بازگشت

گزارش كوتاهي از زندگي امام از ولادت تا شهادت


ابوعبدالله حسين بن علي (ع) فرزند علي بن ابيطالب بن عبدالمطلب، در سوم، يا به قولي در پنجم شعبان سال چهارم هجرت پس از امام حسن (ع) بدنيا آمد، مادرش فاطمه دختر رسول خدا (ص) نوزاد را پيش حضرت رسول (ص) برد، رسول خدا او را «حسين» ناميد و گوسفندي را براي او عقيقه فرمود، بنابر روايت رسيده دوره ي بارداري فاطمه (ع) به اين طفل شبيه، يحيي بن زكريا پيامبر خدا شش ماه تمام بوده است...

دوران زندگي حسين عليه السلام مدت هشت سال با جد بزرگوارش رسول خدا، و سي و دو سال با پدرش علي مرتضي عليه السلام و چهل و هشت سال، با برادر بزرگترش امام حسن مجتبي (ع) سپري گرديد و ده سال بعد از رحلت امام حسن (ع) در سال 61 هجري به سن تقريبا 58 سالگي به شهادت رسيد، به اين ترتيب طبق حساب دقيق تر عمر شريف آن حضرت 57 سال و چهار ماه و چند روز بوده است.

حسين عليه السلام مورد توجه و عنايت خاص جد و پدر و مادرش بود، لذا علي (ع) در جنگ صفين، جمل، و نهروان اجازه ي ميدان رفتن به حسين و حسن (ع) نداد اگر چه

آنان در هر سه جبهه، حضور داشتند.

امامت او:

امامت و پيشوائي حضرت حسين (ع) به نص صريح جد بزرگوارش رسول خدا (ص) به ثبوت رسيده است آنجا كه رسول خدا (ص) مي فرمايد: «ألحسن و الحسين امامان قاما أوقعدا» حسن و حسين امامان و پيشوايان امتند خواه به مبارزه برخيزند و يا در خانه بنشينند بنابراين سكوت يا عدم قيام حسين (ع) در زمان حيات امام حسن (ع) به دليل حضور امام وقت و مقام امامت برادرش بوده است و بعد از رحلت او، بدليل رعايت مفاد عهدنامه برادرش با معاويه بوده است البته اين احتمال بيشتر دارد كه علل ديگري نيز وجود داشته باشد كه مورد توجه آن حضرت بوده است.

آغاز ماجرا:

معاويه در نيمه ي ماه رجب سال شصت هجري درگذشت و يزيد جانشين او شد، او به وليد فرماندار مدينه از جانب معاويه نوشت كه از حسين (ع) و عبدالله بن زبير و عبدالله بن عمر بيعت بگيرد نامه ي يزيد در اواخر ماه رجب رسيد عبدالله بن زبير و عبدالله بن عمر از مدينه گريختند، وليد خواست از حسين (ع) بيعت بگيرد سرانجام حسين (ع) شب يكشنبه بيست و هشتم رجب به سوي مكه حركت كرد فرزندان، برادرزاده ها، و خواهرزادگان و تمام نزديكانش، به جز محمد بن حنفيه در ركاب آن حضرت حركت كردند تنها محمد بن حنفيه در مدينه ماند. حسين (عليه السلام) به هنگام خروج از مدينه آيه ي «فخرج منها خائفا يترقب، قال رب نجني من القوم الظالمين» [1] را تلاوت مي فرمود و از راه اصلي و جاده معروف حركت فرمود، نزديكان حضرت عرض كردند اگر مانند عبدالله بن زبير از بيراهه حركت مي كرديد دشمن نمي توانست ما را تعقيب كند. حضرت فرمود: «نه به خدا قسم مسيرم را تغيير نمي دهم بگذار خداوند متعال آنچه را مقرر فرموده است در حق من انجام پذيرد.»

امام حسين (ع) سوم شعبان وارد مكه شد و به هنگام ورود ايه «و لما توجه تلقاء مدين قال عسي ربي ان يهديني سواء السبيل» [2] را تلاوت مي فرمود. و در قسمت بالاي شهر مكه اقامت فرمود، مردم مكه و زائران خانه خدا از آن جمله عبدالله بن زبير به ديدارش

شتافتند، منزل آن حضرت محل آمد و شد مردم بود.

مورخان نوشته اند: چون خبر مرگ معاويه به مردم كوفه رسيد، درصدد شورش عليه يزيد برآمدند و از سوي ديگر از ماجراي حسين (ع) و سرپيچي او از بيعت با يزيد و حركت او به مكه خبردار شدند در خانه «سليمان بن صرد خزاعي» گرد آمده و به بحث و گفتگو پرداخته و تصميم گرفتند نامه اي به امام حسين (ع) نوشته و او را به كوفه دعوت كنند، سخنوران شيعه، خطابه ها ايراد، و نابساماني اوضاع جامعه اسلامي را بيان مي كردند و سرانجام چندين نامه نوشتند توسط عبدالله بن مسمع [3] و عبدالله بن وال به محضر شريف او فرستادند و تأكيد كردند كه با سرعت هر چه بيشتر، نامه ها را به امام برسانند آنان بسرعت تمام، حركت كردند تا دهم ماه رمضان وارد مكه شدند.

دو روز بعد نامه هائي نوشته شد و با قيس بن مسهر صيداوي و عبدالرحمان بن عبدالله أرحبي فرستادند. باز دو روز بعد نامه هائي نگاشتند و با هاني بن هاني سبيعي [4] و سعيد بن عبدالله حنفي فرستادند. ارسال نامه هاي مردم كوفه، همچنان ادامه داشت تا آنجا كه تعداد آنها به 12 هزار نامه رسيد مفاد نامه هاي ارسالي: اظهار شادماني از مرگ معاويه و تحقير يزيد و درخواست تشريف فرمائي آن حضرت به كوفه و اظهار فداكاري و بذل جان و مال در پيشگاه آن امام همام (ع) بود.

حبيب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، سليمان بن صرد [5] ، رفاعة بن شداد [6] ، مسيب بن

نجبه [7] ، شبث بن ربعي [8] ، حجار بن أبجر [9] ، يزيد بن حارث بن رويم [10] ، عزرة بن قيس [11] ، عمرو بن حجاج و محمد بن عمير [12] و ديگر افراد سرشناس و بزرگان كوفه از كساني بودند كه به آن حضرت نامه نگاشتند.

از آن طرف، شيعيان بصره كه از قيام كوفيان با خبر شده بودند در منزل يكي از شيعيان به نام «بني ماريه» دختر منقذ عبدي گرد آمدند و پيرامون امامت و رهبري و نابسامانيهاي امت اسلامي، بحث و گفتگو كردند تا جائي كه گروهي از ايشان مصمم گرديدند و حركت نمودند و به. قيام امام حسين (ع) پيوستند و گروهي ديگر نيز به آن حضرت نامه نوشته و درخواست تشريف فرمائي او را نمودند. اينك نمونه اي از پاسخهاي امام (ع):

«اما بعد آخرين فرستادگان شما: هاني و سعيد آمدند و نامه هاي شما را به من رساندند و مفاد مجموع نامه ها حاكي از اين بود كه پيشوائي نداريم. به ديار ما بيا، اميد است خداوند بوسيله تو ما را به راه حق و رستگاري، رهنمون گردد. لذا برادر و عموزاده و شخص مورد وثوق و محل اعتماد از نزديكانم «مسلم بن عقيل» را بسوي شما فرستادم اگر او بنويسد كه بزرگان و صاحبنظران شما، طبق گفته ي فرستادگان شما و بر اساس نامه ها اتفاق نظر دارند به خواست خدا هر چه زودتر نزد شما خواهم آمد. به جان خودم سوگند! كه امام به حق، كسي است كه بر اساس كتاب خدا، حكم كند، عدالت را استوار سازد، پيرو دين حق باشد، و در راه خدا عمر خود را صرف نمايد و السلام).

آن حضرت، قيس بن مسهر، عبدالرحمان بن عبدالله و چند نفر از فرستادگان مردم كوفه را كه عمارة بن عبدالله نيز از آنان بود به همراه مسلم فرستاد مسلم از مكه حركت كرد نخست به مدينه رفت و از آنجا عازم عراق گرديد و دو نفر راهنما نيز از قبيله ي قيس با خود برداشت ايشان راه را گم كردند، و از شدت تشنگي جان سپردند. در حال مرگ راه را به مسلم نشان دادند، مسلم، اين پيش آمد ناگوار را، به فال بد گرفت، لذا از مضيق [13] جريان را به امام حسين (ع) نوشت و نامه را با قيس بن مسهر فرستاد، امام (ع) در پاسخ نامه، مسلم را به ادامه ي راه و تعقيب سفر خويش، تشويق نمود، مسلم به سفر خود ادامه داد، و وارد كوفه شد و به منزل «مختار بن ابي عبيده ثقفي» وارد شد، مردم كوفه با شتاب تمام به ديدار او آمدند و در مدتي كوتاه، هجده هزار نفر با وي بيعت كردند مسلم، جريان را به امام حسين (ع) نوشت و نامه را توسط قيس بن مسهر ارسال داشت.

