بازگشت

گفتاري از شيخ يوسف شامي


و يناسب ههنا ذكر ما رواه الشيخ جمال الدين يوسف الشامي تلميذ المحقق (قدس الله روحيهما) عن هشام بن محمد قال لما اجري الماء علي قبر الحسين (عليه السلام) نبت بعد أربعين يوما و امتحي أثر القبر فجاء أعرابي من بني أسد فجعل يأخذ قبضة فبضة و يشمه حتي وقع علي قبر الحسين (عليه السلام) فبكي حين شمه و قال بأبي و أمي ما كان اطيبك و أطيب قبرك و تربتك؟ ثم أنشأ يقول:



أرادو ليخفوا قبره عن وليه

وطيب تراب القبر دل علي القبر



قلت اني ذكرت في «نفس المهموم» أن المتوكل أمر بكراب قبر الحسين (عليه السلام) و محوه و اخرآب كل ما حوله فكربوه و أجري الماء حوله و وكل به [1] مسالح بين كل مسلحتين ميل لا يزوره زائر الا أخذوه و وجه به اليه. قال ابوالفرج حدثني محمد بن الحسين الأشناني [2] قال بعد عهدي بالزيارة في تلك الأيام خوفا ثم عملت علي المخاطرة بنفسي فيها و ساعدني رجل من العطارين علي ذلك، فخرجنا زائرين نكمن النهار و نسير الليل حتي أتينا نواحي «الغاضرية» و خرجنا منها نصف الليل فسرنا بين مسلحتين و قد ناموا حتي أتينا القبر فخفي علينا فجعلنا نتمه و نتحري حتي أتيناه و قد قلع الصدوق الذي كان حواليه و أحرق و أجري الماء عليه فأنخسف موضع اللبن و صار كالخندق فزرناه و اكببنا عليه فشممنا منه رائحة ما شممت مثلها قط من الطيب فقلت للعطار الذي كان معي أي رائحة هذه؟ فقال لا والله ما شممت مثلها بشي ء من العطر فودعناه و جعلنا حول القبر علامات في عدة مواضع فلما قتل المتوكل اجتمعنا مع جماعة من الطالبيين و الشيعة حتي صرنا الي القبر فأخرجنا تلك العلامات و اعدناه الي ما كان عليه.

أقول فما أحقه (صلوات الله عليه) بهذه الفقرة المنيفة في زيارته الشريفة أشهد لقد طيب الله بك التراب و اوضح بك الكتاب.

تتميم: رأيت في ديوان سيدنا الأجل الشهيد السيد نصر الله الحائري (قدس الله روحه) انه حكي له بعض من يوثق به من أهل البحرين (حماها الله من طوارق الرمان) أن بعض الأخيار راي في المنام فاطمة الزهراء (عليهاالسلام) مع لمة من النساء و هن ينحن علي الحسين المظلوم (عليه السلام) ببيت من الشعر و هو هكذا



وا حسيناه! ذبيحا من فقا

وا حسيناه! غسيلا بالدماء



فذيله صاحب الديوان بقوله



وا غريبا! قطنه شيبته

اذا غذا كافوره، عفر الثري



وا سليبا! نسجت أكفانه

من ثري الطف دبور و صبا



وا طعينا! ما له نعش سوي

الرمح في كف سنان ذي الخنا



وا وحيدا! لم يغمض طرفه

كف ذي رفق به في كربلا



وا صريعا! او طاؤا خيلهم

اي صدر منه للعلم حوي



وا ذبيحا! يتلظي عطشا

و أبوه صاحب الحوض غدا



وا قتيلا! حرقوا خيمته

و هي للدين الحنيفي وعا



آه! لا أنساه فردا ماله

من معين غير ذي دمع اسي



و يشبه هذا علي ما حكي عن بعض الدواوين أن رجلا من الصلحاء رأي في منامه سيدتنا فاطمة الزهرا (سلام الله عليها) فأمرته ان يأمر احد الشعراء من مواليه السعداء، بنظم قصيدة في رثاء سيد الشهداء (عليه السلام) يكون اولها (من غير جرم ألحسين يقتل) فأمتثل امرها السيد الحائري المذكور علي منوال ما امرت و القصيدة هذه



من غير جرم الحسين يقتل

و بالدماء جسمه يغسل



و ينسج الأكفان من عفر الثري

له جنوب و صبا و شمال



و قطنه شيبته و نعشه

رمح له الرجس سنان يحمل



و يوطئون صدره بخيلهم

و العلم فيها و الكتاب المنزل



ألقصيدة و تمامها في كتاب «دارالسلام» فيما يتعلق بالرؤيا.

