بازگشت

جنگ احد


غزوة أحد

و في أحد قطع صواب و هو رجل مشهور بالشجاعة بنصفين و بقيت رجلاه و عجزه و فخذاه قائمة علي الأرض ينظر اليه المسلمون و يضحكون منه

قال السيد الحميري في وصف محاربته (عليه السلام):



كان اذا الحرب مزقها القنا

و أحجمت عنها البهاليل [1] .



يمشي الي القرن [2] و في كفه

ابيض ما ضي الحد، مصقول



مشي العفرنا بين أشباله

ابرزه للقنص [3] الغيل [4] .



قلت: اني اذا أقرء هذا الشعر للسيد أتذكر ما رواه نصر بن مزاحم في صفين عن زيد بن وهب قال: لقد مر علي (عليه السلام) يومئذ و معه بنوه نحو الميسرة و معه ربيعة وحدها و اني لأري النبل يمر من بين عاتقه و منكبه و ما من بنيه الا يقيه بنفسه فكره علي (عليه السلام) ذالك فيتقدم عليه و يحول منه و بين اهل الشام و يأخذ بيده اذا فعل ذلك فيلقيه من ورائه و بصر به أحمر مولي بني اميه و كان شجاعا فقال: قتلني الله ان لم أقتلك فأقبل نحوه فخرج اليه كيسان مولي علي (عليه السلام) فأختلفا ضربتين فقتله أحمر، و خالط عليا (عليه السلام) ليضربه بالسيف، فمديده (عليه السلام) الي جيب درعه فجذبه عن فرسه و حمله علي عاتقه والله لكاني أنظر و الي رجلا أحمر يختلفان علي عنق علي (عليه السلام) ثم ضرب به الأرض فكسر به منكته و عضديه و شد ابنا علي حسين و محمد (عليهم السلام) فضرباه بأسيافهما حتي برد فكاني أنظر الي علي (عليه السلام) قائما و شبلاه يضربان الرجل حتي أذا أتيا عليه أقبلا علي أبيها...» و يعجبني أن نختم هذا الفصل بأبيات من الهائية ألازرية: قال ولله دره:



ظهرت منه في الوري سطوات

ما أتي القوم كلهم ما اتاها



يوم غضت بجيش عمرو بن ود

لهوات الفلا، وضاق فضاها



و تخطي الي المدينة فردا

لا يهاب العداء و لا يخشاها



فدعاهم و هم ألوف ولكن

ينظرون الذي يشب [5] لظاها



اين أنتم من قسوري عامري

تتقي الاسد بأسه في شراها



أين من نفسه تتوق [6] الي الجنات

او يورد الجحيم عداها



فابتدي المصطفي يحدث عما

يوجر الصابرون في اخريها



قائلا ان للجليل جنانا

ليس غير المجاهدين يراها



من لعمرو و قد ضمنت علي الله

له من جنانه أعلاها



فالتووا [7] عن جوابه كسوام

لا تراها مجيبة من دعاها



و اذا هم بفارس قرشي

ترجف الأرض خيفة ان يطاها



قائلا ما لها سواي كفيل

هذه ذمة علي وفاها



و مشي يطلب البراز كما تمشي [8]

خماص الحشي الي مرعاها



فأنتضي مشرفية [9] فتلقي

ساق عمرو بضربة فبراها



و الي الحشر رنة السيف منه

يملاء الخانقين رجع صداها



يا لها ضربة حوت مكرمات

لم يزن ثقل اجرها ثقلاها



هذه من علاه، احدي المعالي

و علي هذه، فقس ما سواها



جنگ أحد

او در جنگ احد پهلوانان نامي «صواب» را بريد و دو نميه ساخت در حالي كه او مرد شجاع و مشهور به صلابت بود او را دو نيمه كرد به حدي كه دو پا و ران او روي زمين بلند مانده بود مسلمانان به كيفيت ايستادن او مي نگريستند و مي خنديدند سيد حميري شاعر اهل بيت (ع) در توصيف محاربه و جنگ او گويد:

«هنگامي كه جنگ آغاز مي گردد و سرنيزه ها به همديگر اختلاط پيدا مي كردند بزرگمردان و عاقلان متحير مي مانند او به سوي حريف خود گام برمي دارد در حالي كه در دست او شمشير بران و درخشان و صيقل زده. قرار دارد او در بين پهلوانان گام مي زند و همانند شكارچي شكار خود را از بين شيران جنگل انتخاب مي نمايد».