حسين به سران قبائل پنجگانه «الأخماس» [14] و أشراف بصره: مالك بن مسمع بكري [15] ، أحنف بن قيس [16] منذر بن جارود [17] ، مسعود بن عمرو [18] و قيس بن هيثم [19] و

عمرو بن عبيدالله بن معمر [20] نامه اي به يك مضمون و سياق نوشت و توسط غلامش سليمان براي هر يك از آنان فرستاد محتواي اغلب نامه ها چنين بود: «پس از سپاس و حمد باري تعالي، همانا خداوند از ميان مردم، محمد صلي الله عليه و آله را برگزيد و به مقام پيامبري او را مفتخر فرمود و براي رسالت انتخاب كرد هنگامي كه محمد بندگان خدا را به خير ارشاد، و رسالت و احكام الهي را به آنان ابلاغ فرمود، خداوند روحش را قبض، و نزد خود برد و با اين كه پس از رحلت پيامبر، ما خاندان نبوت، اولياء و وارثان حقيقي پيامبر در ميان امت بوديم و از همه ي امت سزاوارتر و شايسته تر به مقام خلافت و ولايت امر بوديم، در عين حال مردم، ديگران را به خلافت بر ما مقدم داشتند و ما براي حفظ وحدت و دوري از تفرقه و جدائي از امت اسلامي، و علاقه شديدي كه به عافيت و حسن عاقبت داشتيم از حق خود، چشم پوشيديم. در صورتي كه يقين داشتيم ما به مقام خلافت و امامت، از كساني كه آن را عهده دار شده اند، شايسته تر هستيم لباس خلافت تنها براندام ما دوخته شده است. من با فرستاده ي خود اين نامه را فرستادم و شما را به پيروي از كتاب خدا و سنت پيامبر خدا (ص) فرامي خوانم زيرا هم اكنون سنت رسول خدا محو و نابود گرديده و بدعت در اين دين زنده شده است اگر گفتار مرا بشنويد و از دستور من اطاعت كنيد شما را به اصلاح و رشاد، راهنمائي خواهم كرد. والسلام».

منذر از نامه حسين (ع) اطلاع يافت و فرستاده و پيك حضرت را نزد ابن زياد برد. ابن زياد در بصره و نعمان بن بشير در كوفه از طرف يزيد، والي و فرماندار بودند، هنگام

ورود مسلم به كوفه شيعيان از نرمش نعمان استفاده كرده و آسوده بودند زيرا نعمان نمي خواست شدت عمل به خرج دهد و سعي مي كرد خود را از آشوب به دور نگه دارد لذا گروهي، از عثمانيان، جريان را به يزيد نوشتند و يزيد او را بركنار كرد و فرمانداري بصره و كوفه هر دو شهر مهم را به ابن زياد واگذار نمود.

ابن زياد نامه حسين (ع) را به منذر خواند و پيك حضرت را ديد و او را به شهادت رسانيد، برادرش عثمان را به جاي خود در بصره. قرار داد و به عنوان حاكم به مردم معرفي كرد و مردم بصره را تهديد نمود كه از دستورهاي او سرپيچي نكنند و خود به سوي كوفه حركت كرد همراهان او در اين سفر شريك بن أعور [21] (اعور كه از خراسان آمده و از رياست آنجا معزول شده بود) و مسلم بن عمرو باهلي [22] فرستاده ي يزيد نزد عبيدالله، و در مورد حكم فرمانداري بصره و كوفه و حصين بن تميم التميمي [23] دوست مورد اعتماد عبدالله، بودند.

شريك بن اعور در بين راه تمارض كرد تا ابن زياد را از سرعت در حركت بازدارد تا امام حسين (ع) قبل از ورود او، به كوفه وارد گردد ولي ابن زياد توجه نكرد او را ترك كرد و خود به سرعت حركت نمود و به كوفه وارد شد و به صورت مرتب و منظم در حاشيه و كناره ي نهر فرات (ضفة الطف) [24] از بصره تا قادسيه [25] مأمور و گمارده تعيين كرد.

هنگامي كه نامه ي مسلم به امام حسين (ع) رسيد حضرت آماده ي حركت به كوفه شد و شب هشتم ذي الحجه اصحاب و ياران خود را جمع كرد و خطابه اي ايراد كرد و فرمود: «ألحمدلله ما شاء الله و لا قوة الا بالله، خط الموت علي ولد آدم مخط القلادة [26] علي جيد الفتاة و ما أولهني الي أسلافي اشتياق يعقوب الي يوسف و خير لي مصرع أنا ألاقيه، فكاني باوصالي تتقطعها عسلان [27] الفلوات بين النواويس [28] و كربلا فيملأن مني أكراشا جوفا [29] و أجربة [30] سغبا [31] لا محيص عن يوم خط بالقلم رضا الله رضانا أهل البيت، نصبر علي بلائه، و يوفينا أجور الصابرين. و لن تشذعن [32] رسول الله صلي الله عليه و آله لحمته [33] و هي مجموعة في حظيره القدس [34] تقربهم عينه و ينجزبهم وعده فمن كان باذلافينا مهجته، موطنا علي لقاء الله نفسه، فليرحل، فاني راحل مصبحا انشاء الله».

«خداي را سپاس مي گويم، خواست و مشيت خداوند تحقق نمي پذيرد جز با مدد او، كاري نمي توان كرد جز با اراده ي او، مرگ چون گردن بند دوشيزگان از آميزاده دور

نمي شود و چه بسيار اشتياق به ديدار پشتيبان و اسلاف خود دارم همانند اشتياق يعقوب به ديدار يوسف چه. قدر نيكو است قتلگاهي كه من آن را ملاقات خواهم نمود.

هم اكنون گويا مي بينم كه گرگان بني اميه در ميان سرزمين نواويس و كربلا، رگ و پيوندم را تكه تكه كرده و از گوشت و خون من شكمهاي گنده و گرسنه ي خود را پر مي كنند از روزي كه خط تقدير رقم زده است گريزي نيست، رضاي ما اهل بيت همان رضاي خدا است و در مقام آزمايش الاهي صابر و شكيبائيم. خداوند اجر و پاداش كامل را به ما عنايت خواهد فرمود. پاره ي تن رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) هرگز از او جدا نخواهد شد و در بهشت رضوان با او خواهد بود. هر كه در راه ما از خون خود گذشته و خود را براي ملاقات خداوند آماده و حاضر ساخته است، پس با من كوچ كند چون من صبحگاهان حركت خواهم كرد انشاء الله.

فجر صبح كه دميد حسين (عليه السلام) حركت كرد، ابن عباس و ابن زبير از آن حضرت درخواست كردند كه از اين سفر منصرف شود، او قبول نكرد. به محل تنعيم [35] كه رسيد عبدالله بن عمر كه در آنجا آب و ملك داشت با حضرت ملاقات كرد و او نيز پيشنهاد نمود كه از اين سفر، خودداري نمايد ولي او نيز نتوانست آن حضرت را قانع كند.

و از آنجا به سوي وادي العتيق [36] روانه شد و پس او توقف مختصر از آنجا نيز حركت كرد.

