بازگشت

نافع بن هلال و امام


امام در نيمه ي شب بيرون آمد و خيمه ها و تپه هاي اطراف را نگاه مي كرد، نافع بن هلال هم از خيمه بيرون آمده و به دنبال حضرت حركت مي كرد، امام از نافع پرسيد: چرا به دنبال من مي آيي؟!

نافع گفت: يابن رسول الله! ديدم كه شماب به طرف لشكر دشمن مي رويد، بر جان شما بيمناك شدم.

امام فرمود: من اطراف را بررسي مي كنم تا ببينم كه فردا دشمن از كجا حمله خواهد كرد.

نافع مي گويد كه: امام عليه السلام بازگشت در حالي كه دست مرا گرفته و مي فرمود: بخدا سوگند اين وعده اي است كه در آن خلافي نيست؛ پس به من فرمود: اين راه را كه ميان دو كوه قرار گرفته، مشاهده مي كني؟ هم اكنون در اين تاريكي شب، از اين راه برو و خود را نجات بده!

نافع بن هلال خود را بر قدمهاي امام انداخت و گفت: مادرم در سوگم بگريد اگر چنين كنم، خدا بر من منت نهاده كه در جوار تو شهيد شوم.

سپس امام عليه السلام داخل خيمه ي زينب گرديد، نافع مي گويد: من در بيرون خيمه ايستاده و منتظر آن حضرت بودم، شنيدم كه حضرت زينب به امام مي گفت: آيا از تصميم يارانت آگاهي؟ و مي داني كه تو را فردا رها نخواهند كرد؟!

امام عليه السلام فرمود: همانگونه كه كودك به پستان مادر علاقمند است، آنها نيز به


شهادت علاقه دارند!

نافع مي گويد: چون اين سخن را شنيدم نزد حبيب بن مظاهر آمده و او را از جريان امر آگاه ساختم، حبيب گفت: اگر منتظر دستور امام نبودم، همين الان به دشمن حمله مي كردم.

نافع مي گويد: به او گفتم: امام هم اكنون نزد خواهرش زينب است، آيا ممكن است اصحاب را جمع نموده و آنها سخني بگويند كه زنها آرامشي پيدا كنند؟

حبيب، ياران امام را صدا كرد، همگي آمدند و در كنار خيمه هاي آل البيت فرياد برآورند كه: اي خاندان رسول خدا! اين شمشيرهاي ماست، قسم خورده ايم كه آنها را در غلاف نكرده و با دشمن شما مبارزه كنيم، و اين نيزه هاي ماست كه در سينه ي دشمن قرار خواهد گرفت.

پس زنان از خيمه ها بيرون آمده و گفتند: اي جوانمردان پاك سرشت! از دختران پيامبر و فرزندان اميرالمومنين حمايت كنيد.

و به دنبال اين سخن، همه ي اصحاب گريستند [1] .


پاورقي

[1] مقتل الحسين مقرم 218.