بازگشت

شهادت ابوالفضل


عباس بن علي عليه السلام مردي رشيد و زيبا بود. بر اسبي فربه مي نشست و پاهايش به زمين كشيده مي شد. به او ماه بني هاشم مي گفتند. روزي كه به شهادت رسيد، پرچمدار حسين عليه السلام بود. كنيه اش ابوالفضل و بزرگ ترين فرزند ام البنين بود. از چهار برادري كه از يك پدر و مادر بودند، عباس چهارمين برادري بود كه كشته شد. [1] .

چنان كه پيش از اين گفتيم، عباس عليه السلام پس از ديدن تنهايي حسين عليه السلام از برادرانش خواست كه در راه آن حضرت جانبازي كنند و آنان همگي به شهادت رسيدند. پس از كشته شدن برادران، خود عازم جنگ با سپاه عمر سعد گرديد و در ميدان نبرد اين رجز را


مي خواند:



اقسمت بالله الأعز الاعظم

و بالحجون صادقا و زمزم



و بالحطيم و الفنا المحرم

ليخضبن اليوم جسمي من دمي



دون الحسين ذي الفخار الاقدم

امام اهل الفضل و التكرم [2] .



عباس با ديدن تشنگي برادرزاگان، در پي آب رفت. سپاه دشمن به او حمله كرد و او نيز يورش برد و آنان را پراكنده ساخت و در آن حال اين رجز را مي خواند:



«لا أرهب الموت اذ الموت رقي

حتي أواري في المصاليت لقي



نفسي لنفس المصطفي الطهر وقا

اني أنا العباس أغدو بالسقا



و لا اخاف الشر يوم الملقتي [3] .



زيد بن ورقاي جنبي به كمك حكيم بن طفيل سنبسي در پس نخلي كمين كرد و با زدن يك ضربت دست راست ابوالفضل را قطع كرد. عباس پرچم را به دست چپ گرفت و بر آنان حمله كرد و اين رجز را مي خواند:



يا نفس لا تخشي من الكفار

و أبشري برحمة الجبار



مع النبي السيد المختار

قد قطعوا ببغيهم يساري



فأصلهم يا رب حر النار [4] .



اما آن ملعون با ضربت گرز، عباس را كشت.



به گواهي تاريخ، عباس پيوسته در كنار امام حسين عليه السلام ايستاده بود، پيكار مي كرد و هر


جا مي رفت همراهش بود تا آن كه به شهادت رسيد. [5] .

نقل شده است كه سپاه عمر سعد، امام حسين عليه السلام را مورد حمله قرار دادند و بر لشكريانش چيره شدند. در اين هنگام تشنگي آن حضرت شدت يافته بود و همراه برادرش عباس عازم فرات شد. سپاه عمر سعد راهش را سد كردند. از آن ميان مردي از بني دارم گفت: واي بر شما راه حسين را به سوي آب ببنديد و اجازه مدهيد كه از آن بنوشد. امام عليه السلام فرمود: «خدايا تشنه اش گردان.» مرد دارمي به خشم آمد و چانه مباركش را هدف تير قرار داد. حسين عليه السلام تير را بيرون كشيد و دست ها را زير دهان گرفت و مشت حضرت پر از خون شد. آنگاه خون ها را ريخت و فرمود: خداوندا از آنچه اينان نسبت به فرزند دختر پيامبرت روا مي دارند به تو شكايت مي كنم. سپس با همان عطش شديد به جايش بازگشت.

مردم عباس را محاصره كردند و ميان او و حسين فاصله انداختند. او نيز به تنهايي به پيكار پرداخت تا كشته شد - خدايش رحمت كند -. [6] .