عبدالله بن جعفر و دو نفر از پسرانش را به دنبال آن حضرت فرستاد و نوشت كه از سفر به كوفه منصرف شود ولي نتوانست حضرت را از سفر بازدارد حسين (ع) با عزمي راسخ بدون مكث و خيلي سريع به سفر ادامه مي داد تا در ذات عرق [37] فرود آمد و از آنجا گروهي به حضرت پيوستند سپس در حاجر [38] در ناحيه بطن الرمه [39] فرود آمد و از آنجا نامه اي به

مسلم نوشت و قيس را فرستاد تا مردم كوفه را از آمدن خود با خبر كند سپس حركت كرد و از ثعلبيه [40] و زرود [41] گذشت در آنجا از جريان شهادت مسلم و هاني بن عروه اطلاع يافت و به جايگاه زباله [42] كه رسيد از شهادت «عبدالله بن يقطر» با خبر شد پس در جمع اصحاب، خطبه اي ايراد فرمود: و اصحاب خود را در جريان شهادت مسلم و هاني و عبدالله. قرار داد و به آنان اجازه داد كه مي توانند برگردند، مردم از هر سو از اطراف آن حضرت پراكنده شدند جز نزديكان و ياران مخلص و برگزيده ي او كسي باقي نماند از آنجا راه افتاد و از محل «درة العقبه» [43] گذشت و در محل «شراف» [44] درآمد و شب را در آنجا توقف كرد صبحگاه حركت كرد در ميانه راه لشكري از دور نمايان شد حضرت ناچار بطرف ذوحسم [45] دامنه ي كوه پناه برد لشكر مزبور حر بن يزيد رياحي، با هزار سواره بود كه از سوي حصين بن تميم مأموريت داشت كه از حركت حسين (ع) جلوگيري نمايد، حصين در رأس نيروهاي مسلح طف كه ابن زياد از بصره تا قادسيه ترتيب داده بود قرار داشت. سپاه حر نماز ظهر را با امام (ع) بجا آوردند سپس حضرت خطابه اي ايراد كرد و فرمود: «أيها الناس! اني لم آتكم، حتي أتاني كتبكم، و قدمت علي رسلكم ان أقدم علينا فانه ليس علينا امام، لعل الله ان يجمعنا بك علي الهدي و الحق، فان كنتم علي ذلك فأعطوني ما اطمئن عليه من عهود كم و مواثيقكم و ان لن تفعلوا و كنتم لقدومي كارهين، انصرفت عنكما الي المكان الذي جئت منه اليكم».

«اي مردم در شرائطي من بسوي شما آمدم كه نامه هاي شما به من رسيد و پيك هاي شما پي در پي به نزد من آمد كه به كوفه بيا، زيرا، ما امام و پيشوائي نداريم اميد است خداوند ما را بوسيله تو، به رستگاري و راه حق ارشاد فرمايد پس اگر بگفته ي خود باقي

هستيد چنان رفتار كنيد كه به عهد و پيمان شما بتوان اطمينان كرد و اگر نمي خواهيد و از آمدن من كراهت داريد پس به همان جائيكه آمده ام، بازمي گردم.»

آنان ساكت ماندند و سخني نگفتند، سپس نماز عصر را با آنان بجا آورد و خطابه اي با اين مضنون ايراد كرد و فرمود: «أيها الناس! انكم ان تتقوا الله، و تعرفوا ان الحق لأهله يكن أرضي لله عنكم و نحن اهل بيت محمد(ص) أولي الناس بولاية هذا الأمر من هؤلاء ما ليس لهم و السائرين فيكم بالجور و العدوان، فان أبيتم كراهية لنا و جهلا بحقنا و كان رأيكم غير ما أتتني به كتبكم، و قدمت به رسلكم، انصرفت عنكم.»:

«هان اي مردم! اگر تقواي الهي را پيشه كنيد و بدانيد كه خلافت حق آن كسي است كه شايستگي و اهليت آن را داشته باشد ما اهل بيت محمد (ص) از كساني كه بنا حق ادعاي خلافت دارند و بر شما به ظلم و ستم حكومت مي كنند، به خلافت شايسته تر و سزاوارتريم اگر شما بدليل عدم علاقه به ما و جهل به حق ما از اين موضوع امتناع داريد و نظر شما از آنچه نوشته ايد و فرستادگان شما بازگو كرده اند برگشته است، پس به همان مكاني كه از آنجا آمده ام بازمي گردم».

حر در جواب حضرت گفت: من از اين نامه هائي كه مي فرمائيد، به خدا سوگند خبر ندارم، حسين (ع) به «عقبة بن سمعان» غلام همسرش (رباب) فرمود: خورجين نامه ها را بياور! غلام خورجينها را آورد و نامه ها را جلو حر ريخت حر گفت: ما از اينان كه نامه نوشته اند، نيستيم، ما مأموريم كه از شما جدا نشويم تا شما را به كوفه نزد «عبيدالله بن زياد» ببريم حسين (ع) خواسته ي او را نپذيرفت و سخناني، بين آنان رد و بدل شد سرانجام، توافق كردند كه حر درباره ي بازگشت آن حضرت به مكه، نامه اي به ابن زياد بنويسد تا كسب تكليف كند.

ابن زياد در پاسخ نامه ي حر نوشت كه كار را بر حسين (ع) سخت بگيرد و او را نزد وي ببرد حسين (ع) توجه نكرد و به راه خود ادامه مي داد و حر از حركت آن حضرت جلوگيري مي كرد. سپس حضرت تصميم گرفت راهي را كه نه به مكه و نه به كوفه منتهي مي گرديد و متمايل به جانب چپ بود حركت كند و حر نيز ملازم آن حضرت بود و از او جدا نمي شد پس حضرت در جائي فرود آمد و براي اصحاب خود خطابه ايراد كرد و فرمود:

«اما بعد، فانه نزل بنا من الأمر ما قد ترون، ألا و ان الدنيا قد تغيرت و تنكرت و أدبر

معروفها و استمرت حذاء [46] و لم يبق منها الاصبابة كصابة الأناء و خسيس عيش كالمرعي الوبيل، ألا ترون الي الحق لا يعمل به، والي الباطل لا يتناهي عنه، فليرغب المؤمن في لقاء ربه محقا فأني لا أري الموت الا سعادة و الحياة مع الظالمين الا برما».

«رخداد و حادثه اي كه پيش آمده است آن چنان است كه مي بينيد وضع دنيا دگرگون گشته است و با ما كجروي مي كند رشد و صلاح از آن رخت بر بسته است و خيلي سريع حركت خود را به طرف فساد و تباهي ادامه مي دهد از خير و صلاح جز اندكي چون قطرات آب در ته ظرف باقي نمانده است و جز زندگي پست مانند چراگاه ناهنجار ديده نمي شود آيا نمي بينيد كه به حق عمل نمي گردد، و از فساد و باطل جلوگيري نمي شود؟ در چنين شرائطي مؤمن حق دارد كه آرزوي مرگ و ملاقات پروردگارش را داشته باشد، و اما من، مرگ را جز سعادت، و زندگي با ستمگران را جز ملالت، چيز ديگري نمي دانم.»

اصحاب برخاستند و پاسخهائي كه همه از دينداري خالص و ايمان بي شائبه ي ايشان حكايت مي نمود، عرضه داشتند سپس حضرت حركت كرد و از راه «عذيب» و «قادسيه» به طرف چپ منحرف شد و از قصر «بني مقاتل» عبور كرد و به راه خود ادامه داد در اين هنگام نامه ي ابن زياد در مورد سختگيري، بر حسين (ع) به «حر» رسيد. حسين (ع) روز پنجشنبه دوم محرم الحرام سال شصت و يك هجري به كربلا رسيد و در آن نقطه فرود آمد و در آن محل خيمه زد. عمر بن سعد [47] با لشكري انبوه از سواره و پياده به سوي كربلا حركت كرد ابن زياد شدت عمل را به جائي رساند كه دستور داد منادي در كوفه اعلان نمايد: از بيعت خليفه خارج شده است هر آن كس كه در كوفه بماند و به جنگ با حسين نرود، مرد غريبي در كوفه ديده شد، او را نزد عبيدالله بردند ابن زياد از او بازخواست كرد كه چرا به كارزار آماده نشده است؟ جواب داد كه من از شام هستم براي وصول بدهي از مردي از اهل عراق به اينجا آمده ام ابن زياد گفت او را بكشيد تا با كشتن او ديگران كه هنوز به جنگ نرفته اند، تأديب شوند و عبرت بگيرند، لذا او را كشتند.»

عمر بن سعد مي خواست با حسين (ع) كنار بيايد لذا از حضرت پرسيد به چه منظوري به اين سرزمين آمده است؟ حضرت در پاسخ آمدنش را بيان كرد و از ابن سعد فرصت خواست كه به مكه برگردد يا اين كه به ناحيه اي كوهستاني و به كوههاي دور دست و مرتفع و پناه ببرد. ابن سعد جريان را به ابن زياد نوشت و كسب تكليف كرد: ابن زياد جواب تهديد آميزي داد و نوشت در صورتي كه او را با حسين (ع) نخواهد جنگيد، يا او را به اطاعت از فرمان يزيد وادار نسازد از سمت خود كنار برود و فرماندهي سپاه را به شمر بن ذي الجوشن وا گذارد..

نامه ي ابن زياد روز ششم محرم الحرام به ابن سعد رسيد در اين هنگام تعداد لشكريان تحت فرماندهي ابن سعد به بيست هزار نفر رسيده بود از اين رو مكاتبه و گفتگو و مذاكره با حسين (ع) را قطع كرد و شدت عمل به خرج داد آب را به روي ياران آن حضرت بست و از برداشتن آب جلوگيري نمود و از حضرت خواست يكي از اين دو راه يا اطاعت از فرمان ابن زياد، يا جنگ و مبارزه با يزيد، يكي را انتخاب كند.

