كوچ عمر سعد و آمدن بني اسد
بلاذري گويد: عمر سعد روز [عاشورا] و روز بعد آن را در كربلا ماند. آنگاه به حميد بن بكير احمري فرمان داد، و او فرمان حركت به كوفه را ميان مردم اعلام كرد. او همچنين خواهران، دختران و كودكان و علي بن الحسين را كه بيمار بود همراه خود برد.
زنان هنگام گذشتن از كنار جنازه حسين (ع) سيلي به صورت مي زدند و زينب، دختر علي (ع) فرياد مي زد: يا محمد! يا محمد! درود فرشتگان آسمان بر تو باد. اين حسين توست كه با بدني پاره پاره و خون آلود در بيابان افتاده است. يا محمد! دخترانت را به اسارت گرفته اند! فرزندانت را كشته اند و باد بر پيكرهاي پاكشان تازيانه مي زند. [1] .
اين سخن دوست و دشمن را به گريه آورد.
هنگامي كه چشم علي بن الحسين بر پيكر پدر و برادران و پسرعموهايش و ديگر شهيدان افتاد و ديد كه در زير وزش باد به خاك و خون غلتيده اند و بر سنت اسلامي خاكسپاري نگرديده اند، دلش گرفت و بسيار بر وي گران آمد، و چنان ناراحت و پريشان شد كه نزديك بود جان از كالبدش جدا گردد و روحش دنيا را ترك گويد. زينب كبري، عقيله بني هاشم، كه حال او را چنين ديد نزديك رفت و گفت:
اي يادگار جد و پدر و برادر من، چه شده است كه مي بينم با جان خويش بازي مي كني! گفت: اي عمه! چگونه جزع و فزع نكنم، در حالي كه مي بينم سرورم، برادرانم، عموهايم، پسرعموهايم و ديگر خويشاوندانم به خاك و خون غلتيده اند، جامه هاشان را غارت كرده اند و بي كفن و دفن رهايشان كرده اند و هيچ كس نزد آنان نمي ايستد و به آنها نزديك نمي شود، گويي كه اينان خانداني از ديلم و خزر هستند.
زينب گفت: اي برادرزاده! نبايد از آنچه مي بيني بي تاب شوي، زيرا به خدا سوگند
كه اين پيماني بود از رسول خدا (ص) بر عهده پدر و برادر و عمويت. خداوند از گروهي كه ميان ساكنان آسمانها شناخته شده اند ولي فرعون هاي اين امت آنان را نمي شناسند پيمان گرفته است كه اين اعضاي پراكنده و پيكرهاي خونين را گرد آورند و به خاك سپارند؛ و در اين دشت بر قبر پدر تو پرچمي به پا مي كنند كه گذشت روزگار آن را كهنه نمي كند، و هر چه پيشوايان كفر و پيروان گمراهي در محو و نابودي آن بكوشند، نشانه اش آشكارتر و نفوذش بيشتر مي گردد.
پس از آن كه سپاه عمر سعد پليد كربلا را ترك گفت، گروهي از قبيله بني اسد كه در غاضريه و در نزديكي قتلگاه سيدالشهدا و يارانش سكونت داشتند، آمدند و بر آن پيكرهاي خونين نماز خواندند و در جايي كه هم اينك، و براي هميشه روزگار، زيارتگاه مؤمنان است به خاك سپردند.
سبط بن جوزي گويد: بني اسد يك روز پس از كشته شدن حسين و يارانش، پيكرهاشان را به خاك سپردند. [2] .
زهير بن قين از كساني بود كه همراه سيدالشهدا به شهادت رسيد. همسرش كفني را به غلام او به نام شجره داد و گفت: برو و آقايت را كفن كن. شجره رفت تا زهير را كفن كند، اما هنگامي كه سيدالشهداء را برهنه ديد با خود گفت: نه به خدا! در حالي كه حسين برهنه است من آقايم را كفن نمي كنم. سپس حسين (ع) را كفن كرد و برگشت و كفن ديگري گرفت و زهير را كفن پوشاند. [3] .
امام حسين (ع) را در جاي كنوني به خاك سپردند و براي ديگران، گودال بزرگي در پايين پاي ايشان كندند و همه ي خاندان و يارانش را به خاك سپردند، بجز عباس بن علي كه چون در راه غاضريه و دورتر از ديگران به شهادت رسيده بود، در همانجا دفن شد.
پاورقي
[1] نيز ر. ک.، تاريخ طبري، ج 5، ص 455.
[2] مسعودي نيز روايتي را قريب به همين مضمون نقل کرده (مروج الذهب، ج 3، ص 63) و گفته است که ساکنان غاضريه حسين و يارانش را پس از يک روز به خاک سپردند.
اما من (نويسنده) خاکسپاري شهيدان در روز يازدهم محرم را بسيار بعيد ميدانم. زيرا عمر سعد پليد در عصر اين روز کربلا را ترک گفت و مردم از ابنزياد و دارودستهاش در ترس بودند. بنابراين همان طور که ميان مردم روزگار ما مشهور است درست اين است که شهيدان را سه روز پس از شهادت دفن کردند.
[3] نيز ر. ک. طبقات الکبري، ج 8، ص 64/ أ.