مؤلف گويد: من وقتي اين سروده هاي سيد حميري را قرائت مي كنم فورا به ياد آن سخنان مي افتم كه نصر بن مزاحم در كتاب صفين از زيد بن وهب روايت نموده است كه روزي علي (ع) همراه فرزندان خود حركت مي نمود و در كنار او تنها ربيعه بود و من مي ديدم كه تيرها از گردن، شانه ي او عبور مي نمود هر كدام از فرزندان تلاشي داشتند كه خود را حفظ كنند علي (ع) اين وضع را تحمل ننمود و گام پيش نهاد تا در ميان سپاهيان اهل شام قرار گرفت شروع به مبارزه نمود فردي به نام «أحمر» از ميان سپاه شام بيرون آمد او يكي از شجاعان نامي بود و گفت خدا مرا بكشد اگر علي را نكشم پس رو به سوي او نهاد «كيسان» خدمتگزار علي (ع) به سراغ او رفت با دو ضربت با هم اختلاط پيدا كردند ولي او ضربتي به كسيان حواله نمود كه كيسان را كشت و به طرف علي (ع) روآورد تا او را با شمشير آخته بكشد پس علي (ع) دست خود را به طرف زره احمر برد از شانه هاي آن گرفت و او را از اسب خود پائين كشيد و تا سرگردن او را بالا برد به خدا سوگند مثل اين كه به پاهاي احمر مي نگرم كه بالاي سر علي (ع) با هم اختلاط پيدا مي نمودند سپس او را از آن بالا به زمين كوبيد پس شانه و دستهاي آن فرد شكست فرزندان علي (ع) كه عبارت از حسين و محمد حنفيه بودند دستان او را بستند و با شمشيرهاي خود او را زدند و كشتند و من مثل اين كه دارم به علي (ع) تماشا مي كنم در حالي كه فرزندان او أحمر را مي زدند تا مرحله ي جان سپردن سپس به طرف پدر روآوردند آري علي (ع) فداكارترين انسان در راه خدا و در مبارزه با مخالفان اسلام و قرآن بود اما امروز گفتار ما پيرامون اصحاب و ياران شجاع و باوفاي اباعبدالله الحسين (عليه السلام) است كه هر كدام سادات و سروران شهيدان و بزرگان مبارزان راه خدا مي باشند.

مرا به شگفت وامي دارد كه اين فصل را با اشعاري از هائيه ي ازريه ختم بنمايم. كه آن شاعر ولايي مضامين فوق را در اشعار خود آورده است از شخص او در بين مردم و شجاعتها وصولتهائي پديدار گرديد كه تا آن روز از كسي رؤيت نشده بود. آن روزي كه بر سپاه عمرو بن عبدود تاخت و فضاي آسمان را تيره و تار ساخت عمرو مي خواست به تنهائي مدينه را يورش قرار دهد او از دشمني و تاخت و تاز وحشت نداشت او هزاران تن مسلمان را به مبارزه خواست ولي آنان منتظر بودند كدام فرد آتش برافروخته را خاموش خواهد ساخت او مي گفت: شما كجائيد تا ضرب و شست يك سوار كار عامري را ببينيد كه شيران بيشه از شر او خود را نگه مي دارند كجا است آن مسلماني كه عاشقي شيدائي باغات بهشت است؟ كه مي خواهد ديگران را به جهنم بفرسد پس مصطفي (ص) شروع به بازگوئي اجر و پاداش صابران نمود كه در پايان به چه پاداشي نايل مي گردند. او مي فرمود: خداوند متعال باغ و بهشتي دارد كه جز مجاهدان راه خدا كسي را حق ورود به آنجا نيست. كيست كار عمرو را بسازد و من از سوي خدا ضمانت مي كنم كه بهشت عاليترين مرتبت را داشته باشد در مقام پاسخگوئي به نداي مقام رسالت سستي به خرج دادند از بين آن جمع، كسي پاسخگو نبود ناگاه سواركار شجاعي پا در ميان نهاد كه زمين پاك و گامهاي او به حركت آمده بود. او مي گفت جز من او كفيل و پاسخگوئي ندارد اين امر به عهده من است كه وفا نمايم او مي رفت كه مبارزه بطلبيد آنچنان كه شكم باريكان به سوي مرتفع خود رهسپار مي گردند علي (ع) با شمشير مشرفي به سوي عمرو شتافت و ضربتي نواخت كه ساق پاي او را قطع نمود تا روز حشر صداي آن شمشير به گوش جهانيان مي رسد و چه بسا او شمشيرهائي داشته است داراي كرامتها و بركاتي بود كه اجر و پاداش آن با وزن دو جهان هم وزن مي باشد.

اين مورد يكي از آن بزرگواريهاي عالي او بود و بر همين معيار، ديگر بزرگواريها برابر آن قياس بنما.


پاورقي

[1] بهلول السيد الجامع لکل خير.

[2] قرن بالکسر، حريف در شجاعت و کشتي.

[3] قبض بحرکة شکار.

[4] غيل بالکسر بيشه‏ي شير و جنگل و اين اشعار در آخر کتاب مي‏آيد.

[5] شب: برافروختن آتش و حرب و مانند آن.

[6] تاق از باب نصر يعني آرزومند شدم.

[7] التواء: سستي و کاهلي کردن در کار و روي گردانيدن و بر خود پيچيدن.

[8] خماص: رجل خمصان بالضم و التحريک مرد باريک شکم و گرسنه خماس جمع و خميص الحشاء کأمير (باريک شکم.

[9] مشرفية: بفتح رأ يعني شمشير منسوب بمشارف شام و آن دهي است که شمشيرها را به آن نسبت ميدهند.