از لشكريان ابن سعد آنها كه مشمول سعادت هدايت الهي گرديده بودند و خداوند توفيق شهادت را نصيب آنها فرموده بود با استفاده از تاريكي شب، يكي يكي يا دو نفري و دو نفري به ياران حسين (ع) مي پيوستند تا روز دهم محرم تعداد آنان به حدود سي نفر رسيد.

روز هشتم محرم تشنگي بر ياران حسين (ع) چيره شد، لذا حضرت برادرش عباس (ع) را با هشت مرد سوار و بيست نفر پياده براي آوردن آب مأموريت داد، آنان نگهبانان شريعه ي فرات را كنار زده وارد شريعه شده آب نوشيدند و مشكها را پر از آب كرده برگشتند.

سپس فرماني از عبيدالله، به ابن سعد رسيد كه هر چه زودتر جنگ را شروع كند لذا سپاه ابن سعد سوار شد و حركت نموده و حسين (ع) و اهل بيت و اصحابش را محاصره كردند، حضرت برادرش، عباس را با چند نفر از اصحاب، نزد ايشان فرستاد و فرمود از ايشان تا فردا مهلت بخواه. اين جريان روز نهم محرم الحرام رخ داد. سپاه ابن سعد پس از تأمل و گفتگو و سرزنش و ملامت يكديگر، تا صبح آن شب را مهلت دادند.

ياران حسين (ع) آن شب تاريك را به راز و نياز و به ركوع و سجود گذراندند، صداي تلاوت قرآن و مناجات پاسداران حق، چون زمزمه ي زنبور عسل در فضا طنين افكند و گوش را نوازش مي داد سرور و رهبرشان تشريف آورد و سخنراني فرمود و

گفت: «أثني علي الله أحسن الثناء، أحمده علي السراء و الضراء، أللهم اني احمدك علي أن أكرمتنا بالنبوة، و علمتنا القرآن، و فقهتنا في الدين، و جعلت لنا أسماعا و أبصارا و أفئدة فاجعلنا من الشاكرين، أما بعد، فاني لا أعلم اصحابا اولي و لا خيرا من أصحابي و لا اهل بيت، ابر و لا اوصل من اهل بيتي، فجزاكم الله، عني خيرا الا و اني لا اظن ان لنا يوما من هولاء ألا و اني قد اذنت لكم فانطلقوا جميعا في حل ليس عليكم مني ذمام، و هذا الليل قد غشيكم فاتخذوه جملا و دعوني و هولاء القوم، فانهم ليس يريدون غيري...»

: «خدا را بهترين ثنا را گويم، در سختي ها و شدائد او را مي ستايم پروردگارا تو را سپاسگزارم كه ما خاندان را به اعطاء مقام نبوت، گرامي داشتي و قرآن را به ما آموختي و ما را با دين آشنا نمودي به ما گوش شنوا، ديده ي بينا و دل برنا، عنايت فرمودي پس ما را از شاكرين قرار ده!

أما بعد اصحابي با وفاتر و نيكوتر از اصحاب خود نمي شناسم، و نه خانداني مهربانتر و صميمي تر از اهل بيت و نزديكانم نمي دانم خداوند از طرف من پاداش نيكو به شما عنايت فرمايد، آگاه باشيد من يقين دارم كه روز مساعد و مناسبي با اين قوم نخواهيم داشت آگاه باشيد من از عهده ي شما بيعت را برداشته و به همه ي شما رخصت مي دهم شما آزاديد، و مي توانيد برويد، از طرف من هيچ عهد و پيماني بر عهده ي شما نيست. شب است، و تاريكي همه جا را فراگرفته است از تاريكي آن، استفاده كنيد و آن را غنيمت بشماريد و از اين بيابان، دور و پراكنده شويد و مرا تنها با اين مردم بگذاريد زيرا آنان جز من، با كس ديگري كاري ندارند.»

نزديكان و اصحاب وفادار حسين (ع) از بازگشت و انصراف خودداري كردند و پاسخي شايان دادند حضرت از ايشان تشكر كرد و از چادر بيرون رفت ايشان را به حال خود گذارد كه مشغول عبادت و مناجات با خدا باشند و خود به ترتيب و تنظيم امور و توصيه هاي لازم و انجام كارهاي مهم فردا پرداخت.

صبح روز عاشورا حسين (ع) اصحاب خود را نظم و ترتيب داد سپاه آن حضرت 32 سوار و چهل نفر پياده بودند [48] زهير را در ميمنه و حبيب را در ميسره. قرار داد، پرچم را

به برادرش عباس (ع) سپرد خيمه ها را پشت سر سپاه. قرار داد پشت خيمه ها خندقي حفر كرد، و از ني و هيمه و هيزم آن را پركرده و آتش زد تا دشمن از پشت خيمه ها، نتواند به خيام امام (ع) حمله كند.

ابن سعد نيز سپاه خود را منظم كرد، تعداد لشكريان او تا روز عاشورا به سي هزار نفر رسيده بود، ميمنه ي لشكر را به عمرو بن حجاج [49] و ميسره را به شمر بن ذي الجوشن [50] سپرد، فرماندهي سواره ها را به عرزة بن قيس و فرماندهي پياده نظام را به شبث بن ربعي واگذار نمود و پرچم را به غلامش «دريد» داد حسين (ع) وقتي سپاه دشمن را مشاهده كرد دستها را به دعا بلند نمود و به درگاه الهي عرض كرد: «اللهم انت ثقتي في كل كرب، و أنت رجائي في كل شدة، و انت في كل امر نزل بي ثقة وعدة، كم من هم يضعف فيه الفواد، و تقل فيه الحليه، و يخذل فيه الصديق و يشمت فيه العدوهم، أنزلته بك و شكوته اليك رغبة مني اليك عمن سواك، ففرجته عني و كشفته فأنت ولي كل نعمة، و صاحب كل حسنة و منتهي كل رغبة.»

«پروردگارا توئي مايه اعتمادم در هر پيشامد ناگواري، و توئي اميدم در هر پيشامد سخت و دشواري، توئي در هر كاري كه پيش آيد مايه ي اطمينان و كارگشاي مني، چه بسيار اندوه و ناراحتي كه داشته ام و دل تاب تحمل آن را نداشته و راه چاره بسته، دوست از حل آن عاجز و دشمن به سرزنش زبان گشوده بود. و حل آن را از تو خواسته ام و به درگاهت شكوه آورده ام چه آن كه به تو دلبسته و از ديگران بريده ام پس آن را بر طرف كرده و گره از كارم گشوده اي پس تو بخشنده ي هر نعمتي و صاحب هر حسنه و نيكوئي و آخرين اميد و توجه هر فردي، هستي.»

سپس حضرت بر شتر خويش سوار شد در مقابل دشمن با صدائي رسا كه همگان سخنش را مي شنيدند خطاب به آنان فرمود: «يا اهل العراق! اسمعوا قولي و لا تعجلوا حتي أعظكم بما يحق لكم علي، و حتي أعتذر اليكم من مقدمي هذا و اعذر فيكم فأن قبلتم

عذري و صدقتم قولي و أعطيتموني النصف من انفسكم، كنتم بذلك أسعد و ان لم تقبلوا مني العذر، و لم تعطوني النصف من أنفسكم فاجمعوا أمركم و شركائكم ثم لا يكن أمركم عليكم غمة ثم اقضوا الي و لا تنظرون ان ولي الله الذي نزل الكتاب و هو يتولي الصالحين.».

«هان اي مردم عراق! سخن مرا بشنويد عجله و شتاب مكنيد تا شما را پندي دهم بنا به وظيفه اي كه دارم دليل و بهانه ي آمدنم را نزد شما بيان نمايم اگر گفتار مرا تصديق و دليل عذرم را پذيرفتيد و از روي انصاف به من حق داديد رستگار بوده و به سعات رسيده ايد و اگر عذرم را نپذيرفتيد و با عدل و انصاف رفتار نكرديد پس در كار خويش و همكاران خود، درست فكر كنيد تا نتيجه ي كاري كه مي كنيد بر شما پوشيده و موجب اندوه و ملامت نباشد آن گاه هر نوع كه بخواهيد با من رفتار كنيد و مهلت مدهيد همانا ولي و نگهدار من خداوند است كه كتاب آسماني را نازل فرموده و او دوستدار و نگهدار صالحين و نيكوكاران است.»

