه... گريست و اشعاري خواند، سپس ام كلثوم نيز چنين كرد و اشعاري مفصل خواند، آنگاه ساير افراد حرم شنيدند و از خيمه ها بيرون ريختند و همگي به شيون و شعر خواند پرداختند.

اينها زبان حال حرم است، و ممكن است، در مقام استعاره و مجاز بيان بعضي از اين سخنان اشكال نداشته، و بر زيبايي حماسه و تراژدي نيز بيفزايد. اما بيان ابومخنف در همه ي اين گزارشها حقيقي است، زيرا در آخر مي گويد: عبداللَّه بن قيس (نه عبداللَّه بن عباس) گفت: در حالي كه اسب از خيمه باز مي گشت بدان مي نگريستم، به طرف فرات رفت و خود را در آن انداخت. و مي گويند در نزد صاحب الزمان (ع) بار ديگر پديدار مي شود (ص 152).

اينها نمونه هايي از گزارشهاي باورد نكردني در «مقتل» منسوب به «ابي مخنف» است كه در نجف چاپ شده و در دسترس علاقه مندان قرار گرفته است. اگر اين نوشته را مقتل أبي مخنف بدانيم، نبايد به هيچ روايتي، از هر شخصيت ديگري كه باشد، اعتماد كنيم؛ ولي اگر به اين واقعيت توجه كنيم كه آثار و تأليفات نويسندگان و پژوهشگران سده هاي دوم و سوم هجري، اگر نگوييم به طور كامل، لااقل مي توان گفت قريب به اتفاق، از ميان رفته است. آنگاه به درستي مي توان نتيجه گرفت كه فردي متعصب و ناآگاه، يا مغرض و آگاه، برخي از روايات شايع و ساختگي را با شماري از روايات درست و مورد اعتماد ابومخنف به هم درآميخته كتابي به عنوان: «مقتل الحسين و مصرع أهل بيته و اصحابه في كربلاء» بر ساخته و به نام اين موّرخ و محدّث بزرگ عرضه كرده است. زيرا مردم غالباً خواستهاي دروني و گزارشهاي ساخته ي خود را به شخصي مورد اعتماد و موثق نسبت مي دهند تا ديگران آنها را باور كنند.

اما مقتل أبي مخنف، از منبع ديگري نيز، به دست ما رسيده كه مي توان با اطمينان بيشتر و البته با نگرشي نقدآميز و علمي، آن را از أبي مخنف دانست و آن منبع، «تاريخ الرسل والملوك» از ابوجعفر محمد بن جرير طبري (متوفّي، 310 ه) است. طبري


حدود سه يا چهار نسل با ابومخنف فاصله دارد، اما روايات او را با واسطه هايي نقل كرده است كه مي توان تا اندازه اي به آنها اطمينان پيدا كرد. يكي از بهترين شيوه هاي احيا و بازسازي منابع از دست رفته، يا تحريف شده، استخراج و تنظيم و تدوين روايات تاريخي در يك موضوع، از منابع كهن و مطمئن مي باشد.

دوست ارجمند و پژوهشگر در رشته ي تاريخ، و محقق در كتابشناسي «مقتلها»، آقاي حجت اللَّه جودكي، با اطلاع دقيقي كه از ساختگي بودن «مقتلي» كه به «ابومخنف» منتسب كرده اند دارد، به روشي نقّادانه و علمي به استخراج گنجينه ي پر ارزش «مقتل أبي مخنف» از تاريخ طبري همتّ گماشته، 113 روايت را كه از طريق راويان مختلف، درباره ي جريان كربلا، بوسيله ي ابي مخنف گزارش شده است، به ترتيب حوادث تاريخي مدوّن كرده است. آقاي جودكي در مقدمه، توضيح روشنگري درباره ي روايات و راويان داده و با جدول با ارزشي كه تنظيم كرده، بر روشني كتاب افزوده است.

اكنون مي توان كه اين كتاب، همان «مقتل أبي مخنف» است، اما شايد همه ي آن نباشد، و با بررسي و پژوهش در گنجينه هاي ميراث گرانبهاي اسلامي، چه بسا اين كتاب كامل شود، و كتابهاي از دست رفته ي ديگري به دست آيد.

اميد است اين گام با ارزش با گامهاي ارجمند ديگري دنبال شود، و راه پژوهشهاي تاريخي به روش علمي تا رسيدن به هدف كه تدوين تاريخي كامل و روشن و بدون ابهام از اسلام است، پيموده شود.

سيد محمد مهدي جعفري



پاورقي

[1] ترجمه‏ي عربي، دارالمعرفة، بيروت، بي‏تا.

[2] تحقيق الدکتورة ناهد عبّاس عثمان ط 1985،1- دارقطري بن فجاءة بي‏جا.

[3] چاپ نجف، ص 3.