عباس شماري از سپاه دشمن را كشت و چون به شهادت رسيد امام عليه السلام كنار نهر فرات بر بالين او آمد و فرمود: «هم اينك كمرم شكست و راه چاره بر من بسته شد.» [7] ؛ و اين شعر را انشا فرمود:



تعديتم يا شر قوم بفعلكم

و خالفتم قول النبي محمد



أما كان خير الرسل وصاكم بنا

أما نحن من نسل النبي المسدد



أما كانت الزهراء أمي دونكم

أما كان من خير البرية أحمد



لعنتم و اخذيتم بما قد جنيتم

فسوف تلاقوا حر نار توقد [8] .





پاورقي

[1] شيخ صدوق درباره‏ي ابي‏الفضل عليه‏السلام مي‏نويسد: روزي امام سجاد عليه‏السلام به عبيدالله فرزند عباس نگريست و اشکش سرازير شد. آنگاه فرمود: هيچ روزي براي پيامبر خدا (ص) از جنگ احد، که عمويش حمزه به شهادت رسيد؛ و جنگ موته که پسرعمويش جعفر بن ابي‏طالب به شهادت رسيد سخت‏تر نبود.» آنگاه فرمود: «اما هيچ روزي مانند روز حسين (ع) نيست. سي هزار تن با اين پندار که از امت پيامبر (ص) هستند، به ايشان حمله کردند و با ريختن خون او به خداوند تقرب مي‏جستند؛ و او هر چه آنان را نصيحت مي‏کرد و خداي را به يادشان مي‏آورد نمي‏پذيرفتند. تا آن که از سر ستم و سرکشي و کينه‏توزي او را به شهادت رساندند.» سپس فرمود: «خداوند عمويم عباس را بيامرزد، او در راه برادرش جان‏فشاني کرد تا آن که دستانش بريده شد و خداوند به جاي آن دو بال به او داد. عباس در روز قيامت، نزد خداوند چنان منزلتي دارد که همه‏ي شهيدان بدان غبطه مي‏خورند (امالي، صدوق، ص 228) نيز ر. ک. مقاتل الطالبيين، ص 84، انساب الاشراف، ج 2، ص 192 (نسخه‏ي خطي). به گفته‏ي مورخان عباس در کربلا سقا بود و از اين‏رو به او أباقربه (پدر مشک) مي‏گفتند.

[2] مقتل الحسين خوارزمي، ج 30/2 به خداي با عزت و بزرگ و به حجون و زمزم سوگندي راستين ياد مي‏کنم و به «حطيم و «فنا»ي بااحترام که امروز پيکرم به خونم آغشته مي‏شود؛ در رکاب حسين صاحب فخر و پيشرو، امام اهل فضيلت و کرامت.

[3] از مرگ هراسي ندام زيرا براي من مايه سعادت است، تا اين که شمشيرهاي کشيده مرا دربرگيرند.

جان من فداي حضرت مصطفي باد! من عباسم و کارم سقايت است.

و آن روز که با شر روبه‏رو گردم از آن بيم ندارم.

[4] اي نفس از کافران مترس و مژده باد تو را رحمت خداوند جبار؛ همراه با پيامبر، سرور برگزيده، اينان از روي ستم و سرکشي دست راستم را قطع کردند؛ پروردگارا آتش دوزخ را به اينان بچشان.

[5] روايت ديگري حاکي است که قاتل عباس بن علي حرملة بن کاهل اسدي بوالي بود؛ و گروهي از سپاه عمر سعد چشمان وي را کور کردند و حکيم بن طفيل طايي جامه‏اش را به غارت برد. ر. ک. انساب الاشراف، ج 3، ص 201.

[6] الارشاد، ص 240؛ الدر النظيم، يوسف بن حاتم شامي، ص 171، خطي.

[7] مقتل خوارزمي.

[8] اي مردم شما ستمگري پيشه کرديد و با گفتار پيامبرتان مخالفت ورزيديد آيا بهترين پيامبران سفارش ما را به شما نکرد. آيا ما فرزندان پيامبر هدايت يافته نيستيم؟ آيا زهرا، دختر پيامبر مادر شما بود يا مادر ما؟

شما با اين جنايت به لعنت و خواري گرفتار شديد و به زودي به درون آتش شعله‏ور خواهيد افتاد.