مردم قدري سكوت كردند و به سخنان آن حضرت گوش فرامي دادند حضرت به گفتار خود ادامه داد و چنان كه شايسته است حمد و ثناي خداوند را گفت و بهترين درود بر محمد و آل او، و ملائكه و انبياء الاهي فرستاد، و چنان سخن راند كه هرگز سخنوري در گذشته و آينده بليغ تر از او ديده نشده است فرمود: «اما بعد، فأنسبوني من انا؟ ثم ارجعوا الي انفسكم و عاتبوها فأنظروا هل يصلح لكم قتلي؟ و انتهاك حرمتي؟ ألست ابن بنت نبيكم و ابن وصيه و ابن عمه؟ و اول المؤمنين المصدق لرسول الله (ص) بما جاء به من عند ربه؟ أوليس حمزة سيدالشهداء عمي؟ أوليس جعفر الطيار في الجنة بجناحين عمي؟ أو ليس بلغكم ما قال رسول الله (ص) لي و لأخي: هذان سيداشباب اهل الجنة؟ فان صدقتموني بما أقول و هوالحق فوالله ما تعمدت الكذب منذ علمت ان الله يمقت عليه أهله و ان كذبتموني فان فيكم من ان سألتموه عن ذلكم أخبركم، فاسئلوا جابر بن عبدالله الأنصاري و اباسعيد الخدري و سهل الساعدي، و زيد بن أرقم و مالك بن أنس، يخبر و كم انهم سمعوا هذا المقالة من رسول الله (ص) اما في هذا، حاجز لكم عن دمي؟».

: «پس از حمد و ثناي الهي مردم! نسب مرا بنگريد و فكر كنيد كه من كيستم؟ آنگاه به خود آئيد و خويشتن را ملامت كنيد ببينيد آيا كشتن و هتك حرمتم براي شما روا و

جائز است؟ مگر من پسر دختر پيغمبر شما (ص) فرزند وصي و عموزاده ي او و نخستين گرونده به خدا و تصديق كننده ي رسول نيستم؟ مگر حمزه ي سيد الشهداء عموي پدرم نيست؟ مگر جعفر طيار كه با دو بال در بهشت پرواز مي كند، عموي من نيست؟ آيا نشنيده ايد كه رسول خدا (ص) درباره من و برادرم حسن (ع) فرمودند: اين دو، سرور جوانان بهشتي اند؟ اگر گفتار مرا راست و صدق بدانيد و درست هم هست بخدا سوگند از آن وقتي كه دانستم خداوند دروغگو را دشمن مي دارد هرگز به عمد دروغ نگفته ام و اگر مرا تكذيب كنيد در ميان شما كساني هستند كه اگر از آنها بپرسيد مي توانند خبر دهند شما مي توانيد از جابر بن عبدالله انصاري، از ابي سعيد خدري، از سهل بن سهل ساعدي، از زيد بن أرقم، و از مالك بن أنس بپرسيد تا بگويند آيا آنان از رسول خدا (ص) اين گفتار را شنيده اند يا نه؟ آيا اين امتيازات كافي نيست كه شما را از كشتن من بازدارد؟...»

شمر بن ذي الجوشن سخنان حضرت را قطع كرد حبيب بن مظاهر پاسخي به شمر داد كه در شرح حال حبيب خواهد آمد امام حسين (ع) دوباره به سخنانش ادامه داد و فرمود:

«فان كنتم في شك من هذا أفتشكون اني ابن بنت نبيكم؟ فوالله ليس ما بين المشرق و المغرب ابن بنت نبي غيري فيكم و لا في غيركم ويلكم أتطلبوني بقتيل فيكم قتلته او مال استهلكته؟ او بقصاص جراحة؟»

: «اگر در اين گفتار ترديدي داريد آيا در اين كه پسر دختر پيامبر شما هستم شك و ترديد مي كنيد؟ به خدا سوگند ما بين مشرق و مغرب پسر دختر پيغمبري غير از من وجود ندارد نه در ميان شما و نه در بين ديگران، آيا از شما كسي را كشته ام؟ آيا مالي را از شما از بين برده ام؟ يا جراحتي به شما وارد ساخته ام كه مي خواهيد قصاص كنيد؟»

سپاهيان ابن سعد ساكت مانده سخن نمي گفتند پس حضرت به آواز بلند صدا زند اي شبث بن ربعي! و اي حجار بن ابجر! و اي يزيد بن حارث! آيا شما به من ننوشيد كه ميوه ي درختان رسيده، بستانها سرسبز گرديده سپاهي مجهز، در اختيار تو آماده است؟

قيس بن اشعث در جواب حضرت گفت، چرا فرمان پسر عم خود را اجراء نمي كني همانا آنان با تو به خوبي رفتار خواهند كرد. حضرت فرمود: «أنت أخو أخيك» [51] تو برادر

برادرت هستي آيا مي خواهي كه بني هاشم بيشتر از خونبهاي مسلم را از تو مطالبه كنند؟

سپس فرمود: «لا والله لا اعطيكم بيدي اعطا الذليل، و لا افرا فرار العبيد [52] ، يا عبادالله اني عذت بربي و ربكم ان ترجمون. أعوذ بربي و ربكم من كل متكبر و لا يؤمن بيوم الحساب»

«نه به خدا سوگند هرگز دست ذلت بسوي شما دراز نخواهم كرد و هرگز مانند بردگان از پيش شما فرار نخواهم كرد. اي بندگان خدا اگر عزم آزار و سنگ افكني داريد من به پروردگار خويش و شما پناه مي بريم از شر هر متكبري كه روز جزا و حساب را باور ندارد.» حضرت شترش را خواباند عقبة بن سمعان پاهاي شتر را بست سپاه به جنبش درآمد اسبها را به حركت درآوردند حضرت «مرتجز» اسب مخصوص رسول خدا (ص) و عمامه و زره و شمشير آن حضرت را خواست، اسب را سوار و لباس رسول خدا (ص) بر تن نمود و در مقابل سپاه ابن سعد ايستاد و آنان را دعوت به سكوت فرمود ولي آنان سكوت نكردند سپس يكديگر را بر اين عمل زشت، شرزنش كرده و ساكت گشتند پس حضرت خطابه اي را ايراد كرد و خدا را حمد و سپاس گفت درباره ي مطالبي كه مي خواست اظهار نمايد آنان را سوگند داد كه پاسخ درستي بدهند خود را معرفي كرد فرمايش جدش رسول خدا را درباره ي خويش يادآوري نمود، پرسيد آيا اين اسب و عمامه و شمشير از رسول خدا (ص) نيست؟ پاسخ دادند چرا، پرسيد چرا مرا مي كشيد؟ گفتند براي اجراي دستور امير، دوباره خطابه ايراد كرد و فرمود: «تبا لكم أيتها الجماعة و ترحا، حين استصرختمونا و الهين، فأصرخناكم موجفين سللتم علينا سيفا لنا في ايمانكم، وحششتم علينا نارا اقتدحناها علي عدونا و عدوكم فأصبحتم ألبا لاعدائكم علي اوليائكم، بغير عدل أفشوه فيكم و لا امل أصبح لكم فيهم فهلا لكم الويلات تركتمونا و السيف مشيم و الجاش طامن و الراي لما يستحصف و لكن اسرعتم اليها كطيرة الدباء و تداعيتم اليها كتهافت الفراش؟ فسحقا لكم يا عبيدالأمة [53] و شذاذ الأحزاب و نبذة

الكتاب و محرفي الكلم، و عصبة الأرقام و نفثة الشيطان و مطفي السنن و يحكم! أهولاء تعضدون؟ و عنا تتخاذلون؟ أجل والله غدر فيكم قديم و شجت عليه اصولكم، و تأزرت عليه فروعكم، فكنتم أخبث ثمر شجي للناظر و أكلة للغاصب، الا و ان الدعي ابن الدعي قدر كزني بين اثنتين: بين السلة و الذلة، و هيهات منا الذلة! يأبي الله لنا ذلك و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت، و أنوف حمية، و نفوس أبيه، من أن نؤثر طاعة اللئام علي مصارع الكرام، الا و اني زاحف بهذه الأسرة علي قلة العدد و خذلان الناصر.»

