بازگشت

درخواست جايزه


پس سنان بن انس بر در خيمه ي عمر بن سعد آمد و با صداي بلند فرياد زد:



اوقر ركابي فضة و ذهبا

انا قتلت الملك المحجبا



قتلت خير الناس اما و ابا

و خيرهم در ينسبون نسبا



و خيرهم في قومهم مركبا

[1] .



عمر بن سعد گفت: گواهي مي دهم كه تو ديوانه اي! و هرگز عاقل نبوده اي! بعد دستور داد او را به درون خيمه آورند، و چون سنان بن انس وارد خيمه شد با چوبدستي خود بر او چند ضربه نواخت و گفت: اي احمق! اينچنين سخن مي گويي؟! بخدا سوگند اگر ابن زياد از تو بشنود گردن تو را خواهد زد!! [2] .



سر گشته بانوان، وسط آتش خيام

چون در ميان آب، نقوش ستاره ها



اطفال خردسال، ز اطراف خيمه ها

هر سو دوان، چو از دل آتش شراره ها






غير از جگر، كه دسترس اشقيا نبود

چيزي نماند در بر ايشان ز پاره ها



انگشت رفت در سر انگشتري به باد

شد گوشها دريده پي گوشواره ها



سبط شهي كه نام همايون او برند

هر صبح و ظهر و شام، فراز مناره ها



در خاك و خون فتاده و، و تازند بر تنش

با نعلها، كه ناله برآرد ز خاره ها




پاورقي

[1] «شترم را از سيم و زر سنگين بار کن! که من پادشاه با فر و شکوهي را کشتم؛ بهترين مردم را از نظر پدر و مادر کشتم! و بهترين آنها از نظر نژاد و نسب؛ و والاترين آنها در ميان قبيله‏ي خود!».

[2] وسيلة الدارين 297.