بازگشت

مسلم در خانه ي طوعه


مسلم از خانه ي محمد بن كثير بيرون آمد و به دنبال پناهگاهي بود كه در آنجا پنهان شود و از چشم جاسوسان ابن زياد به دور بماند، او در ميان كوچه هاي كوفه سرگردان بود [1] تا اينكه به در خانه ي زني رسيد كه او را «طوعه» مي گفتند.

طوعه، كنيز آزاد شده ي اشعث بود كه اسيد حضرمي با او ازدواج كرده و ثمره ي اين پيوند پسري بود به نام «بلال» كه طوعه منتظر آمدنش بود، و به همين جهت در كنار خانه اش ايستاده و براي آمدن پسرش بلال لحظه شماري مي كرد.

مسلم به طوعه سلام داد و از او جرعه اي آب طلب كرد، طوعه ظرف آبي براي مسلم آورد، پس از آنكه مسلم آب را نوشيد ظرف آب را به دست طوعه داد و طوعه ظرف را گرفته و وارد خانه شد، ولي وقتي برگشت ديد هنوز مسلم در آنجاست، از او


پرسيد: مگر آب نياشاميدي؟

گفت: آري.

طوعه گفت: پس برخيز و به سراغ خانه ات برو!

مسلم پاسخي نداد.



چو مرغ سوخته پر ميل آشيانه نداري

ستاره اي متحير مگر تو خانه نداري



طوعه باز حرف خود را تكرار كرد، ولي جوابي نشنيد!

براي بار سوم طوعه از مسلم خواست كه برخيزد و برود، ولي وقتي باز با سكوت مسلم مواجه شد، برانگيخت و گفت: برخيز و بسوي خانه و اهل خود برو، درست نيست كه مردي ناآشنا بر در خانه ي من بنشيند و من از اين كار خوشم نمي آيد و حلال نمي دانم.

مسلم از جاي برخاست و به طوعه گفت: يا امةالله! من مردي غريبم و در اين شهر خانه اي ندارم، آيا مي تواني كار خيري انجام دهي و اجر آن را ببري؟ شايد بتوانم با پاداشي كار تو را پاسخگو باشم.

طوعه گفت: اي بنده ي خدا! چه كنم؟

مسلم گفت: من مسلم بن عقيل هستم، مردم كوفه به من دروغ گفتند و بيوفائي كردند.

طوعه گفت: تو مسلم بن عقيلي؟!

گفت: آري.

طوعه او را به خانه برو و فرشي زير پاي او گسترد و غذا براي او آماده ساخت. وقتي فرزند طوعه به خانه آمد ديد كه مادرش جنب و جوش زيادي دارد و يك لحظه آرام نمي گيرد و دائمأ در رفت و آمد است، از مادرش پرسيد كه: ماجرا چيست؟

طوعه در ابتدا از گفتن حقيقت امر خودداري كرد ولي هنگامي كه پافشاري


فرزندش را ديد، او را از جريان امر آگاه ساخت و از او خواست كه از اين راز با كسي سخن نگويد، بلال سوگند ياد كرد كه چنين كند [2] .


پاورقي

[1] الشهيد مسلم بن عقيل مقرم 156.

[2] مقاتل الطالبيين 102.