، «اي گروه مردم كوفه! هلاكت بر شما باد! و به غم و اندوه گرفتار آييد!، آيا به هنگامي كه ما را به صورت واله و شيدائي به سوي خود دعوت كرديد و ما دعوت شما را پذيرفته با شتاب به ياري شما شتافتيم پس شمشيري را كه در راه دين به دست شما داده بوديم به روي ما كشيديد آتشي را كه براي دشمنان تهيه كرده بوديم بر ما افروختيد، به نفع دشمن عليه دوست، دسته جمعي به ستيز برخاستيد. بدون اين كه آنان عدالتي را در بين شما رواج داده باشند يا اميد خيري از آنان داشته باشيد، چرا سزاوار نفرين نبوده باشيد، در حالي كه ما را تنها گذاشتيد، با اين كه هنوز شمشيرها در غلاف، دلها آرام، جاي انديشه باقي بود ولي ملخ وار بسوي فتنه شتافتيد پروانه وار گرد فتنه گشتيد، نفرين بر شما و به دور از رحمت خدا گرديد اي بردگان زنان! اي فرومايگان اي مردمي كه كتاب خدا را كنار گذاشته و كلمات الهي را تحريف كرده ايد؟ اي گروه گناهكاران و پيروان وسوسه هاي شيطاني و اي خاموش كنندگان سنت هاي پيامبر، و اي بر شما! آيا ستمگران را ياري و از ما خاندان رسالت دوري مي جوئيد؟ باري بخدا سوگند از قديم شما به خيانت معروفيد درخت وجود شما با نيرنگ رشد كرده و شاخه هاي آن را نيرنگ پوشانده پس شما بدترين ميوه اي خواهيد بود كه حسرت باغبان و لقمه ي ستمگران مي باشيد.

آگاه باشيد كه فرد زناكار و فرزند زنازاده مرا بين دو چيز مخير كرده: مرگ با عزت يا زندگي توأم با ذلت. البته از ما بدور است كه تن به ذلت دهيم، خدا و رسول خدا، بندگان مؤمن، مادران پاكدامن، رادمردان با حميت، و شخصيت هاي والا همت، هرگز راضي نخواهند بود كه تن به ذلت دهيم و اطاعت از فرومايگان را بر شهامت و پايمردي در

ميدان جنگ مقدم بداريم، بدانيد كه من با همين سپاه اندك و بدون يار و مددكار، به مبارزه برخاسته و در راه خدا جهاد خواهم كرد...»

سپس اشعار فروة بن مسيك مرادي را خواند:



فان نهزم فهزامون قدما

و ان نهزم فغير مهز مينا



و ما ان طبنا [54] جبن ولكن

منايانا و دولة آخرينا



فقل للشامتين بنا أفيقوا

سيلقي الشامتون كما لقينا



سپس فرمود: «اما والله لا تلبثون بعدها الا كريث ما يركب الفرس حتي تدور بكم دور الرحي، و تقلق بكم قلق المحور، عهد عهده الي أبي عن جدي صلي الله عليه و آله فأجمعوا امركم و شركائكم ثم لا يكون امركم عليكم غمة ثم اقضوا الي و لا تنظرون اني توكلت علي الله ربي و ربكم ما من دابة في الأرض الا هو آخذ بناصيتها ان ربي علي صراط مستقيم، اللهم احبس عنهم قطر السماء، و أبعث عليهم سنين كسني يوسف، و سلط عليهم غلام ثقيف، يسقيهم كأسا مصهرة، فانهم كذبونا و خذلونا و أنت ربنا، عليك توكلنا و أليك المصير».

«بخدا سوگند! از اين پس، چندان درنگ نمي كنيد جز به اندازه ي يك سواري كه بر اسب خيلي زودگذري عبور مي كند روزگاري فرامي رسد كه شما را چون گردش آسياب به چرخش درآورد و مانند محور سنگ آسياب، گرفتاري و نگون بختي گرداگرد شما را فراگيرد، اين عهدي است كه از جدم (ص) به پدرم و از او به من رسيده است. هان آگاه باشيد! در كار خويش و همكاران خود درست فكر كنيد تا نتيجه ي كارتان بر شما پوشيده نماند و موجب اندوه و ملامت نگردد آنگاه هر طوري كه بخواهيد با من رفتار كنيد و مهلت مدهيد من توكل به پروردگار خويش دارم، هيچ جنبده اي در روي زمين وجود ندارد مگر اين كه زمام امورش بدست خداست، همانا پروردگار بر صراط مستقيم استوار است.

پروردگارا! باران رحمت را از ايشان منع نما! به. قحط سالي چون قحط سالي عهد يوسف، آنان را گرفتار ساز، جوان ثقفي را بر آنان مسلط فرما! كه زهر تلخ را به كام ايشان فروريزد چه آن كه ايشان به ما دروغ گفتند و دست از ياري ما برداشتند همانا

پروردگار ما توئي، بر تو توكل داريم و بازگشت ما بسوي توست.»

سپس حر بن يزيد رياحي به ياران حضرت پيوست و عمر بن سعد به افراد زيردست خود فرمان حمله داد. سالم و يسار به ميدان آمدند و با يكديگر به مبارزه پرداختند آن گاه شمر بن ذي الجوشن و عمرو بن الحجاج فرياد زدند كه اينها مردمي هستند كه به كام مرگ مي روند تك تك با ايشان مبارزه و نبرد نكنيد پس سپاه حسين (ع) را محاصره كردند نيروهاي تحت فرمان شمر، به جناح چپ و نيروهاي عمرو، به جناح راست حمله كردند سپاه حسين (ع) به جاي خود استوار ماندند و زانو بر زمين آماده ي تيراندازي شدند و دشمن را عقب زدند در اين حمله كه بنام حمله ي نخستين مي خوانند تعدادي از ياران حسين (ع) به شهادت رسيدند از اسب سواران جز تعداد كمي باقي نماندند. و در حدود پنجاه نفر از مردان به شهادت رسيدند كمي و قلت افراد در سپاه حسين (ع) نمايان گشت سپس حسين (ع) نماز ظهر را در اول وقت به صورت «نماز خوف» بجا آورد، قبل از نماز و در اثناء نماز با افرادي كه پيش روي حضرت بودند و از نمازگزاران محافظت مي كردند درگيريهائي واقع شد پس از اقامه ي نماز ظهر نيز، جنگ ادامه يافت كسي از اصحاب و ياوران حسين (ع) باقي نماند نزديكان قدم به ميدان كارزار نهادند و همگان به شهادت رسيدند و از آنان هم كسي نماند حسين (ع) خود به ميدان آمد و تنها در ميان سپاهيان ايستاد و محاسن مباركش را روي دست گرفت محاسن حضرت رنگين شده بود سفيدي ريش و سياهي رنگ، نمايان بود و فرمود «خداوند بر يهود بسيار غضبناك شد هنگامي كه گفتند عزيز پسر خداست و بر نصاري غضب كرد، چون گفتند مسيح پير خداست، و خداوند بر مردمي كه مي خواهند پسر دختر پيغمبرشان را بكشند بسيار غضب خواهد كرد..»

سپس به آواز بلند فرياد زد آيا كسي هست كه از حرم رسول الله (ص) دفاع كند؟ آيا مرد موحدي نيست كه براي ترس از خدا حق ما را رعايت نمايد؟ آيا فريادرسي نيست كه براي رضاي خدا به نداي خود ما پاسخ مثبت دهد؟ آيا ياوري هست كه براي اجر و پاداش الهي بياري ما، برخيزد...؟ اهل حرم صداي آن حضرت را شنيدند و به صداي بلند گريه كردند، حضرت به خيمه هاي زنان برگشت تا آنان را ساكت كند، طفل خردسالش را از خواهرش زينب عليهماالسلام گرفت، طفلك در آغوش پدر هدف تير حرمله يا عقبه. قرار

گرفت و تير به گلويش اصابت كرد كه در شرح حالش خواهد آمد حسين (ع) دستها را زير گلوي كودك گرفت و خون پر شده را به طرف آسمان پاشيد و گفت «بارالها! آنچه پيش آيد بر من آسان است» دوباره به سوي دشمن حمله كرد سر از بدن پرتاب مي شد و روي اجساد كشته. قدم مي نهاد مردي از «بني دارم» تيري به سوي آن حضرت پرتاب كرد و گلوي مباركش اصابت كرد تير را كشيد و دستها را زير گلو گرفت و خونها را به سوي آسمان پاشيد، و گفت: (اللهم اني أشكوا اليك ما يفعل بابن بنت نبيك»: پروردگارا از اين رفتار مردم با پسر پيامبرت به درگاه تو شكوه مي آورم»...

دوباره به خيمه اش برگشت و جامه اي خواست كه زير لباس خود بپوشد، جامه اي كوتاه (تبان) آوردند حضرت آن را نخواست و فرمود اين نوع لباس، پوشاك افراد ذليل و خوار است پس جامه ي ديگري از برد يماني آوردند كه از سفيدي مي درخشيد مقداري از جامه را پاره كرد و زير لباسهايش پوشيد دوباره چون شير خشمناك به دشمن حمله كرد در حالي كه خون از زخمهايش جاري بود دشمنان از جلو حضرت، به سرعت مي گريختند و از راست و چپ، بين حضرت و خيمه ها فاصله مي افكندند، حضرت فرياد زد: «ويلكم يا شيعة آل ابي سفيان! ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احرارا في دنيا كم هذه، و ارجعوا الي أحسابكم ان كنتم عربا كما تزعمون.»

