بازگشت

آماده وصال


غلام عبدالرحمان بن عبدربه انصاري گويد: با مولايم در كربلا بودم. چون مردم سوي حسين عليه السلام هجوم آوردند، حضرت فرمود، چادري برپا كردند. آن گاه مقداري مشك را در يك كاسه ي بزرگ خرد كردند و امام و يارانش به نوبت دورن آن چادر مي رفتند و موي بدنشان را مي ستردند.

در اين هنگام، عبدالرحمان و برير، بر در چادر به هم تنه مي زدند و به يكديگر فشار مي آوردند كه پس از امام، زودتر داخل چادر شوند. برير با عبدالرحمان شوخي مي كرد عبدالرحمان گفت: «تو را به خدا درگذر؛ اين چه وقت شوخي كردن است!» گفت: «به خدا قسم! بستگانم مي دانند كه من هرگز اهل شوخي نبوده ام، چه در جواني و چه در پيري، اما به خدا! از آنچه به ديدارش مي رويم، مژده ي وصل مي شنوم. به خدا سوگند! ميان


ما و سيه چشمان بهشتي فاصله اي نيست، جز اين كه دشمنان با شمشيرهاي شان به ما حمله كنند و من مشتاقم كه با شمشيرهاشان هم اينك بر ما بتازند.» چون امام حسين عليه السلام كارش تمام شد، ما داخل شديم و موي سترديم. [1] .


پاورقي

[1] رجال کشي، 79؛ البداية و النهاية، 178/8.