بازگشت

احتجاج امام


گويند كه عمر سعد پس از خواندن نماز صبح روز شنبه - عاشورا - با سپاهش سوي حسين تاخت. آن حضرت نيز سپاه 72 نفري اش، متشكل از 32 سوار و چهل پياده را سازماندهي كرد: زهير بن قين را فرمانده جناح چپ كرد و پرچم را به عباس بن علي عليه السلام سپرد و خيمه گاه را پشت سرشان قرار داد. شب عاشورا، امام عليه السلام فرموده بود كه هيزم گرد آورند و در پشت خيمه گاه خندقي كنده هيزم ها را درون آن بريزند. به اين منظور كه چون فردا سپاه عمر سعد يورش آورد آنها را آتش بزنند تا راه حمله ي دشمن از پشت خيمه گاه بسته شود.

روز عاشورا، امام و يارانش خود را خوشبو ساختند [و آماده ي نبرد شدند] آتش نيز در پس خيمه گاهشان زبانه مي كشيد. ابومخنف به نقل از ضحاك مشرقي گويد: چون سپاه دشمن سوي ما آمد، چشمشان به خندق و آتش شعله ور افتاد. در اين ميان سواري غرق در سلاح سوي ما آمد و بي آن كه سخني بگويد، كنار خيمه گاه جولاني داد و نگاهي به چادرها افكند و چيزي جز هيزم هاي شعله ور نديد. سپس بازگشت و بلند فرياد زد: «اي حسين پيش از فرا رسيدن قيامت، [خود] سوي آتش شتافته اي!» امام فرمود: «اين كيست؟ گويا شمر بن ذي الجوشن است!» گفتند: «آري خود اوست». فرمود: «اي پسر بزچران! تو، به جا گرفتن در آتش شايسته تري.» [1] .

مسلم بن عوسجه به امام عليه السلام عرض كرد: يابن رسول الله، جانم به فدايت اجازه مي فرماييد او را هدف تير قرار دهم؟ زيرا در تيررس من است و تير من به خطا نمي رود. اين فاسق در شمار بزرگ ترين ستمگران است. امام عليه السلام فرمود: چنين مكن كه من دوست ندارم آغازگر جنگ باشم.


امام حسين عليه السلام اسبي به نام لاحق داشت كه فرزندش علي را بر آن سوار مي كردند [زيرا علي بن حسين در آن زمان بيمار بود و نمي توانست خود سوار شود]. چون دشمن نزديك شد آن را طلب كرد و سوار شد. آنگاه با ندايي رسا كه همه ي مردم شنيدند، فرمود: «اي مردم گوش هايتان را باز كنيد و سخنانم را بشنويد. در حمله به من شتاب مورزيد تا چنان كه شايسته است شما را موعظه كنم و سبب آمدنم را بازگويم. اگر پذيرفتيد و گفتارم را تصديق كرديد، سعادت يافته ايد و دليلي هم براي حمله به من نداريد. اما اگر عذرم را نپذيرفتيد و به انصاف رفتار نكرديد پس ساز و برگ خود و شريكانتان را گرد آوريد، آنگاه همه ي جوانب كارتان را بنگريد، سپس سوي من گام پيش نهيد و مرا مهلت مدهيد [2] ؛ ولي من الله است كه اين كتاب را نازل كرده است و او ياور و سرپرست شايستگان است،» [3] .

خواهران حضرت با شنيدن اين سخنان فرياد برآوردند و گريه سر دادند. صداي گريه دختران نيز بلند شد. امام عليه السلام برادرش، عباس بن علي، و فرزندش، علي اكبر، را فرستاد و فرمود: «اينان را آرام كنيد كه به خدا، پس از اين بسيار خواهند گريست.»

پس از آرام شدن زنان و كودكان، حسين عليه السلام خداي را حمد و ثنا گفت و آن چنان كه بايد، پروردگار متعال را ياد كرد و بر محمد و خاندان او و بر ملائكه و پيامبران درود فرستاد و در اين باره آنچنان رسا سخن گفت كه خدا مي داند و بس. [4] آنگاه فرمود: «اي مردم! نسب مرا بشناسيد و ببينيد كه من كيستم. آنگاه به خود آييد و از خود بازخواست كنيد كه آيا سزاوار است مرا بكشيد و حرمتم را بشكنيد؟ آيا من فرزند دختر پيامبر شما نيستم؟ آيا پدرم جانشين و پسرعموي پيامبري نيست؟ آيا پدرم نخستين مؤمن به خدا و تصديق كننده پيامبر در آنچه از سوي پروردگار شما آورده نيست؟ [5] آيا حمزه،


