بازگشت

تغيير شكل حكومتي


در سال 56 هجري به دستور معاويه مردم با يزيد بعنوان ولي عهد او بيعت كردند [1] . و اين فكر كه بايد خلافت يا به تعبير ديگر حكومت و سلطنت موروثي شود در زمان معاويه شكل گرفت و خلفاي گذشته هيچيك به چنين كاري تن نداده بودند.

هنگامي كه عبد الرحمن بن ابي بكر [2] خبر بيعت مردم با يزيد را شنيد به مروان بن حكم (امير معاويه در مدينه) گفت: «تو و معاويه در اين تصميم خيرخواه امت پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم نبوديد بلكه هدفتان اين بود كه سلطنت را موروثي كنيد همانند پادشاهان روم» [3] [4] .

و اين پيشنهاد (موروثي شدن خلافت) ابتدا توسط مغيره بن شعبه [5] كه از طرف


معاويه فرمانرواي كوفه بود مطرح شد، آنهم براي تثبيت موقعيت و امارت خود، زيرا معاويه قصد بر كناري او را داشت.

در اين رابطه ابن اثير مي نويسد: مغيره در كوفه از طرف معاويه فرمانروائي مي كرد و معاويه تصميم گرفته بود كه او را بركنار كرده و سعيد بن عاص را به كوفه بفرستد، جون اين خبر به مغيره رسيد با خود گفت كه: مصلحت در اين است كه براي حفظ آبروي خود نزد معاويه بروم و از ادامه ي مسئوليت خود و فرمانروائي كوفه اظهار بي ميلي نموده و از او درخواست كنم كه با استعفاي من موافقت كند تا در نزد مردم چنين وانمود شود كه من خود داوطلبانه از فرمانروايي كوفه كناره گرفتم.

با همين خيال بسوي شام حركت كرد و در شام ابتدا با نزديكان و ياران خود ملاقات كرد و به آنها گفت: اگر در اين اوضاع و احوال نتوانم فرمانروائي كوفه را براي خود نگه دارم ديگر هرگز به آن مقام دست نخواهم يافت. و بعد نزد يزيد بن معاويه رفت و بدو گفت: بيشتر ياران پيامبر از دنيا رفته اند و فرزندان آنها بجاي مانده اند و تو از همه ي آنها در فضل و رأي و دين و سياست داناتري و من نمي دانم چرا پدرت معاويه براي تو از مردم بيعت نمي گيرد؟!

يزيد گفت: آيا به نظر تو اين كار شدني است؟

مغيره گفت: آري.

يزيد كه سخت تحت تأثير حرفهاي مغيره قرار گرفته بود به نزد پدرش معاويه رفت و كلام مغيره را بازگو نمود. معاويه دستور داد تا مغيره را حاضر سازند، و مغيره پيشنهاد خود را براي معاويه شرح داد و اضافه كرد كه: شما شاهد بوديد كه بعد از قتل عثمان، امت اسلامي دچار چه اختلافهاي شديدي گرديد و چه خونهاي زيادي ريخته شد، يزيد جانشين خوبي براي تو خواهد بود تا بعد از تو پناهگاهي براي مردم باشد و از خونريزي و فتنه جلوگيري شود.

معاويه گفت: چه كساني در اين كار مرا ياري خواهند كرد؟


مغيره گفت: من تعهد مي كنم كه از مردم كوفه براي يزيد بيعت بگيرم و زياد بن ابيه نيز از مردم بصره براي وليعهدي يزيد بيعت خواهد گرفت و از اين دو شهر گذشته مردم هيچ شهري با بيعت يزيد مخالفت نخواهند كرد.

معاويه مغيره را در پست فرمانروائي كوفه تثبيت كرد و از تصميم بر كناري او به جهت بيعت گرفتن براي يزيد منصرف گرديد.

مغيره نزد ياران خود بازگشت و در جواب يارانش كه از ماجراي بر كناريش پرسش مي كردند گفت: من پاي معاويه را در ركابي قرار دادم كه حكومت اموي سالهاي سال به تركتازي خود ادامه دهد و دريدم چيزي را كه هرگز دوخته نخواند شد! [6] .

سپس مغيره به كوفه آمد و با ياران خود و هواداران بني اميه مساله بيعت با يزيد را مطرح كرد و آنها پيشنهاد او را اجابت كردند، او فرزندش موسي بن مغيره بهمراه يك هيئت ده نفره را (و به قولي بيش از ده نفر) بسوي شام فرستاد و سي هزار درهم در اختيار آنان گذاشت. آنان نزد معاويه رفتند و از بيعت با يزيد سخن گفتند و معاويه را تشويق كردند كه هر چه زودتر اينكا را انجام دهد و معاويه در پاسخ گفت: اين مطلب را فعلا اظهار نكنيد ولي بر همين رأي و انديشه باشيد؛ سپس از فرزند مغيره سؤال كرد كه: پدرت دين اين افراد را به چه قيمتي خريده است؟! گفت: به سي هزار درهم! معاويه در جواب گفت: به راستي كه دين بر اين اشخاص بسي بي ارزش بوده است كه آن را به اين قيمت ناچيز فروخته اند [7] .


پاورقي

[1] کامل ابن اثير 53 /3؛ و يعقوبي در تاريخ خود 228 /2 بيعت گرفتن براي يزيد را بدون ذکر تاريخ بعد از وفات حسين بن علي ذکر کرده است.

[2] او فرزند ابي‏ بکر و مادرش ام‏رومان است، او و عايشه ابويني هستند. وي در جنگ بدر و احد با مشرکين بوده سپس اسلام آورد، و در جنگ جمل همراه خواهرش عايشه بوده است. چون معاويه مردم را به بيعت با يزيد دعوت نمود او گفت: «اهر قلية اذا مات کسري کان کسري مکانه» بخدا سوگند چنين نخواهم کرد. معاويه يکصد هزار درهم برايش فرستاد، او نپذيرفت و گفت: دينم را به دنيا بفروشم؟، پس بسوي مکه بيرون رفت و بين راه در گذشت. (الاستيعاب 826 /2).

[3] «ما الخيار اردتما لامة محمد و لاکنکم تريدون ان تجعلوها هرقلية کلما مات هرقل قام هرقل».

[4] کامل ابن اثير 506 /3.

[5] او مغيره بن شعبة بن ابي‏ عامر از قبيله‏ي ثقيف است، وي در سالي که جنگ خندق رخ داد اسلام آورده است، او قدي بلند داشت و داراي هيبت بوده و يک چشم خود را در واقعه‏ي يرموک از دست داده بود، و از طرف عمر و بعد از او عثمان والي بر کوفه گرديد، و در جنگ صفين عزلت گزيد، و بعد از قصه‏ي حکمين به معاويه پيوست و معاويه امارت کوفه را به او داد. در سال 50 و يا 51 هجري در کوفه درگذشت. (الاستيعاب 1446 /4.

[6] «لقد وضعت رجل معاوية في عرز بعيد الغاية علي امة محمد وفتقت عليهم فتقا لا يرتق ابدا».

[7] کامل ابن ‏اثير 503 /3 و 504.