بازگشت

پديده هاي غيرعادي هنگام شهادت امام حسين


بنا به نقل بسياري از مورخان و محدثان شيعه و سني، پس از شهادت امام حسين (ع) اوضاع جوي دگرگون شد و از آسمان خون باريد.

بخاري به نقل از سليم القاص گويد: روزهاي - يا روز - قتل حسين بر ما خون باريد. [1] .

ابونعيم به نقل از نضره ازدي گويد: هنگام شهادت حسين (ع) آسمان خون باريد و چون شب را به صبح آوردم ديدم كه كاسه و كوزه هاي ما پر از خون است. [2] .

آنگاه ابن حجر مي نويسد كه طبق برخي از روايات، در آن روز آسمان چنان سياه شد كه ستارگان پديدار شدند و هر سنگي را كه از زمين برمي داشتند در زير آن خون تازه ديده مي شد.

از زهري نقل شده است كه در سرزمين شام هر سنگي را از زمين برمي داشتند، زير آن خون بود؛ و هر سنگريزه اي را كه در بيت المقدس برمي داشتند زيرش خون تازه بود.

همو به نقل از ابوقبيس گويد: هنگامي كه حسين (ع) به شهادت رسيد، خورشيد كسوف كرد، چنان كه ستارگان نمودار شدند. [3] .

از ام سلمه نقل شده است: هنگامي كه حسين (ع) به شهادت رسيد، از آسمان بر ما خون باريد. همچنين از بانويي به نام ام سالم نقل شده است كه هنگام شهادت امام حسين (ع) بر خانه ها و ديوارها از آسمان باراني خون مانند باريد. همو گفت است كه اين


باران در خراسان و شام و كوفه هم باريده است. [4] .

ثعلبي در ذيل تفسير آيه ي شريفه ي «فما بكت عليهم السماء و الارض و ما كانوا منظرين» [5] مي نويسد: هنگامي كه حسين (ع) به شهادت رسيد آسمان بر او گريست و سرخي اش از آن گريه است.

ابن عساكر به نقل از ابن سيرين گويد: پس از قتل يحيي بن زكريا، آسمان بر كسي جز حسين بن علي (ع) نگريست.

بلاذري مي گويد: هنگامي كه حسين (ع) به شهادت رسيد مدت دو يا سه ماه از نماز صبح تا طلوع خورشيد بر ديوارها لكه هاي خونرنگ ديده مي شد.

زهري گويد: روزي عبدالملك مروان از من پرسيد كه نشان كشته شدن حسين چه بود؟ گفتم: هر سنگي را كه در آن روز برمي داشتند، زيرش خون تازه بود. آنگاه عبدالملك گفت: «من و تو در اين باره تنهاييم.»

در روايت ديگري از قول زهري چنين آمده است: به قصد شركت در جنگ به دمشق رفتم و در آنجا براي عرض سلام خدمت عبدالملك مروان رسيدم. ديدم كه بر سريري فرش شده به بلنداي قامت يك انسان نشسته است و مردم پايين آن در دو رديف نشسته اند.

سلام كردم و پس از آن كه نشستم عبدالملك پرسيد: اي پسر شهاب، آيا مي داني بامداد روزي كه حسين بن علي كشته شد در بيت المقدس چه اتفاقي افتاد؟ گفتم: بلي، گفت: نزديك بيا، من از عقب جمعيت رفتم تا پشت تخت او رسيدم. او چهره اش را برگرداند و سرش را سوي من خم كرد و گفت: چه اتفاقي افتاده بود؟ گفتم: هيچ سنگي را در بيت المقدس برنمي داشتند، جز اين كه زير آن خون تازه ديده مي شد. گفت: هيچ كس جز من و تو اين موضوع را نمي داند. مبادا كسي آن را از تو بشنود. و من تا هنگام


مرگ عبدالملك همچنان آن را پنهان نگاه مي داشتم. [6] .

سفيان بن عيينه به نقل از مادربزگش مي گويد: پس از كشته شدن حسين بن علي (ع) شتري متعلق به آن حضرت را كه جامه بار داشت براي يزيد بن معاويه مي بردند. هنگامي كه شتر را كشتند، ديديم كه گوشتش مثل حنظل تلخ است و لباس هايي كه از خيمه گاه حسين (ع) غارت كرده بودند، خاكستر شده بود، و هيچ سنگي را برنمي داشتيم مگر آن كه زيرش خون ديده مي شد.

سنان بن حكيم به نقل از پدرش گويد: مردم در روز شهادت حسين بن علي باري از ورس [7] از خيمه گاه آن حضرت غارت كردند، هيچ زني خود را با آن خوشبو نمي كرد، مگر اين كه به پيسي مبتلا مي گشت!



پاورقي

[1] التاريخ الکبير، بخاري، ج 4، ص 129. توجه به روايت‏هايي که از اين پس نقل مي‏شود نشان مي‏دهد که چگونه بخاري به پيروي از حرير حميصي از نقل واقعيات مربوط به فضايل امام حسين (ع) ناتوان است.

[2] ر. ک. ينابيع المودة، قندوزي، سليمان، 320، سبط بن جوزي نيز در کتاب مرآة الزمان (ص 102) اين روايت را نقل کرده است؛ و سپس به ذکر چهار نشانه‏ي ديگر مي‏پردازد و به نقل ابن‏سيرين مي‏نويسد: «پيش از شهادت امام حسين (ع)، قبل از طلوع و پس از غروب خورشيد در آسمان سرخي ديده نمي‏شد». نيز ر. ک. ابونعيم، دلائل النبوة.

[3] اين روايات را محب الطبري در اواخر عنوان «ذکر کرامات له (ع) و آيات ظهرت لمقتله رضي الله عنه» نقل کرده است نظير اين روايت‏ها در کتاب‏هاي زير نقل شده است: «جواهر العقدين» سمهودي، بخش دوم. «ينابيع المودة» ج 2، ص 356، «بغية الطالب»، ج 6، ص 98 - 94.

[4] ر. ک. الملاحم و الفتن، ص 143.

[5] دخان (44)، آيه‏ي 29؛ نه آسمان بر آنها گريست و نه زمين و نه به آنها مهلت داده شد.

[6] ر. ک. المعجم الکبير، ج 3، ص 127. مجمع الزوائد، ج 9، ص 169. ينابيع الموده، ج 1، ص 330.

[7] ورس: اسپرک و آن گياهي است شبيه سمسم (کنجد) و منبت (جاي روييدن) آن بلاد يمن است و آن را بسيار مي‏کارند و تا بيست سال باقي باشد «منتهي الارب از اقراب الموارد» گياهي است زرد رنگ. گويند چون يک سال بکارند ده سال باقي ماند و درخت آن شبيه به درخت کنجد باشد، و جامه‏اي که از آن رنگ کنند پوشيدنش قوت بسيار دهد و آن را به عربي خص خوانند. (لغتنامه‏ي، دهخدا، علي‏اکبر، 20478/14).