«واي بر شما باد اي پيروان آل ابي سفيان! اگر پاي بند اصول و مقررات ديني نيستيد و از فرارسيدن روز قيامت هراس و وحشتي نداريد، پس حداقل اصول انساني را رعايت كنيد و آزار مرد باشيد و به آداب و رسوم گذشتگان خود، توجه كنيد اگر شما چنان كه مي پنداريد عرب مي باشيد»

شمر پرسيد اي فرزند فاطمه چه مي گوئي؟ حضرت فرمود مي گويم من با شما مي جنگم و شما با من جنگ داريد زنان چه گناهي دارند؟ تا من زنده ام نگذاريد اين مردم سركش و نادان، معترض آنان گردند، شمر گفت اي فرزند فاطمه! اين حق را به تو مي دهيم.

حضرت به آنان حمله كرد و آنان به حضرت حمله مي كردند در چنين وضعي آب مي خواست و به دست نمي آورد جراحات فراوان حضرت را از پا درآورده و ضعف بر او غالب گشته بود، كمي ايستاد تا استراحت نمايد سنگي پرتاب شد و به پيشاني مبارك او

اصابت كرد و خون جاري شد خواست خون صورتش را با دامن پيراهن، پاك كند تير ديگري به. قلب پاكش وارد آمد تير را از پشت بيرون كشيد خون چون ناودان جاري گشت همانجا ايستاد، ديگر قدرت حمله و جنگ نداشت شمر فرياد زد چرا منتظريد؟ صالح بن وهب مزني با نيزه به تهيگاه حضرت زد، حضرت از روي زمين برخاست زرعة بن شريك با شمشير به شانه ي راست حضرت زد، ديگري شمشيري به پشت حضرت افكند كه بر روي به زمين افتاد به زحمت سرش را برمي داشت و بزمين مي خورد سنان نيزه اي بر ترقوه ي (بالاي سينه) زد همچنين سنان [55] تيري بسوي حضرت پرتاب كرد و به گلوي مباركش اصابت نمود حضرت روي زانو نشست و تير را از حلقومش بيرون كشيد و دستان مباركش را زير گلو گرفت و پر از خون شد خونها را به سر و صوتش مي ماليد، مي فرمود: «هكذا ألقي الله مخضبا بدمي مغصوبا علي حقي» در حالي به ملاقات خدايم مي شتابم كه به خونم خضاب، و حقم غضب شده است. مالك بن انس كندري آمد حضرت را دشنام داد محاسن مباركش را گرفت با شمشير بر سر مباركش زد خولي بن يزيد اصبحي [56] به سرعت خود را رساند كه سر مبارك حضرت را جدا كند ولي به خود لرزيد و جرئت نكرد سپس سنان آمد و با شمشير به دندانهاي مباركش زد، شمر آمد سر مباركش را از بدن جدا كرد سپس لباسهاي حضرت را به غارت بردند سرهاي اصحاب را از بدن جدا كردند بدنهاي مطهرشان زير سم اسبان لگدمال شد خيمه ها غارت گرديد، تمام افرادي كه در خيمه ها بودند اسير شدند، سرهاي مبارك شهداء را همراه اسراء به كوفه و از آنجا به شام. و از شام به مدينه ي جدشان عليه الصلواة و عليهم السلام، بردند. و پيش آمد آنچه پيش آمد كه. قلم از نگارش آن مضطرب و نالان و قلب از تحمل آن مضطرب و نالان و اشك چشم خطوط و كلمات را پاك مي سازد دل فرياد مي كشد آيا تو از سنگ و آهني كه مي خواهي چنين مصائبي را به. قلم آوري؟


پاورقي

[1] سورة القصص، آية 21.

[2] سورة القصص، آية 22.

[3] عبدالله بن مسمع: بر وزن منبر از قبيله همدان سبيعي است و نام او در بين توابين و خونخواهان حسين (عليه‏السلام) آمده‏است.

[4] هاني سبيعي: با ضم سين سبيع تيره‏اي از قبيله همدان مي‏باشد او نيز فرد مشهوري در جمع توابين مي‏باشد.

[5] سليمان بن صرد: با ضم صاد و فتح راء از قبليه خزاعه و از مشايخ و بزرگان توابين و از رهبران گروه توابين مي‏باشد که در محل «عين الورد» در مقام دفاع از اهل بيت (ع) به شهادت رسيد.

[6] رفاعة بن شداد: او از قبيله بجل از شيعيان تواب مي‏باشد وي همراه يماني‏ها در برابر طرفداران عثمانيها قيام نمود و با شمشير خود به آنان حمله برد و شنيده شد که مي‏گفت: انا بن شداد علي دين علي لست لعثمان بن اروي بولي. من شداد به طريقت علي (عليه‏السلام) هستم من با عثمان اروي دوست و ولي نيستم» همچنان مبارزه مي‏کرد تا کشته شد نام او همراه با مالک اشتر در تجهيز و دفن ابوذر صحابي بزرگ آمده‏است.

[7] مسيب بن نجبه: با ضم ميم و فتح ياء مشددة و فتح نون و جيم و باء، او يکي از رؤساء و بزرگان شيعه از قبيله فرازي است که داراي بزرگواري و موقعيت شايسته بود او در «عين الورده» در جمع توابين کشته شد آنچه از وضع اين افراد بدست مي‏آيد اينست که آنان همانند مختار محبوس شده‏اند و ممنوع شده‏اند که به سرزمين کربلا به همراهي حسين (عليه‏السلام) بشتابند.

[8] شبث بن ربعي: فرزند حصين تميمي رياحي او مؤذن سجاح مدعي پيامبري در يمامه بوده است آن گونه که دارقطني روايت مي‏کند سپس اسلام آورد و از اصحاب علي (عليه‏السلام) گرديد سپس جزء خوارج شد پسر او: عبدالقدوس شاعر بدمست معروف مي‏باشد که حاکم عباسي مهدي او را به جرم الحاد و زندقه کشت و از جسر بغداد مصلوب نمود.

[9] حجار بن أبجر: عجلي در مورد او شنيده‏اي وجود دارد که پدرش ابجر مسيحي بود و با آن دين در کوفه درگذشت پس مسيحيان او را به خاطر مسيحي بودن و مسلمانان او را بخاطر پسرش تا محل «جبانه» تشييع نمودند پس عبدالرحمان بن ملجم از آنان عبور مي‏کرد پرسيد اين چه منظره‏اي است جريان را به او گفتند او در اين باره اشعاري سروده است که در آنها مي‏گويد: «اگر نسبت قبلي نداشتم من آنان را با اين شمشير صيقل زده متفرق مي‏نمودم، او در اين هنگام عازم قتل و ضربت زدن مولي اميرالمؤمنين بوده است (که لعن خدا بر او باد!).

[10] يزيد بن حارث بن رويم: رويم با ضم راء و فتح واو از قبيله شيبان پدرش حارث از اصحاب و ياران علي (عليه‏السلام) بود علي (ع) به عيادت او شتافت و کنيز خدمتگزاري را به او هديه کرد حارث از آن کنيز متولد گرديد و گاهي به همين مناسبت او را «ابن‏لطيفه» نيز مي‏گفتند او از طرفداران عثمان و دوستدار آنان بود در ايام مصعب بن زبير در ري بدست خوارج کشته شد.

[11] عزره بن قيس: با فتح عين و سکون زاء معجمه مي‏باشد کساني آن را عروه نوشته‏اند به اشتباه افتاده‏اند.

[12] محمد بن عمير بن عطارد بن حاجب بن زراره تميمي، حاجب همان دارنده تير و کمان گروي پيش کسري انوشيروان مي‏باشد.

[13] مضيق: آب سگ گويند و آن در اصل عبارت از مکاني است که صحراي وسيع در آن بخش محدود مي‏گردد و آن محل از ناحيه «خبث» سرچشمه مي‏گرفت خبث نقطه‏اي در ناحيه مدينه به طرف مکه است بنابراين دو نفر راهنما که راه را گم کرده‏اند به مکه متمايل گشته‏اند.

[14] اخماس بصره: عبارت بودند از: عاليه، بکر بن وائل، تميم، عبدقيس و أزد.

[15] مالک بن مسمع: بر وزن منبر بزرگ قبيله بکر بن وائل بود.

[16] احنف بن قيس: مشهور به بردبار و عاقل قبيله تميم، او بزرگ و رئيس قبيله بود.

