بازگشت

فرار به شام


مسافر بن شريح مي گويد: با عبيدالله بسوي شام مي رفتيم، شب هنگام بين راه در حالي كه سوار مركبهاي خود بودم به او نزديك شدم و گفتم در خوابي؟

گفت: نه، با خود حديث نفس مي كردم.

گفتم: به تو بگويم در دلت چه گذشت؟

گفت: آري.

گفتم: تو با خود مي گفتي: اي كاش حسين را نكشته بودم.


گفت: ديگر درباره ي چه مي انديشم؟

گفتم: باخود مي گفتي: اي كاش كساني را كه كشتم، نكشته بودم.

گفت: ديگر چه چيز؟

گفتم: با خود مي گفتي: اي كاش قصر سفيد را بنا نكرده بودم.

گفت: ديگر چه فكر مي كردم؟

گفتم: مي گفتي: اي كاش دهاقين را به كار نگرفته بودم.

گفت: ديگر چه؟

گفتم: مي گفتي: اي كاش سخي تر بودم.

گفت: اما كشتن حسين، كه به اشاره يزيد بود زيرا او به من گفت: يا او را بكش و يا خودت را مي كشم، من كشتن او را برگزيدم؛ و اما قصر سفيد، پس آن را از عبدالله بن عثمان خريدم و يزيد پول بسياري را برايم فرستاد و در آن صرف كردم؛ و اما دهاقين را بر كار گماشتم چون در آنها امانت بيشتري ديدم و خراج را بهتر جمع آوري مي كردند؛ و اما سخاوتم، من مالي نداشتم كه به شما بذل كنم، از خود شما مي گرفتم و به شما مي دادم؛ و اما كساني را كشتم، من بعد از كلمه ي اخلاص چيزي را از كشتن خوارج بهتر نمي دانم. ولي آنچه من با خود مي گفتم اين بود كه: اي كاش من با مردم بصره جنگ مي كردم زيرا آنها با من بيعت كردند ولي بني زياد مرا از اين كار بازداشتند و گفتند: اگر اهل بصره بر تو غلبه كنند ما را خواهند كشت؛ و اي كاش زندانيان را بيرون آورده و آنها را گردن مي زدم؛ و حال كه اين دو امر را انجام ندادم اي كاش به شام برسم پيش از آنكه آنها كسي را تعيين كنند [1] .


پاورقي

[1] کامل ابن ‏اثير 140 /4.