گفتاري از شيخ يوسف شامي:

بي مناسبت نيست در اينجا سخني را بياوريم كه شيخ جمال الدين يوسف شامي (شاگرد محقق (قدس سره)) از هشام بن محمد روايت نموده است كه گويد: «هنگامي كه آب بر خاك و تربت حسين (عليه السلام) جاري ساختند پس از چهل روز علف و سبزي روئيد و اثر قبر را پوشاند و محو نمود پس يك نفر اعرابي از قبيله ي بني اسد سر قبر آمد و دسته دسته آن سبزي ها را مي گرفت و بو مي كرد تا آن كه روي قبر اباعبدالله الحسين (عليه السلام) افتاد و به شدت گريست و عرض كرد: پدر و مادرم فداي تو باد! چه. قدر سبزي قبر تو معطر و تربت تو عطر آگين است؟ سپس اين بيت را انشا نمود كه مي گويد



أرادو ليخفوا قبره عن وليه

وطيب تراب القبر دل علي القبر



«خواستند كه. قبر را از ولي و دوست خود، و پوشيده نگهدارند ولي عطر خاك قبر، رهنما و جذب كننده به سوي قبر اوست»

مؤلف گويد: من در كتاب «نفس المهموم» ذكر نموده ام كه متوكل عباسي دستور داد قبر اباعبدالله الحسين (ع) با زمين يكسان كنند به اطراف آن آب به بندند و افراد مسلحي را بر آن گماشتند و از فاصله هر ميلي دو نفر مسلح بر مراقبت آن تعيين نمودند تا هر كس بخواهد آن را زيارت كند او را بگيرند تا كسي به زيارت آن بزرگوار راه پيدا نكند و هر كس به زيارت او مي شتافت او را مي گرفتند و جريمه مي نمودند.

ابوالفرج مي گويد: محمد بن حسين أشناني به من حديث نمود كه روزگار زيارتم از ترس و خوف، در اين ايام طولاني شديد سپس با مخاطره انداختن نفس خويش در مورد زيارت تلاش نمودم و يك نفر از عطاران در اين مورد به من مساعدت نمود پس به همين عنوان از موطن خود بيرون آمديم روزها خود را پنهان مي داشتيم و شبها به سير و راه خود ادامه مي داديم تا اين كه به نواحي «غاضريه» رسيديم و در نيمه ي شب از آن ناحيه بيرون آمديم و از وسط دو مأمور مسلح عبور نموديم در حالي كه آندو در خواب و استراحت بودند تا به نزديكي قبر شريف رسيديم پس قبر بر ما مخفي و ناپيدا بود و شروع به جستجو و پيدا كردن آن نموديم تا اين كه به نوعي مزار يافتيم به سراغ قبر رفتيم در حالي كه آن جعبه و صندوقي را كه روي قبر بود كنده بودند و آن را آتش زده و آب بر قبر گشوده بودند پس جايگاه خشت فرورفته بود و قبر به صورت خندق و كانالي درآمده بود پس آن را زيارت نمودم و مدتي خود را روي قبر افكنديم و از قبر عطري را استشمام نموديم كه تا آن تاريخ هرگز چنين عطري را استشمام ننموده بوديم من عطاري كه همراه من بود گفتم آيا اين عطر از كدام نوع از عطرها است پس در پاسخ گفت نه به خدا قسم تا كنون چنين بوي خوش و عطري را استشمام ننموده ام پس با قبر و صاحب آن وداع نموديم و در اطراف قبر در چند محل علامتها و نشانه هائي را چيديم هنگامي كه متوكل به جهيم ابدي واصل شد با جمعي از شيعيان و طالبيان گرد هم آمديم تا به سوي قبر ره سپريم پس اين علامتها را بيرون آورديم و آن را به آن حالت اوليه برگردانديم.

مي گويم: پس آن بزرگوار چه. قدر شايسته و برازنده ي آن فقره از زيارتنامه اش مي باشد جائي كه مي گويد «و لقد طيب الله بك التراب و أوضح بك الكتاب» خداوند متعال به بركت وجود تو تربت و خاك را معطر ساخت و با وجود تو كتاب و قرآن را واضح و روشن نموده است.

