بازگشت

بني اسد و نصرت امام


در اين روز حبيب بن مظاهر به آن حضرت عرض كرد: يابن رسول الله! در اين نزديكي طائفه اي از بني اسد سكونت دارند كه اگر اجازه دهي من به نزد آنها روم و


ايشان را بسوي تو دعوت كنم، شايد خداوند شر اين گروه را از تو با حضور بني اسد در كربلا دفع كند!

امام، اجازه داد، و حبيب بن مظاهر شبانگاه بيرون آمد و نزد آنها رفت و به آنان گفت: بهترين ارمغان را براي شما به همراه آورده ام، شما را به ياري پسر پيامبر خدا دعوت مي كنم، او ياراني دارد كه هر يك از آنها بهتر از هزار مرد جنگي اند و هرگز او را تنها نخواهند گذارد و او را به دشمن تسليم نكنند، عمر بن سعد با لشكرياني انبوه او را محاصره كرده است، چون شما قوم و عشيره ي من هستيد شما را به اين راه خير راهنمايي مي كنم، امروز از من فرمان بريد و به ياري او بشتابيد تا شرف دنيا و آخرت از آن شما باشد، من بخدا سوگند ياد مي كنم كه اگر يك نفر از شما در راه خدا با پسر دختر پيغمبرش در اينجا كشته گردد و شكيبايي ورزد و اميد ثواب از خداي داشته باشد، رسول خدا در عليين بهشت، رفيق و همدم او خواهد بود.

در اين هنگام، مردي از بني اسد كه او را عبدالله بن بشير مي ناميدند بپاخاست و گفت: من اولين كسي هستم كه اين دعوت را اجابت مي كنم؛ و رجزي حماسي برخواند:



قد علم القوم اذ تواكلوا

و احجم الفرسان اذ تثاقلوا



اني شجاع بطل مقاتل

كانني ليث عرين باسل [1] .



آنگاه مردان قبيله كه تعدادشان به نود نفر مي رسيد بپاخاستند و براي ياري امام حركت كردند. در آن هنگام، مردي نزد عمر بن سعد رفته و او را از جريان كار آگاه كرد و او مردي را به نام ازرق با چهار صد سوار بسوي آن گروه روانه ساخت، و در دل شب سواران ابن سعد در كنار فرات راه را بر آنها گرفتند در حالي كه با امام فاصله ي


چنداني نداشتند.

طايفه ي بني اسد با سواران ابن سعد درآويختند، حبيب بن مظاهر بر ازرق بانگ زد كه: واي بر تو! بگذار ديگري غير از تو اين مظلمه را بر گردن بگيرد.

هنگامي كه طايفه ي بني اسد دانستند كه تاب مقاومت با آن گروه را ندارند، در سياهي شب پراكنده شدند و به قبيله ي خود بازگشتند و شبانه از محل خود كوچ كردند كه مبادا عمر بن سعد شبانه بر آنها بتازد.

حبيب بن مظاهر به خدمت امام آمد و جريان را گفت، امام حسين عليه السلام فرمود: لا حول و لا قوة الا بالله [2] .


پاورقي

[1] «بتحقيق که اين گروه آگاهند در هنگامي که آماده‏ي پيکار شوند و هنگامي که سواران از سنگيني و شدت امر بهراسند که من رزمنده‏اي شجاع و دلاورم گويا همانند شير بيشه مي‏باشم».

[2] بحارالانوار 386 /44.