سيدالشهدا، عموي پدرم نيست؟ آيا جعفر شهيد كه در بهشت با دو بال پرواز مي كند، عمويم نيست؟ آيا نشنيده ايد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله درباره ي من و برادرم فرمود: «اين دو سرور جوانان بهشتند.» [6] اگر گفتارم را باور نداريد، بدانيد كه به خدا سوگند، از روزي كه دانسته ام خداوند دروغگويان را عذاب مي كند، لب به دروغ نگشوده ام. اگر سخنم را باور نمي كنيد، كساني ميان شما هستند كه اگر از آنها بپرسيد، آگاهتان خواهند كرد. از جابر بن عبدالله انصاري بپرسيد، از ابوسعيد خدري يا سهل بن سعد ساعدي يا زيد بن ارقم يا انس بن مالك بپرسيد تا به شما بگويند كه اين سخن را درباره ي من و برادرم از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيده اند. آيا باز هم از ريختن خون من دست برنمي داريد؟

در اين هنگام شمر خطاب به امام عليه السلام گفت: «خدا را با ترديد بپرستد كسي كه بداند تو چه مي گويي!» حبيب بن مظاهر در مقام پاسخ برآمد و گفت: «به خدا سوگند، تو را مي بينم كه هفتاد بار خدا را با ترديد مي پرستي و من اين گفتارت را كه «نمي داني او چه مي گويد» تصديق مي كنم، آري خداوند قلب تو را تيره ساخته است.»

سپس امام عليه السلام فرمود: «اگر اين گفتارم را باور نداريد، آيا در اين كه من فرزند دختر پيامبر شما هستم نيز شك داريد؟ به خدا سوگند، در شرق و غرب عالم فرزند دختر پيامبري جز من نيست، نه از شما و نه از غير شما. تنها پسر دختر پيامبر صلي الله عليه و آله منم. به من بگوييد كه چرا در پي كشتن من برآمده ايد؟ كسي را از شما كشته ام؟ مالتان را خورده ام؟ و يا به كسي از شما زخمي زده ام؟»

جماعت ساكت ماندند و امام عليه السلام فرمود: «اي شبث ربعي، اي حجاز بن ابجر، اي قيس بن اشعث اي يزيد بن حارث، آيا شما نبوديد كه به من نوشتيد: ميوه ها رسيده است، باغ ها سرسبزند و بركه ها پر آب، بيا كه سپاهت آماده است.» گفتند: «ما اين چيزها را ننوشته ايم.» فرمود: «سبحان الله، به خدا سوگند كه نوشته ايد»؛ و آن گاه فرمود: «اي


مردم اگر از آمدنم ناخرسنديد، مرا واگذاريد تا از شما دور شوم و به جايي امن پناه ببرم.» قيس بن اشعث گفت: «آيا به فرمان عموزادگانت درنمي آيي؟ در حالي كه جز آنچه تو خود مي خواهي و دوست داري، برايت نمي خواهند؛ و هيچ بدي اي نيز از ايشان نمي بيني» فرمود: «تو برادر برادرت هستي [7] ، آيا مي خواهي كه بني هاشم بيش از خون مسلم بن عقيل از تو بطلبند؟ نه به خدا سوگند، من دست ذلت به آنان نمي دهم و زير بار بردگي شان نمي روم. اي بندگان خدا! «من از هر متكبري كه به روز حساب ايمان ندارد، به پروردگار خود و پروردگار شما پناه برده ام.» [8] .

آنگاه مركبش را خواباند و به عقبة بن سمعان فرمود تا پاي حيوان را ببندد؛ و سپاه كفر به ايشان هجوم آورد.


پاورقي

[1] اشاره است به آيه‏ي شريفه‏ي هفتادم از سوره‏ي مريم: «لنحن اعلم بالذين هم اولي بها صليا» (و ما آنهايي را که سزاواتر به داخل شدن در آتش و سوختن در آن باشند، بهتر مي‏شناسيم).

[2] «... فأجمعوا أمرکم و شرکائکم ثم لا يکن أمرکم عليکم غمة ثم اقضوا الي و لا تنظرون» (يونس)71:(10).

[3] «ان وليي الله الذي نزل الکتاب و هو يتولي الصالحين» (اعراف)196/ (7).

[4] بر جويندگان و دوستداران فرهنگ ائمه عليهم‏السلام است که تلاش کنند و آنچه را اين راوي از قلم انداخته است به دست آورند.

[5] اموي‏ها سخنان امام را بد نقل کرده‏اند (ر. ک. کامل ج 4، ص 61) و ابن‏کثير از ذکر واژه به واژه آن غفلت ورزيده است (ر. ک. البداية و النهايه، ج 8، ص 179، چاپ دارالفکر).

[6] حديث «الحسن و الحسين سيد الشباب اهل الجنه» مکرر از رسول خدا (ع) نقل شده است و حافظان اموي، آن را از طريق پانزده تن از صحابيان عادل نقل کرده‏اند. ر. ک: سيوطي. الازهار المتناثره، باب المناقب.

[7] اشاره امام به رفتار برادر وي يعني محمد بن اشعث است که در کوفه مسلم را با نيرنگ دستگيرکرد.

[8] «و قال موسي اني عذت بربي و ربکم من کل متکبر لا يومن بيوم الحساب»، مؤمن (27:)40.