[17] منذر بن جارود: عبدي او سيد و بزرگ قبيله عبد قيس بود، ابن‏زياد با خواهر او «حرية» ازدواج کرده بود او نام و آوازه‏اي در جنگها و مغازي دارد و داراي شرف و فضيلتي بود.

[18] مسعود بن عمرو: او از قبيله ازدي و فهمي مي‏باشد و جهت قتل و کشتن او جنگ بصره بر پا شد و اين واقعه پس از هلاکت يزيد بود و هم او بود که از قتل عبيدالله بن زياد جلوگيري کرد او موقعيت و منزلت خاصي در قبيله خويش داشت.

[19] قيس بن هيثم: با فتح هاء و سکون ياء. فرزند اسماء بن صلت سلمي، بزرگ قبيله عاليه و او داراي منزلت و موقعيت ويژه مي‏باشد و نام او در جنگ بصره آمده‏است.

[20] عمرو بن عبيدالله بن معمر: از قبيله تيم قريش مقيم بصره وي داراي منزلت و بزرگواري بوده است.

[21] شريک بن أعور: با فتح شين، او از چهره‏هاي معروف و مشهور شيعه و از اصحاب علي (عليه‏السلام) و از مبارزين و شمشير زنان در رکاب آن بزرگوار بود، او پس از علي (عليه‏السلام) کارهائي را از اموايان پذيرفت اما اعور پدرش از خواص ياران علي (عليه‏السلام) بود و در تاريخ نام او معروف است.

[22] مسلم بن عمرو باهلي: او پدر ابوقتيبه حاکم خراسان و جنگ‏آور «حرون» مي‏باشد که بيشترين ناموران از سوار کاران عرب تا مدت 200 سال از نسل او است مسلم فرستاده يزيد به عبيدالله در مورد فرمانداري دو شهر کوفه و بصره بود که نعمان را عزل مي‏نمود پس او را به مصاحبت خود گزيد برخي او را با مسلم بن عقبه حري سکوني اشتباه گرفته‏اند و آن غلط فاحشي است چون او شامي است و در جنگ کوفه حضور نداشت بکله او مباشر و متصدي جنگ معروف مدينه است که معروف به جنگ «حرة» مي‏باشد که از طرف يزيد برپا شد.

[23] حصين بن تميم: با ضم حاء و فتح صاد. فرمانده سپاه عبيدالله زياد اين شخص با آن حصين بن نمير سکوني که متصدي عمليات جنگ مدينه بود فرق مي‏کند، آن شخص در جنگ عين الورده حضور داشت در بين اهل شام رياست و شهرت دارد.

[24] ضفة الطف: با فتح ضاد و تشديد فاء، ساحل و کنار رودخانه را گويند. طف همان شاطي نهر است در سمت جنوبي فرات از بصره تا محل هيت و اختصاصا به محلي گفته مي‏شود که امام حسين (عليه‏السلام) در آن محل شهيد شد.

[25] قادسيه: محل معروف از منزلگاههاي حجاج است که بين آن و کوفه 15 فرسخ فاصله وجود دارد.

[26] مخط القلاده: يعني محل خط قلاده در واقع آن قسمت دائره‏اي گردن است يعني آنچنان که بدست بدن پيوسته و جسيده به بدن است به همان ترتيب مرگ نيز بر اولاد آدم، پيوسته است.

[27] عسلان الفوات: با ضم عين و سکون سين جمع عاسل و آن فرد مضطرب و لرزان و به نيزه و گرگرهم اطلاق مي‏شود مقصود از آن در اينجا گرگ مي‏باشد.

[28] نواويس: جمع ناووس در اصل به معناي جرس نصراني است مقصود از آن قريه‏اي است که در کربلا قرار داشت.

[29] جوفاء: با ضم جيم و سکون واو، جمع جوفاء است به معناي وسيع و گسترده است.

[30] اجرية: جمع جراب مانند اغلمة و غلام مقصود و از آن بصورت مجازي، شکم است.

[31] سغبا: با دو تا ضمه‏ي سين و غين جمع سغب و آن گرسنگي است در برخي از نسخه‏ها ديده شده است «احويه» ظاهرا جمع احوية البطن» به معناي امعاء و احشاء است معروف آنست که جمع آن «حوايا» باشد اگر اين نسخه صحيح باشد بهتر و مناسبتر است.

[32] لن تشذ: اي لن تنفرد و تتفرق.

[33] لحمة: قرابت و خويشاوندي.

[34] حظيرة القدس: نام بهشت است يا نام بخش خاصي از بهشت مي‏باشد.

[35] تنعيم: محلي در چهار فرسخي از حل مکة (بالاتر از أبراج الشهداء قرار دارد. (احرام عمره را آنجا بسته مي‏شود.).

[36] وادي العتيق: نام محلي از مدينه است که‏ابن‏زبير و ديگران در آن محل، مزرعه و کشتگاه داشته‏اند.

[37] ذات عرق: با کسر عين محلي که به عراق مي‏پيوندد و آن کوهي است که حائل بين تهامه و نجد مي‏باشد.

[38] حاجر: با حاء و جيم و راء نام محلي است.

[39] الرمه: با ضم را مهمله و تشديد صحراي وسيعي است در راه مکه. قرار دارد که با ترتيب در عمق آن بني‏کلاب، بين عبس، و بني‏اسد قرار گرفته‏اند.

[40] ثعلبيه: با ثاء و عين و باء نام محلي است در مسير مکه که گفته مي‏شود دو سوم از کوفه به مکه مي‏باشد.

[41] زرود: نام محلي است در ثعلبيه که بين آن و ثعلبيه منطقه‏ي زباله. قرار گرفته است.

[42] زباله: با ضم زاء محلي است در ثعلبيه که بين آن و محل شقوق؛ عقبه. قرار گرفته است.

[43] عقبة: نام محلي است.

[44] شراف: نام محلي است که بين آن و فرعاء، ذوحسم واقع شده است.

[45] ذوحسم: نام کوهي است که نعمان در آن کوه به شکار مي‏پرداخت و در مورد آن شاعري گفته است: أليلننا بذي حسم انيري گاهي در برخي از نسخه‏ها؛ حسب، خشب و جشم ديده شده است که هر سه اشتباه مي‏باشد.

[46] حذاء: با حاء و ذال مشدد، آن شتري است که با نشاط و سرعت مي‏گذرد.

[47] عمر بن سعد: ابن ابي‏وقاص بن مالک بن اهيب بن عبدمناف بن زهره بن مرة است که ابوحفص کنيه آورده مي‏شود مادرش کنيزي بود و مادر پدرش «جمنة» دختر سفيان بن امية بن عبدشمس است او پسر عموي هاشم مرقال بن عتبة بن ابي‏وقاص فرمانده سپاه علي (عليه‏السلام) بود.

[48] مقصود آنان که جنبه سپاهي گري و نيروي نظامي داشتند به جز غلامان و ديگران.

[49] عمرو بن الحجاج بن سلمة زبيدي، رئيس قبيله زبيد، داراي منزلت در قبيله و شهرت در جنگها است.

[50] شمر بن ذي الجوشن: با فتح شين و کسر ميم نام او شراحيل بن اعور بن قرط بن عمرو بن معاوية بن کلاب کلابي ضبابي است وي قاتل حسين (عليه‏السلام) و فردي از خوارج و داراي برص پيشاني بوده‏است.

[51] أمت اخواخيک: يعني محمد بن اشعث ک به مسلم بن عقيل در امان خود خيانت کرد تو همانند او در غدر و مکر و خيانت هستي که مي‏خواهي مانند او در مورد من هم غدر و مکر داشته باشي.

[52] فرار العبيد: يعني به صورت خوار و ذليلي که دست بيعت، به شما بدهد، نيستم.

[53] عبيدالأمة: با تخفيف ميم منظور کنيز و جاريه است مأخوذ از قول رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) است جائي که مي‏فرمايد: «ذل قوم تملکهم أمة» قومي که کنيز بر آنان حکومت نمود، ذليل و خوار گشت.

[54] طب: مقصود علت و سبب است و جبن ترس ضد شجاعت، است مقصود از دولت غلبه و پيروي است.

[55] سنان: با کسر سين همان سنان بن انس بن عمرو نخعي يکي از اشراف نخع و از خوارج مي‏باشد.

[56] خولي بن يزيد اصبحي، به فتح خاء معجمه و سکون واو و لام قبل از ياء به صورت منسوب است، برخي خولي را به کسر خاء فتح و واو و لام پيش از الف مقصورة تلفظ مي‏کنند، که خطا و غلط است. اصبحي منسوب به ذي أصبح نام يکي از پادشاهان حمير است و تازيانه أصبحيه منسوب به آنجا مي‏باشد.