بازگشت

مختار به مكه مي رود


مختار در مكه نزد ابن زبير آمد، او امر خود را از مختار پنهان نمود، مختار از او جدا گرديد و تا يك سال غائب شد، عبدالله بن زبير سراغ او را گرفت، به او گفتند كه مختار در طائف است و بر اين باور است كه اوست كه جباران و ستمگران را از ميان برخواهد داشت.

ابن زبير گفت: اگر قرار باشد كه خدا جباران را هلاك كند، مختار اول آنها است.

در اين سخن بود كه مختار وارد مسجدالحرام شد و طواف كرد و نماز خواند، پس در گوشه اي نشست و دوستانش نزد او آمدند و با او سخن مي گفتند ولي نزد عبدالله بن زبير نيامد، عبدالله بن زبير عباس بن سهل را نزد او فرستاد، او آمد و به مختار گفت: چرا بايد تو در امري كه اشراف قريش و انصار و ثقيف در آن شركت داشته اند غايب باشي؟ هيچ قبيله اي نماند مگر بزرگ آن قبيله آمد و با اين مرد (يعني عبدالله بن زبير) بيعت كرد.

مختار گفت: من سال گذشته آمدم ولي او مقصد خود را از من كتمان نمود، و چون از من اظهار بي نيازي كرد، من خواستم به او نشان دهم كه به او احتياجي ندارم.

عباس بن سهل گفت: امشب او را ملاقات كن و من با تو خواهم بود، و مختار پذيرفت.


شبانگاه مختار نزد ابن زبير آمد و گفت: من با تو بيعت مي كنم مشروط بر اينكه كاري را بدون اطلاع من انجام ندهي و من اول كسي باشم كه بر تو داخل شوم [1] ، و چون بر امور غالب آمدي و قدرت را به دست گرفتي بهترين و بالاترين مسئوليت را به من واگذار نمائي.

ابن زبير گفت: با تو به كتاب خدا و سنت رسولش بيعت مي كنم.

مختار گفت: تو با بدترين غلامان من هم همينگونه بيعت مي كني.

ابن زبير گفت: سوگند بخدا بيعت نخواهم كرد مگر بر همين كه گفتم.

مختار برخاست و با او بيعت كرد، و مدتي نزد ابن زبير ماند و در جنگ با حصين بن نمير شركت و دلاوريها و شجاعت از خود نشان داد.

مردم عراق از ابن زبير اطاعت كردند، و مختار پس از اينكه پنج ماه نزد ابن زبير ماند و ديد كه او را به پستي منصوب نمي كند، هر كس از كوفه به مكه مي آمد از حال مردم كوفه جويا مي شد تا اينكه شخصي به نام هاني بن جبه ي وادعي او را گفت: كه اهل كوفه را به اطاعت از عبدالله بن زبير سوق داده اند ولي گروهي در كوفه هستند كه اگر كسي آنان را جمع كند بر آرائشان مي تواند قدرت را در دست بگيرد [2] .


پاورقي

[1] يعني من در همه‏ي مسائل پنهاني و مخفي حضور داشته باشم.

[2] کامل ابن ‏اثير 170 /4.