تتميم و تكميل:

من در ديوان سيدنا الأجل شهيد نصرالله حائري (طاب ثراه و قدس سره) ديدم كه برخي از موثقين از اهل بحرين (كه خداوند آنجا را از حوادث زمان، محفوظ دارد!) نقل نموده اند كه برخي از اخيار و نيكوكاران در عالم رؤيا فاطمه ي زهرا (عليها سلام الله) را با جمعي از زنان ديدند در حالي كه آنان بهر حسين عليه السلام نوحه سرائي مي نمايند با بيتي از اين شعر كه

«واي بر حسيني كه از پشت سر مذبوح گرديده است واي بر حسينم كه با قطرات خون، غسل گرديده است پس صاحب ديوان ذيل و تكميل آن شعر را اين گونه نگاشت:

«واي بر غريبي كه كفن او محاسن شريفش و كافور او گردوبادهاي خاكها بود.

واي بر بدن عرياني كه تارهاي كفنش از خاك كربلا بود كه بادهاي صبا و دبور اين طرف و آن طرف مي بردند.

واي بر مجروحي كه نعش و بدني از او نمانده بود جز آنچه نيزه هاي در دست سنان پر كينه، با خود برده بود، بر تنها و غريبي كه چشمان او را دست پر محبتي در كربلا نبسته بود.

واي! بر افتاده بر خاكي كه اسبان تازنده، سينه پر علم و دانش او را سمهاي اسبان لگدمال نموده بودند.

واي! بر سر بريده اي كه از فرط عطش آتش گرفته است در صورتي پدر عاليقدر او صاحب حوض كوثر مي باشد.

واي بر كشته شده اي كه خيمه و خرگاه او را آتش زده اند در حالي كه او حامل و حاوي احكام دين حنيف اسلام بود. آه و افسوس بر شخصيتي كه او يار و ياوري جز اشكهاي تأسف و تأثر همراه ديگري نداشت»

اين سروده شبيه آن چيزي است كه از برخي از ديوانها شعري نقل شده است كه فردي از صالحان و أخيار در رؤيا ديدند كه سيده حضرت زهرا (سلام الله عليها) به او امر مي فرمايند كه به يكي از شعراء بگويند تا قصيده اي را به نظم كشند كه سرآغاز آن (من غير جرم الحسين يقتل) يعني آيا حسين من، بدون جرم و تقصيري كشته مي شود؟ پس دستور آن بانوي بزرگوار را سيد حائري طبق فرموده امتثال مي نمايد و اشعار زير را به استقبال در مي آورند و آن قصيده اين چنين مي باشد: من غير جرم الحسين يقتل - و بالدماء جسمه يغسل - و ينسبج الاكفان من عفر الثري - له جنوب و صبا و شمال و قطنه شيبته و نعشه - رمح له الرجس سنان يحمل - و يوطئون صدره بخيلهم - و العلم فيها و الكتاب المنزل) [3] .

آيا حسين (ع) بدون جرم و گناهي كشته مي شود و با خونها بدن او غسل داده مي شود؟ كفن او از گرد و بادها رشته و بافته مي شود بادهاي جنوب شمال و صبا بر او مي وزد؟ پنبه كفن او محاسن شريفش و نعش او همراه نيزه اي كه سنان آن را حمل مي كند؟ صدر و سينه اش را با پاي اسبان زير لگد فرامي گيرند در صورتي كه علم و كتاب منزل در آن سينه. قرار دارد؟ بقيه اشعار در كتاب دارالسلام حاجي نوري (ره) در مورد رؤياها و خوابها مضبوط و ثبت شده است.


پاورقي

[1] مسلحه بالفتح جاي ديدبان و مسالح جمع آن نگاهبانان.

[2] أشناني بالضم و الکسر أشنان فروش لقب چند نفر محدث است که آن را مي‏فروختند و قطرة الأسنان در بغداد است. سابق بر اين که صابون و ديگر ابزار شستشو فراهم نبود و مردم لباس و ظروف را با أشنان پاک مي‏نمودند.

[3] سيد بزرگوار سيد نصر الله بن سيد حسين موسوي حائري شهيد، مدرس در روضه منوره حسين (ع) در کربلا بودند او آيتي از فهم، ذکاوت، حسن تدبير و فصاحت تدبير بودند او شاعر قوي و توانائي بود ديواني دارد از تأليفات او: الروضات الزاهرات در معجزات و کتاب «سلاسل الذهب» و جز آن او از شيخ بن حسن صاحب جواهر از علامه مجلي (ره) روايت مي‏کند او را اهل سنت کشتند. (از مؤلف کتاب).