بازگشت

مبارزه برير


ابومخنف گويد: يزيد بن معقل، از بني عميرة بن ربيعه، پيش آمد و خطاب به برير بن خضير گفت: «اي برير! ديدي خدا با تو چه كرد؟» گفت: «به خدا سوگند كه با من نيك


رفتار كرد و تو را به شر گرفتار ساخت.» گفت: دروغ گفتي، در حالي كه پيش از اين، از تو دروغي نشنيده ام. آيا به ياد مي آوري كه من و تو ميان قبيله بني لوزان راه مي رفتيم و تو مي گفتي: عثمان بن عفان به خودش ستم كرد و معاوية بن ابي سفيان مردي گمراه و گمراه كننده بود؛ و پيشواي هدايت و حق علي بن ابي طالب است؟

گفت: آري! گواهي مي دهم كه اين نظر و گفتار من است. گفت: بنابراين گواهي مي دهم كه تو از گمراهاني. برير گفت: مي خواهي دست از مبارزه بكشيم و مباهله كنيم و از خداوند بخواهيم كه دروغگو را لعنت كند و راستگو دروغگو را بكشد؟. سپس كناري ايستادند و دست ها را سوي آسمان بلند كردند و دعا كردند كه خداوند دروغگو را لعنت كند و راستگو، دروغگو را بكشد. آنگاه به يكديگر حمله ور شدند. دو ضربت ميان آن دو رد و بدل شد. يزيد بن معقل ضربت سبكي به برير زد كه كارگر نيفتاد. اما برير چنان ضربتي به او زد كه كلاهخودش را شكافت و در مغزش جا گرفت و چنان زمين خورد كه گويي از كوه افتاده است. شمشير برير چنان در سر او محكم شده بود كه با زور آن را بيرون آورد. [1] .

به دنبال آن رضي بن منقذ عبدي به برير حمله كرد. آن دو، ساعتي با هم گلاويز بودند تا اين كه برير او را زمين زد و بر سينه اش نشست. رضي فرياد زد: «كجايند مردان مبارزه و دفاع؟» عفيف بن زهير گويد: ديدم كه كعب بن جابر بن عمرو ازدي رفت تا به برير حمله كند. گفتم: «اين همان برير بن خضير قاري است كه در مسجد به ما قرآن مي آموخت.» اما او بي توجه به اين سخن حمله كرد و با نيزه به پشت برير زد. برير كه چنين ديد، روي رضي بن منقذ زانو زد و صورتش را گاز گرفت و گوش او را كند. اما كعب بن جابر آنقدر با نيزه به برير زد كه از روي رضي كنار رفت؛ و سپس با ضربت شمشير او را كشت.

عفيف گويد: گويي عبدي را مي بينم كه از زمين برخاسته خاك از قبايش مي تكاند و مي گويد: اي برادر ازدي چنان احساني به من كردي كه هرگز فراموش نمي كنم!


يوسف بن يزيد گويد: به عفيف بن زهير گفتم: آيا تو خود اين صحنه را ديدي؟ گفت: آري، با چشم خودم ديدم و با گوش خودم شنيدم.


پاورقي

[1] نيز. ر. ک. انساب الاشراف: ج 3، ص 191، ط 1.