بازگشت

پشيماني عمر بن سعد


عمر بن سعد چون از كربلا به كوفه بازگشت و به قصر دارالاماره نزد عبيدالله بن زياد رفت، عبيدالله به او گفت: آن فرماني را كه من درباره ي كشتن حسين براي تو نوشته بودم نزد من آر.

عمر بن سعد گفت: آن فرمان گم شده است.

عبيدالله گفت: بايد آن فرمان را بياوري.

عمر بن سعد گفت: آن نامه را گذاشته ام تا اگر پيرزنان قريش به من اعتراض كنند، آن نامه عذرخواه من باشد. سپس گفت: بخدا سوگند كه من به تو درباره ي حسين نصيحتي كردم كه اگر پدرم سعد مرا مورد مشورت قرار داده بود حق او را ادا كرده بودم.

عثمان بن زياد- برادر عبيدالله بن زياد- گفت: راست مي گويد كاش اولاد زياد تا قيامت همه زن بودند! و خزامه [1] در بيني آنان آويخته بود! و حسين كشته نمي شد. و عبيدالله بن زياد انكار نكرد! [2]

عمر بن سعد از نزد ابن زياد برخاست و از قصر دارالاماره بيرون آمد و گفت: بخدا سوگند كه هيچ كس زيانكارتر از من بازنگشت! از عبيدالله فرمان بردم و نسبت


به خدا نافرماني و عصيان كردم و رشته ي خويشاوندي را پاره ساختم [3] .

مردم كوفه از ابن سعد كناره گرفتند و بر هر گروهي كه مي گذشت روي از او بر مي گرداندند و چون به مسجد مي رفت مردم بيرون مي رفتند، و هر كس او را مي ديد دشنامش مي داد پس در خانه ي خود نشست تا كشته شد [4] .

حميد بن مسلم مي گويد: عمر بن سعد با من دوست بود چون از كربلا بازگشت نزد او رفته و از حالش جويا شدم گفت: از حالم مپرس زيرا هيچ مسافري بدتر از من به خانه بازنگشت، خويشي نزديكم را قطع كردم و گناه عظيمي را مرتكب شدم [5] .


پاورقي

[1] خزامه: حلقه‏اي را گويند از طلا و يا غير آن که قبلا زنان بيني خود را همانند گوش سوراخ کرده و آن حلقه را به آن مي‏آويختند.

[2] تاريخ طبري 236 /5.

[3] بحارالانوار 118 /45.

[4] نفس المهموم 414.

[5] الاخبار الطوال 232.